کنش و نظریه (۳): ایستادن بر دروازه‌های ناکجاآباد

به گزارش روزنامه «لوموند»، نشریه «نیوزویک» که بیش از ۸۰ سال از انتشار آن می‌گذرد، آخرین شماره خود را به تاریخ ۳۱ دسامبر ۲۰۱۲، به انتشار رساند و عنوان «آخرین شماره چاپ‌شده» (lastprintissue) را بر خود داشت. نیوزویک دیگر جز از طریق رسانه‌های الکترونیک در دسترس نخواهد بود. انقلاب اطلاعاتی در کمتر از ۳۰سال که از آغاز آن می‌گذرد، با گستردن هرچه بیشتر رابطه‌ای الکترونیک و حافظه ماشینی و قرار دادن آن به جای روابط مستقیم، فیزیکی و حافظه انسانی، از خلال همگانی و تقریبا رایگان کردن نظام‌های رایانه‌ای سخت و نرم‌افزاری و بدل کردن شبکه اینترنت به موقعیتی از اتصال امر محلی و امر جهانی (the local/the global) که هم امکان بالاترین آزادی‌ها را ایجاد می‌کند و هم احتمال بالاترین بردگی‌ها، ما را در وضعیتی متناقض قرار داده است. نه بر آستانه یک آرمان‌شهر جذاب ایستاده‌ایم، بلکه بیشتر بر دروازه‌های یک ناکجاآباد مرموز هستیم.
روز ۲۱ دسامبر ۲۰۱۲ گذشت: جهان پایان نیافت و چیزی که از پیش مشخص بود یعنی این «واقعه» بیشتر «ناواقعه»ای بوده است در کنار‌ هزاران خرافه دیگر. بیشتر به مصرف و به فروش رساندن کالاها و خدمات بی‌شمار در جهان سرمایه‌داری کمک کرد تا این‌که فکر و اندیشه چندانی دربرداشته باشد. اما نکته‌ای که شاید به آن توجه نشد، این بود که آیا جهان باید پایان می‌یافت یا جهان در نهایت، پایان یافته است؟ و شاید بهتر باشد بگوییم، جهان به گونه‌ای که ما به مثابه آخرین ساکنانش می‌شناختیم به پایان رسیده است؟ بحران نیوزویک، کمبود کاغذ، رابطه جدید با محیط‌زیست، لزوم تغییر سبک زندگی انسان‌ها و بسیاری از واقعیت‌هایی که جهان جدید برای ما به ارمغان آورده‌اند، بدون شک هر یک به تنهایی واقعیتی انکارناپذیر و حاصل روابط زیست‌شده و تجربه‌های طولانی‌مدتی هستند که در دو قرن انقلاب صنعتی و تبعات آن برای انسان‌ها به وجود آمدند. اما در عین حال واقعیاتی هستند که گردهم آمدنشان، بیشتر از آن‌که فهم جهان را ممکن کند، آن را در ابعادی باز هم درک‌ناپذیرتر از پیش می‌کند.

انقلاب اطلاعاتی، باید آزادی بیشتر، رهایی و خلاقیت بیشتر و شادابی و زندگی بهتری را برای انسان‌ها به ارمغان بیاورد، اما ۳۰سال پس از گذشت آن، ما هنوز بیشتر در تجربه یک کابوس تلخ نظامی- استبدادی، در واهمه از دست رفتن نه‌تنها همه ارزش‌ها بلکه حتی همه دستاوردهای دموکراتیک و امتیازات مادی ناشی از آن‌ها به سر می‌بریم. سال ۲۰۱۳ در حالی در جهان آغاز می‌شود، که اکثریت نقاط جهان با بحران‌های اقتصادی، جنگ، شورش، فقر، درد، تنهایی، استبداد و ظلم، به اسارت درآمدن انسان‌هایی که هنوز به اخلاق باور دارند و از میان رفتن آخرین موانع برای کسانی که به هیچ ارزشی باور ندارند، دست به گریبان است. آیا راهی برای رهایی از این بدبینی هستی‌شناسانه وجود دارد؟ و آیا این راه امروز می‌تواند مرزبندی‌های جبری و غیرقابل انکار میان امر محلی / امر جهانی را نادیده بینگارد؟

