کوته‌نوشت‌هایی بر فیلم‌های بزرگ قرن بیستم (۲۵): زِد

کوته‌نوشت‌هایی بر فیلم‌های بزرگ قرن بیستم (۲۵):

زد/ کوستا گاوراس[۱]

کنستانتین کوستا گاوراس، کارگردان فرانسوی یونانی‌تبار، فیلمسازی کاملا سیاسی است که در فیلم‌های خود عموما انگشت بر مسائلی حساس و گاه حتی تابویی در زمینه سیاسی می‌گذارد. وی با همین فیلم که در سال ۱۹۶۹ به نمایش در آمد در زمانی در فرانسه مطرح شد که این کشور و به طور کلی اروپا و آمریکا در فضایی به شدت سیاسی سیر می‌کردند. در فرانسه جنبش دانشجویی مِه ۱۹۶۸ تازه به پایان رسیده بود، اما این جنبش همزمان با فرانسه و پس از آن در این کشور و به خصوص در امریکا به صورت‌های مختلف به ویژه در قالب حرکت‌های ضد جنگ ویتنام ادامه پیدا کرد. این سال‌ها از لحاظ دموکراسی در دنیا سال‌های بسیار سیاهی بود؛ سال‌هایی که در اروپا مردم اسپانیا و پرتغال هنوز حکومت‌های دیکتاتوری را تجربه می‌کردند و در امریکای لاتین خونتاهای نظامی یکی پس از دیگری بر سر کار می‌آمدند. گستردگی سیتسم‌های دیکتاتوری و نظامی درسطح کشورهای جهان سوم به حدی بود که وجود دولتی همچون دولت ژنرال فرانکو در اسپانیا که سابقه آن به زمان جنگ جهانی دوم و همکاری با هیتلر می‌رسید، به هیچ رو تکان دهنده به نظر نمی‌رسیدند؛ فرانکو که از زمان جنگ داخلی اسپانیا در سال ۱۹۳۶ به حکومت رسیده بود و دلیل تداوم او در قدرت پس از جنگ جهانی دوم، توافق میان متفقین با یکدیگر و نیازی بود که به مقابله با «خطر کمونیسم»، ولو به قیمت حمایت از یک دولت فاشیستی احساس می‌کردند، بود، حساسیت‌های آن دوره را به خوبی نشان می‌دهند. وضعیتی که درپرتغال هم به همین منوال بود. در یونان نیز در این زمان بود که ما با «کودتای سرهنگ‌ها» که این فیلم به روایتی از آن اختصاص دارد، روبرو می‌شویم. این حکومت در فاصله سال‌های ۱۹۶۷ تا حدود سال ۱۹۷۴ بر سر کار بود. این در حالی است که در بیشتر کشور‌های امریکای لاتین مثل شیلی، آرژانتین و … در فاصله ی سالهای ۱۹۶۵ تا اواخر دهه ۱۹۷۰ حکومت های فاشیستی بر سر کار بودند و فعالان سیاسی و آزادیخواه این کشورها به کشور‌هایی چون فرانسه پناهنده شده بودند.

فرانسه در این سال‌ها یعنی ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۵ پناهگاهی بود که در آن، هر شب میتینگ‌های سیاسی برگزار می‌شد. یک شب یونانی‌ها جلسه داشتند، شبی دیگر اهالی شیلی، یک شب آرژانتینی‌ها و به همین دلیل فرانسه آن زمان فضای گرمی داشت که در این فضا، امکان تعامل فرهنگ‌های گوناگون بسیار زیاد بود. در این فضا بود که کوستا گاوراس شروع به فیلم‌سازی کرد و به شهرتی رسید که می‌توان گفت هیچ کس از لحاظ اعتبار در این سبک به پای وی نمی‌رسد. دلیل این شهرت از طرفی نیز آن بود که وی اولا از ماجراهای واقعی برای ساختن فیلم‌هایش استفاده می‌کرد و به موضوع‌هایی می‌پرداخت که کمتر کسی جرات رفتن به سوی آن‌ها را داشت. اغلب فیلم‌های سیاسی که تا آن زمان ساخته می‌شدند به نوعی جانب‌گیری سیاسی داشتند، یعنی در دفاع از حزب یا عقیده سیاسی خاصی تهیه شده بودند، اما کوستا گاوراس چنین کاری نکرد.

