کنش و نظریه (۵): دام های ساده اندیشی

یک عکس فوری و صد ساله از جهانی که در آن زندگی می کنیم: کشتاربزرگ جنگ های دهه ۱۸۷۰ که نیم قرن بعد در جنگ جهانی اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸)، بیست سال پس از آن در جنگ جهانی دوم (۱۹۴۰-۱۹۴۵)، چهل سال بعد در جنگ های فروپاشی شوروی در قفقار و شرق اروپا و جنگ های داخلی افریقای سیاه در دهه ۱۹۹۰ تا امروز و سرانجام از آغاز هزاره سوم میلادی با حمله تروریستی به برج های دوقلوی سازمان تجارت جهانی در سپتامبر ۲۰۰۱ و جنگ نامتقارن میان بلوک بزرگ نظامی غرب و تروریسم جهانی از سوی دیگر در جریان است و در موازات با این جنگ ها و جنایاتی که میلیون ها کشته و بی خانمان بر جای گذاشتند و دردهای بی پایان و تجربه های بی حد و حصری را بر انسانیت تحمیل کردند، هزاران هزار درد و رنج و بی حرمتی و بی رحمی و شقاوت که تا امروز در قالب بردگی های جدیدی، ربودن و شکنجه و کشتن میلیون ها زن و کودک در سراسر جهان برای سوء استفاده جنسی و بردگی و کار کشیدن از آنها، میلیون ها کارگرانی که هنوز در شرایط قرن نوزدهمی در کارخانجات و معادن کثیف چین به کار کشیده می شوند تا کالاهای جهان تامین شوند، هزاران هزار خلافکار که در زیر سایه یک خلافکار بزرگ در کشور شمالی ما ماوا گرفته اند و جهان جرم و جنایت را کنترل و هدایت می کنند؛ خاور میانه ای که در آتش نفت خود می سوزد؛ اروپایی که آرزوهای اتوپیایی اش را بر باد رفته می بیند و در آن هیچ کس دیگر نمی تواند امیدی به بازسازی دولت رفاه داشته باشد؛ افریقای مسلمانی که «بهار» ش بسیار زود به خزان تبدیل شد و امریکای لاتینی که آرزوهای خود را هنوز در رهبران کاریزمایی و بولیواری می جوید و سرانجام قوی ترین کشور جهان که تصور می کند همواره معجزه ای آن را بار دیگر به شکوه و شکوفایی خواهد رساند، اما هر روز توهمات بیشتری را از دست می دهد. یک عکس فوری که بیشتر به یک کابوس وحشتبار شباهت دارد تا یک سرنوشت حتی غم انگیز.

اما با وجود همه این نقاط تیره، این جهان ، همان جهان فداکاری ها، انسانیت ها، جهان گاندی ها، ماندلا ها، انشتین ها، همان جهان امیدهایی است که از ویرانه های هیروشیما، حیاتی دوباره ساختند و از جنایتکاران فاشیست آلمانی و ایتالیایی، از سربازان آدم کش امریکایی در ویتنام و از روس های بی رحم در افغانستان، از نسل شیوخ عرب و دیکتاتورهای شمال افریقایی و پدران مردسالار و زورگو، جوانانی را ساختند که امروز در حال مبارزه برای به دست آوردن آبرو و حیثیتی جدید، دنیایی باز هم اتوپیایی هستند و حاضر به تن دادن به نومیدی نیستند، ولو آنکه ساختن این جهان هنوز ده ها و بلکه صدها سال به طول بیانجامد. جوانان و در کنار آنها، پیرانی که هنر را آفریدند، زیبایی و شادی و موسیقی و لذت و عشق و همبستگی و همدردی و هیجان زنده بودن و زنده نگه داشتن طبیعت و معجزه حیات را بر سیاره ای زیبا و نیلگون به نام زمین آفریده و هر روز می آفرینند. بنابراین همانگونه که کامو همواره می گفت به جای جستجو در حیات خود برای یافتن معنایی که لزوما وجود خارجی ندارد، چه بهتر آنکه انسان ها در پی ساختن معنایی باشند که خود مایلند به زندگی بدهند. این ساختن اما، با گذشت زمان با توسعه ساختارهای زبان شناختی و فناورانه انسان ها، هر روز مشکل تر می شود. هایدگر به درستی بر آن بود که: «تکنیک فکر نمی کند» و انسان امروزی مغز خود را به دست این لویاتان (هیولای) مدرن داده است که بدون فکر به پیش می تازد و دام های ساده اندیشی را پیش پای انسان می اندازد: در جهانی که چاره ای جز آن نیست که با اندیشه ای چند گانه، پبچیده و فارغ از ساختارهای ساده دوگانه انگاری سیاه و سفید دیدن ها، قضاوت های علت و معلولی و خطی و فوری کردن، خیالپردازی های کودکانه کردن، هر چه بیشتر حس ها، عقلانیت، شعور تاریخی و منطق تجربی خویش را برای یافتن راه حل های ابتکاری استفاده کنیم، ساده اندیشی و سطحی نگری بدترین و خطرناک ترین کوره راه هایی هستند که خود را در یک سراب هولناک، به ما همچون بزرگراه هایی بسیار باز و صاف و بی خطر نشان می دهند.

