از دیدگاه علوم اجتماعی(اعم از جامعه شناسی و انسان شناسی) و بدون توجه به گفتمان ها و رویکردهای فلسفی، اخلاقی، دینی و غیره که متولیان خود را دارند، سه سازوکار نظم بخشی و همسازی سازی در جوامع انسانی وجود دارند. مطالعات مردم نگاری در قرن بیستم به وضوح نشان داده اند که به همان دلیل و با همان منطقی که نمی توان «جامعه» (society) و یا حتی «جماعت»ی(community) را متصور شد که بدون اشکالی از نظم و هماهنگ کردن و یکسان سازی نظام های زبان شناختی ، شناختی، رفتاری، ذهنی و … افراد خود در میلیاردها کنش متفابل که هر روز باید با یکدیگر داشته باشند، چنین موقعیت هایی را نیز تنها می توان حاصل سازوکارهایی مشخص دانست که عبارتند از سه سازوکار دین، عرف و قانون (و البته اشکال دیگری که می توان آ«ها را تعریف و تبیین کرد). این امر تا حد زیادی در نظریه عمومی تونیس(Tonnies) نیز در گذار از گماینشافت (جماعت) به گزلشافت (جامعه) وجود دارد، اما عمدتا می توان آن را در تحلیل دورکیمی از پدیده دین مشاهده کرد.
البته وزن این سه سازوکار، کاربرد آنها، تحول و تاثیر پذیری و تاثیر گزاری آنها بنابر دوره و فرهنگی که از آن سخن می گوئیم همواره متغییر بوده و حتی در یک پهنه و زمان خاص نیز میان افراد مختلف کاملا یکسان نیست، ولی به صورت نسبی ایجاد یکسان سازی های رفتارهای ذهنی و زبانی و شناختی را می کرده و می کند که زندگی هماهنگ اجتماعی را امکان پذیر کرده بدون آنکه از هم گسیختن آن را در مواردی خاص (شورش ها، جنگ ها، انقلاب ها و… ) ضمانت کند. از این رو درک این سازوکارها فراتر از معنای ذاتی آنها برای جامعه شناسان ارزشی عملی و بلافصل داشته است.
از این سه ساز و کار اخلاق(ethic)، به باور برخی از نظریه پردازان و آخرین مطالعات در زمینه زیستی و کردارشناسی، می تواند حتی ریشه هایی بیولوژیک داشته باشد. مطالعات فرانس دو وال (Frans de wall) در این زمینه گویا هستند زیرا نشان می دهد، نه فقط دارای عاطفه هستند بلکه در آنها حس نوع دوستی ودگر دوستی(altruism) و همدلی(empathy) نیز وجود دارد. اخلاق همچنین در نظام های اجتماعی از ابتدا تا امروز حضوری پیوسته داشته است، به گونه ای که هر یک از جوامع انسانی ، گونه ای از اخلاق در ترکیب با دین و قانون برای خود ساخته است که با پیچیده شدن جوامع، پیچیده تر شده است اما هرگز از میان نرفته، مگر آنکه یک بحران آنومیک کوتاه یا بلند مدت را ایجاد کند. سقوط تمدن های بزرگ، چه به صورت مادی و چه در فرو پاشی های اخلاقی، و یا از میان رفتن حتی پهنه های کوچک انسانی عموما به تخریب نظام های اخلاقی شان که هدایت مبادلات انسانی را هدایت می کرده اند همراه بوده است.
نظام های دینی که در دیدگاه های الهیاتی پدیده های فطری به حساب می آیند در دیدگاه جامعه شناسی به ویژه در جنبه اجتماعی و کاربردشان یا در چارجوب های معنایی – نمادین (کلیفورد گیرتز) یا در معنای کارکردی( دورکیم) مطرح بوده اند. اما این پدیده نیز جرئی تفکیک ناپذیر از سازوکار های اجتماعی بوده است که جامعه ای بدون آن مشاهده نشده است. با وصف این شکل بروز و محتوای پدیده دینی و به ویژه اشکال بسیار گسترده پیوند خوردن آن با سایر نظام ها، موقعیت های بسیار پیچیده ای را می ساخته و می سازند که از نظام های اقتصادی تا خویشاوندی و سیاسی را در بر می گیرند. با وجود این، مسئله ای که همواره در مورد دین به مثابه عامل کنترل و سازمان دهندگی اجتماعی مطرح بوده است، عمدتا در سه نوع تقابل (dichatomy) مطرح شده است : نخست تقابل میان دین مردمی / دین نخبگان که همواره منشاء سوء تعبیر ها و توهماتی بی پایان به ویژه در میان نخبگان نسبت به موقعیت خود و قابلیتشان در هدایت پایه بوده است و این به خصوص و زمانی که با نخبگان سیاسی سروکار داریم. تقابل دوم، میان دین به مثابه آیین – مناسک و دین به مثابه اخلاق- روش زندگی است، که موضوع تنش ها و درگیری های بی پایانی به ویژه در زمان تشکیل دولت – ملت ها (دولت های ملی) از قرن نوزدهم بود و از همین جا سومین و یکی از مهم ترین آنها یعنی تقابل میان دین به مثابه فرایند پویای عقیدتی – رفتاری و دین به مثابه فرایند ایستای نهادی – سازمانی مطرح می شود. الگوی اساسی در این زمینه را ادیان ابراهیمی عرضه کرده اند به ویژه الگوی مسیحیت کاتولیک که در انقلاب فرانسه به اوج تنش با دولت ملی در حال شکل گیری می رسد.