خصوصیت دیگر فیلم‌های او همانگونه که گفتیم این است که بر اساس واقعیات ساخته شده‌اند و همه حوادث مستند هستند. همانطور که در این فیلم مشاهده می‌کنیم در پایان، تصاویر افراد واقعی در کنار بازیگران نشان داده می‌شود. سینمای کوستا گاوراس یک سینمای واقع‌گرا و ابژکتیو و در عین حال یک سینمای متعهد است؛ یعنی رویکرد کوستا گاوراس یک رویکرد ابژکتیو خنثی نیست. البته فیلم Z امروز حساسیت کمتری را بر می‌انگیزد زیرا امروز موضوع فاشیسم اروپا، به موضوعی کهنه تبدیل شده است. به همین دلیل برای فهم این چارچوب‌ها بهتر است کمی به عقب برگردیم.
بعد از جنگ جهانی دوم، یونان به وسیله فاشیست‌ها اشغال شد و جنبش مقاومتی شکل گرفت که در راس آن کمونیست‌ها بودند؛ شبیه به جنبشی که در منطقه‌ای که بعدها یوگسلاوی نامیده شد، وجود داشت. در عین حال مورد یونان برخلاف مورد لهستان بود؛ چرا که در لهستان جنبش مقاومت چندانی (جز آنچه در لندن با عنوان حکومت در تبعید تشکیل شد) نداشتیم و بسیاری از لهستانی‌ها، البته بعد از نسل‌کشی اولیه نازی‌ها در این کشور در ابتدای جنگ، از جمله به دلیل نفرتی که از یهودیان داشتند، با فاشیست‌ها و هیتلر همکاری می‌کردند؛ به همین دلیل است که آلمانی‌ها اردوگاه‌های مرگ را در لهستان دایر کردند، زیرا می‌دانستند در لهستان حتی اگر موضوع شناخته شود، واکنش شدیدی را بر نخواهد انگیخت. اما شباهت لهستان با یونان در این است که در هر دو کشور یک حکومت در تبعید شکل می‌گیرد. این حکومت‌ها، حکومت‌هایی هستند که به وسیله متفقین اداره می‌شدند. بعد از جنگ جهانی دوم، همانطور که می‌دانیم تنشی بین شوروی و امریکا در گرفت که به جنگ سرد معروف است و تا سقوط شوروی در ۱۹۹۰ از جمله از خلال جنگ‌های واقعی به وسیله دولت‌های نیابتی ادامه یافت. در این تنش‌ها علاوه بر خود امریکا و شوروی کشورهای دیگری هم درگیر شدند. شوروی حکومت در تبعیدِ لهستان را که در لندن شکل گرفته بود، ازبین بُرد و به جای آن یک حکومت توتالیتر کمونیست را جایگزین کرد. در یونان عکس این قضیه اتفاق افتاد، یعنی متفقین حکومتِ در تبعید را حفظ کردند و کمونیست‌هایی را که در نهضت مقاومت شرکت داشتند، حاشیه‌ای. کمونیست‌ها در یونانِ آن زمان وضعیت بدی داشتند و به نوعی از صحنه اجتماع طرد می‌شدند. همانطور که در فیلم هم می‌بینیم، شهادت یک فرد به این دلیل که در سابقه‌اش همکاری با کمونیست‌ها وجود دارد و در موردش شائبه کمونیست بودن هست، پذیرفته نمی‌شود. وقایع فیلم در چنین چارچوبی رخ می‌دهد و به نوعی یک مبارزه‌طلبی بر علیه حکومت نظامی است. فراموش نکنیم که فیلم در سال ۱۹۶۹ ساخته شده و حکومت نظامی حدود پنج سال بعد، یعنی سال ۱۹۷۴ از بین رفت و این فیلم افشاگرانه، خود بر فشار به این حکومت و از میان رفتنش کمک کرد. چرا که یونان برای اروپا جنبه حیثیتی داشت و دارد و ادعا می‌شود که دموکراسی در آنجا به وجود آمده است و توجیه این که مهد دموکراسی به وسیله نظامی‌ها اداره شود از لحاظ نظری کمی سخت است.

اما نکته‌ای که باید به آن توجه داشته باشیم، این است که می‌بینیم یک سیستم امنیتی و نظامی ممکن است به دلیل تبلیغ منفی، هیچ‌گاه به طور مستقیم وارد مبارزه با نیروهای اپوزیسیون نمی‌شود و حتی در مورد قتلی که رخ داد، مدام اصرار می‌کرد که این صرفاً یک اتفاق بوده است. یعنی چنین سیستمی برای مشروعیت بخشیدن به خودش و حفظ بقای خود مجبور بود وانمود کند که دموکرات است و از خشونت و زور استفاده نمی‌کند. افرادی که برای مبارزه استفاده می‌شدند، افراد فقیری بودند که به یک معنی همان «اراذل و اوباش»ی هستند که ما از ایشان نام می‌بریم و حاضرند برای پول دست به هر کاری بزنند، حتی قتل. در این فیلم مثلاً آن راننده‌ای که وانت داشت مجبور بود برای پرداخت قسط اتومبیل‌اش با پلیس همکاری کند؛ یا فردی که انجیر می‌فروخت مجبور بود برای تمدید مدت اجازه کسب، با آن‌ها همکاری کند. از نقطه نظر علوم اجتماعی خودِ این امر معنا‌دار است. چرا که نشان می‌دهد اقشار فقیر شهری می‌توانند بر علیه روشنفکران و آزادی‌خواهان مورد سوء استفاده قرار بگیرند. به دلیل اینکه این اقشار نسبت به آن گروه‌ها به گونه‌ای در خود احساس حقارت می‌کنند و فیلم به خوبی این نکته را نشان می‌دهد. ما درعین حال می‌بینیم که همه این افراد، نوعی گفتمان ضد پارلمانی دارند. یعنی مخالف نمایندگان هستند و معتقدند که نمایندگان برای آن‌ها کاری نمی‌کنند و فاسد هستند. این یک رویکرد پوپولیستی، دروغ‌محور و اقتدار‌گراست که تا امروز در همه جای جهان وجود دارد. دلیل این امر این است که اکثر جوامع جهان نخبه‌گرا هستند واجازه دسترسی به فرهنگ و تحصیل را در انحصار سردمداران و فرزندان خود نگه می‌دارند. جامعه به آن‌ها، حق تحصیل نداده است و آن‌ها از حقوقی که به نمایندگان اعطا شده، محروم هستند. این البته گفتمان خود ایشان نیست، بلکه گفتمانی نظامی است که ضد پارلمان‌گرایی و پوپولیسم را بهانه‌ای برای استقرار دیکتاتوری قرار می‌دهد.