زیستن در جهان امروز چیزی شبیه به راه رفتن روی ریسمانی باریک است که خطر سقوط دایما انسان را تهدید می‌کند. چشم‌انداز روبه‌رو چشم‌انداز زیبایی است از همه آرزوهای همیشگی انسان‌ها: رسیدن به فراوانی و جاودانگی و خوشبختی و عدالت و آزادی… اما پرتگاه‌های دو سوی ریسمان، چیزی جز دوزخی از مرگ و نیستی، از خیانت و شرارت، از دروغ و وقاحت، از استبداد و ظلم را نشان نمی‌دهند. ما را دایما در برابر یک انتخاب قرار می‌دهند: آیا بهترین میله‌ای که برای حفظ تعادل خود در این راه باریک باید در دست بگیریم، قدرت شخصی و اراده فردی‌مان است یا پذیرش ساختارهایی که باید به ما یاری دهند تا این راه دشوار را بپیماییم؟ پاسخ یکسان و یک‌دستی برای این پرسش وجود ندارد و ما را بار دیگر به سوی انتخابی مشکل میان ارزش و اعتبار قائل شدن به یک کفه ترازو و تقابل با عاملیت/ساختار (agency/Structure) می‌کشاند.
شاید تنها یک امر را بتوان امروز با توجه به قرن گذشته و تجربه نخستین سال‌های‌ هزاره جدید در کشورهای توسعه‌یافته و در حال توسعه پیش نهاد و آن این‌که در میان دو گروه از چرخه‌های در دسترس انسان‌ها یکی را انتخاب کرد. یکی اراده‌گرایی معطوف به مرگ (تاکید بر محوریت قدرت) است که می‌تواند به صورتی ناگهانی و قدرتمند و خشونت‌آمیز ساختارهایی را درهم بشکند و ساختارهایی دیگر را جایگزین آن‌ها کند. که البته اغلب نه چرخه‌هایی مثبت و سازنده بلکه منفی و مخرب بوده و در نهایت جز فقر و نیستی و ظلم و بی‌رحمی بیشتر را نیافریده‌اند و دیگر انتخاب چرخه‌های اراده معطوف به زندگی (تاکید بر محوریت گریز از قدرت) است که به صورتی ضعیف اما مطمئن، نشان داده‌اند که چرخه‌های کوچک مثبت را می‌توان حتی در بدترین شرایط نیز ایجاد کرد و جایی از این دوزخ بزرگ را به بهشتی کوچک تبدیل کرد. گروه دوم تنها ابزارهای در دسترس انسان‌ها هستند. اما انتخاب همواره می‌تواند به دلیل توهم ناشی از آرمان‌شهرگرایی‌های اتوپیایی، ما را نه به سوی زندگی بلکه به سوی مرگ هدایت کند.
امروز شاید بیش از هر زمان دیگر باید برای ما مشخص شده باشد که ابزارهای اخلاقی از یک‌سو و ابزارهای عاملیت از سوی دیگر، ظاهرا تنها و آخرین ابزارهای مقابله با «وضعیت بشری» هستند که در برابر ما ایستاده است. در حالی که ابزارهای سیاسی و ابزارهای فناورانه و اقتصادی، ظاهرا هر روز بیش از پیش، ناتوانی خود را از ارائه راه‌حل نشان می‌دهند. با این حال بن‌بست گفتمان‌های سیاسی و اقتصادی را باید بیش از هر چیز دیگر در وابستگی هرچه بیشتر آن‌ها به گفتمان فناوری دانست. این در حالی است که گفتمان فناوری بیش از نیم‌قرن است که براساس «منطق» انسانیت‌زدایی (dehumanization) از انسان پیش رفته‌اند. اگر امروز می‌بینیم کالبدهای مادیت‌یافته در قالب سرزمینیت
(territoriality) هر روز جای خود را به کالبدهای مجازی و مفروض الکترونیک می‌دهند، نباید باز هم همچون گذشته صرفا استدلال‌های کاربردی را به مثابه تنها استدلال‌های منطقی و روشن و بی‌نیاز از هر توضیح دیگری بپذیریم. از میان رفتن یک مجله در مادیت کاغذی خود، صرفا یک نیاز زیست‌محیطی نیست، بلکه تحقق یافتن نوعی کالبدزدایی، غیرانسانی شدن و سرزمین‌زدایی (detteritorialization) فناورانه هم هست که هر چند لزوما ما را به سوی یک ناکجاآباد دوزخی هدایت نمی‌کند، اما تامل درباره این وضعیت را بیش از پیش ضروری می‌سازد.

ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه بهار پنجشنبه ها . این مطلب در ۲۱ دی ماه ۱۳۹۱منتشر شده است.

http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/91/10/21/9