ادگار مورن، با مفهوم اندیشه پیچیده خود، برونو لاتور با بازنگری و زیر و رو کردن مفهوم علم جدید؛ پست مدرن ها و فیلسوفان اندیشه فرانسوی به ویژه فوکو و دریدا با بازاندیشی در مفهوم مدرنیته و نیاز به نوسازی آن؛ سیتوانیست ها به ویژه دوبور با اندیشه نیاز به گریز از «جامعه نمایش»؛ جامعه شناسی و انسان شناسی جدید با چهره های درخشانی چون بوردیو، گیرتز، باومن، بک، استروس، بلاندیه و… با تاکید بر نیاز به گریز از پیش داوری های قرن نوزدهمی درباره رابطه تمدن و جهان پیرامونی و رابطه فرهنگ و طبیعت ، در قالب های سلطه جویانه؛ درباره لزوم بازگشت به اندیشه های قدرتمندی چون روسو و ایلیچ، یعنی تلاش برای آشتی دادن هر چه بیشتر انسان ها با واقعیت بیولوژیک و زیست محیطی شان، به آنها هشدار می دهند . این اندیشمندان و بسیاری دیگر لحظه ای از آن غفلت نکرده اند که بر نکته ای اساسی پای فشارند: خطرات ساده اندیشی و دل بستن به تغییر سیاسی به مثابه یک تغییر ساختاری که بتواند به صورت ریشه ای فرایندهای پیچیده اجتماعی را دگرگون سازد و هر چند ضروروی است، بتواند جز مقدمه ای باشد بر تلاش هایی که باید به صورت پیوسته در زندگی انسان ها درونی شوند. خصوصیت دستکاری کننده و تحمیق کننده ساختار های سیاسی و گفتمان تقلیل یافته و خالی از مغز آنها، اغلب، دام هایی بیش نیستند که جامعه برای امکان دادن به استفاده از آنها به عنوان داروهای فراموشی و مسکن های موقت استفاده می کند. برعکس، عاملیتی که باید به جنگ ساختار برود، جز در فرایند درونی شدن، اندیشه ها و کنش های حیات بخش و زیباشناسانه انسان ها ، جز در فرایندهای «میل» در معنای دولوزی این واژه و در لیبیدوی روانکاوانه فرویدی شکل نمی گیرند و جز از خلال فرایندهای پیچیده و چند گانه و لایه های بی شمار فرهنگی با استراتژی های بی پایان نشانه و نماد شناسانه و کنش ها و زبانی باز هم پیچیده تر و غنی تر قابلیت درونی شدن در انسان ها را ندارند. این واقعیتی است که شاید درک آن مشکل باشد، اما چاره ای جز درک آن برای توانایی به زندگی در جهان کنونی و پرهیز در انتخاب مرگ، در دو گانه حیات و نابودی نیست.

ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ با روزنامه بهار ۸ بهمن ۱۳۹۱

http://www.baharnewspaper.com/Page/Vijeh/91/11/08/16