گفتمان ضد کمونیستی از دو محور برای نشان دادن مشروعیت حکومت نظامی در برابر کمونیست‌ها استفاده می‌کند. یکی از این محورها محور دینی است. همانطور که در فیلم می‌بینیم، حزب مخفی که یکی از قاتلین در آن عضو بود حزبی است وابسته به کلیسای کاتولیک؛ در حالی که کلیسای یونان یک کلیسای ارتدوکس است و حکومت سرهنگ‌ها را مجاز نمی‌داند. محور دیگر، حوزه اقتصادی را در برمی‌گیرد. مسئله اصلی این است که تمام این ماجرا، یعنی شبحی که از کمونیسم ساخته شده بود، یک ماجرای خیالی است که در ساختن آن دو گروه دست داشتند: یکی آن‌هایی که در پی دست‌یابی به قدرت بودند؛ یعنی ژنرال‌ها و دیگری؛ یک سری از شرکت‌های چند ملیتی آمریکایی. و این مسئله‌ای است که علاوه بر یونان در کشورهای امریکای لاتین هم مشاهد می‌شود. به عنوان مثال شرکت چند ملیتی «یونایتد فروت»[۲] در پشت اکثریت کودتاهای امریکای لاتین بوده و حتی تامین مالی این برنامه‌ها را بر عهده داشته است.
اما نتیجه‌ای که حکومت سرهنگ‌ها در پی داشت عملاً جز فساد در جنبه های سیاسی، اقتصادی و … نبود. این ها کسانی بودند که کارشان را با استفاده از اراذل و اوباش جلو می بردند و به سادگی نیروهای مخالف خود را حذف می کردند. یعنی حکومت سرهنگ ها عملاً نتیجه ای داشت همانند نتیجه ای که به حکومت های کمونیستی نسبت داده می شد. البته در یونان در مورد مذهب و کلیسا این مسئله کمتر صادق است اما در کشورهای آمریکای لاتین ما شاهد کشته شدن کشیشان زیادی به خاطر مخالفت با حکومت‌های نظامی هستیم. اما در آن منطقه نیز استقرار نظامیان به بهانه دفاع از سرمایه‌داری جز به تهدید همین سرمایه‌داری و گسترش فساد در همه ابعاد آن نیانجامید.

در پایان و با تجربه‌ای که در قرن بیستم داشته‌ایم و این فیلم بخشی از آن را به تصویر می‌کشد می‌توانیم ادعا کنیم که جنبش‌های اجتماعی لزوما و به خودی خود نمی‌توانند نظام‌های سیاسی را از میان ببرند یا در آن‌ها تغییراتی اساسی ایجاد کنند، چرا که نظام‌های سیاسی توسط این جنبش‌ها بر سر کار نیامده‌اند، بلکه حاصل معادلات اجتماعی و کنش‌ها و واکنش‌های دراز مدت در سطوح خرد جامعه بوده‌اند. بدین ترتیب نظام‌های سیاسی اغلب تا جایی که ساختارهای پشتیبانی کننده آن‌ها باقی باشند، پا بر جا خواهند ماند. تنها در موارد استثنایی جنبش‌های اجتماعی می‌توانند خود را به نظام سیاسی تحمیل کنند که در چنین شرایطی ما با یک انقلاب رو به رو خواهیم بود و به دلیل همین استثناء بودن است که تعداد انقلاب‌های بزرگ در تاریخ بسیار اندک است.

 

 

[۱] نخستین برنامه از نمایش فیلم‌های سیاسی داستانی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، به ابتکار گروه انسان‌شناسی فرهنگی انجمن جامعه‌شناسی و انجمن دانشجویی انسان‌شناسی این دانشکده روز ۱۴ آبان ماه ۱۳۸۷ در محل دانشکده با نمایش فیلم «Z» اثر کوستا گاوراس آغاز شد. این برنامه با بحثی درباره فیلم ادامه یافت که در آن ناصر فکوهی از گروه انسان‌شناسی درباره فیلم سخنانی ایراد کرد. در زیر بخشی از این سخنان را می‌خوانیم که هادی دوست محمدی پیاده و ویراسته است.

Z, ۱۹۶۹, Costa-Gavras (۱۹۳۳).

[۲] United Fruits Company