سرانجام باید به پدیده سوم یعنی قانون اشاره کنیم که دقیقا با فرایندی که در بالا به آن اشاره شد، رابطه دارد. در واقع از زمانی که نخستین الگوهای فکری دولت های ملی ابتدا در قالب دولت های شهری کوچک با نظریه روسویی قرارداد اجتماعی مطرح شد، چه خود روسو و چه شاگردان او، به صورتی مبالغه آمیز و در حد توهم از قابلیت های قانون به تغییر اجتماعی و سپس تبدیل تغییر به موقعیت های نهادینه شده و درونی کردن عقاید و رفتارها تاکید دارند. این امر اساس گفتمان حقوقی مدرن است که به شدت قانون گرا(legalist) است و تصورش از نظام اجتماعی، شباهت کاملی به گفتمان و تصور رویکرد آموزشی دارد: اگر رویکرد آموزشی کلید همه دردها و مشکلات را در «تربیت» و «شکل دادن» به اندیشه کودکان و «ساختن» آنها برای زندگی اجتماعی می دهد و هر جا با مشکل روبرو می شود، از نبود نظام «مناسب» تربیتی سخن می گوید، نظام قانونی نیز بر اساس ترکیب سه تایی که ریشه در اندیشه منتسکیو و روح القوانین (L’esprit des lois) او دارد، یعنی سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه و نهادینه شدن آمریت های اجتماعی در آنها ، این توهم را در خود حمل می کند که هر نظام اجتماعی را می توان بر اساس «قوانین خوب» که «به خوبی تدوین شده» و «به خوبی اجرا» شوند و در یک نظام «عادلانه» بر اجرای آنها نظارت شود و بر اساس این نظارت افراد تنبیه شوند، به شیوه ای آرمانی اداره کرد. توهم قانونی البته عملا در نظام های قرن بیستمی با در هم آمیختنش با ایدئولوژی ها به فجایع بزرگی نظیر کمونیسم روسی و چینی و فاشیسم هیتلری، ژاپنی و ایتالیایی منجر شد و تداوم خود را نه در نظم بلکه در آشوب هراسناک کنونی در جهانی در خون و تنش و بی عدالتی نشان می دهد.
در این میان گفتمان انسان شناسی با تاکید بر الگوی پیچیدگی نیر آنچه در نزد متفکران چون ادگار مورن (Edgar Morin) مطرح می شود، بر آن است، که صرفا با ترکیبی پیچیده از این سه سازوکار و البته با در نظر گرفتن ابعاد زبان شناسانه، نمادین، بیولوژیک، تاریخی و شناختی (cognitive) انسان است که می توان به اداره موقعیت های پیچیده کنونی در زندگی انسان ها نزدیک شد. تاکید در این گفتمان بر آن است که این نظام ها، ایجاد موقعیت هایی را کرده اند که در آنها امر محلی (The Local) به شدت به امر جهانی (The Global) پیوند خورده است و این پیوند از خلال فرایندهای بی شماری انجام می گیرد که نه یک سویه بلکه چند سویه و نه ایستا بلکه پویا هستند و عملا هیچ کس بر آنها کنترل کامل ندارد و اصولا سخن گفتن از کنترل و هدایت آنها بیشتر به یک اتوپیای خیالین و شیرین اما خطرناک یا یک دیستوپیای هراسناک و پر تنش شباهت دارد، بی آنکه لزوما تاثیری در جهتی که ادعا می کند بر این واقعیت داشته باشد.
موقعیت کشورهای جهان سوم و یه خصوص و شهرهای آنها در این میان ، بیش از سایر موقعیت ها با خطر روبرو است زیرا این شهرها یعنی تجمع های عموما میلیونی از انسان هایی که تقریبا تمام سازوکارهای آشنای خود را برای همزیستی از دست داده و جای آنها را به رویکردهای رفتاری و ذهنی برون زا و خیالین داده اند، بیش از پنجاه سال است که در مرزهای انفجارهای کوچک و بزرگ قرار دارد، انفجارهایی که به صورت خاموش یا کاملا آشکار و تقریبا دائما از این شهرها، جهنم هایی واقعی را می سازد که زندگی در آنها همه حس های بیولوژیک انسان را هر لحظه می آزارد و همه آرزوها و انتظارات و تصورات قانونی، اخلاقی و دین او را در کنترل واقعیت و هدایت آن به سوی مطلوب دانما به چالش می کشد.
خلاصه سخنرانی در انجمن اخلاق و فناوری، ۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه اعتماد، این مطلب در روز دوم خرداد ۱۳۹۲ منتشر شده است.
http://etemadnewspaper.ir/Released/92-03-02/226.htm#239628