ناصر فکوهی/ طرح: ایرج اسماعیل پورقوچانی
ژان روش(Jean Rouch)، فیلمساز و انسان شناس فرانسوی، که اکثریت قریب به اتفاق ۱۲۰ فیلم مستند خود را درباره افریقا و درون این قاره ساخته است و آشنایی گسترده ای با فرهنگ و روحیات مردمان پهنه های مختلف افریقایی داشت، از شیوه ای خاص در ساختن فیلم هایش استفاده می کرد. او ابتدا فیلم را با سناریویی آغاز می کرد و از «هنرپیشگانی» استفاده می کرد که اغلب همان مردمی بودند که موضوع فیلم را هم تشکیل می دادند. در طول ساخته شدن فیلم ، روش، امکانات زیادی ایجاد می کرد که مردم و هنرپیشگان بر روند فیلم و سناریوی آن تاثیر گزاری کنند و آن را تغییر بدهند. اما حتی پس از اتمام فیلم و تدوین آن، فیلم را پیش از نمایش عمومی آن، به نزد همان مردم می آورد و برای آنها نمایش می داد تا واکنش های آنها را در نهایی کردن فیلم به کار برد. روش، خاطره ای جالب توجه از ساختن یکی از فیلم هایش دارد که موضوع آن شکار است، این خاطره به موسیقی فیلم مربوط می شود که بر آن گذاشته شده بود و وقتی مردم بومی فیلم را با موسیقی مشاهده می کنند، اولین واکنش آنها این است که روش را دست می اندازند که چطور موسیقی در فیلم گذاشته است و وقتی او می پرسد چرا نباید موسیقی در این صحنه شکار باشد، آنها به سادگی می گویند: «معلوم است برای آنکه اگرجانور صدای موسیقی را بشنوند که فرار می کند ، پس ما چطور می خواهیم شکارش کنیم؟» در اینجا ما با گسستی معنایی میان ذهنیت واقع بینانه تر مردم بومی افریقایی از یک سو و ذهنیت تغییر شکل داده و حتی تخریب شده فیلمساز سروکار داریم که امری کاملا غیر طبیعی را «طبیعی» می کند و «طبیعی» جلوه می دهد.
ادگار مورن در کتاب خود موسوم به «سینما یا انسان تخیلی، رساله ای انسان شناختی(۱۹۵۶)( Le Cinéma ou l’Homme Imaginaire, Essai d’anthropologie, Paris, Minuit.) به همین موضوع اشاره دارد و از جمله چنین می نویسد: « شخصیت های یک فیلم می توانند حتی تا جایی پیش روند که صداها و زبان خود را بنا بر آنکه آیا سخن می گویند یا آواز می خوانند، تغییر دهند شنوایی همه این ها را تحمل می کند در حالی که چشم نابردبار است.(…) ما می بینیم که حضرت مسیح، نرون و علی بابا در لباس ها و دکورهایی که تلاش می شود به واقعیت تاریخی وفادار باشند، به زبان فرانسوی، آمریکایی یا روسی سخن می گویند. البته روشن است که فهمیده شدن در این زمینه پیش از عینی بودن قرار می گیرد. اما مهم آن است که دلبخواه بودن قرار داد زبان شناختی، اصولا احساس نمی شود. به همین ترتیب نیز موسیقی فیلم صداهای عجیبی را در واقعیت قرار می دهد بدون آنکه این کار در نظر تماشاگر خدشه ای به واقعیت تلقی شود. و حتی از این هم بیشتر، ذهنیت موسیقی در رقابت با دیالکتیکی که عینیت اشیاء را به ذهنیت بدل کرده است، عینیت را در آنها بیشتر می کند. ». (pp.167-168)
صدا در جهان واقعی، احساسی واقعی است که یکی از حواس پنجگانه ما کاربرد دریافت و رساندن آن را به نظام شناختی مان بر عهده دارد. جهان بدون صدا ، جهانی ناقص و گاه تا حد وحشت آوری، جهانی از شکل افتاده و دوزخ وار است. با وجود این، جهان «پر صدایی» که ما برای خود ساخته ایم بیشتر از آنکه بتواند رابطه ای واقعی تر میان ما و خود بر قرار کند و احساس هایمان را در رابطه با یکدیگر تکمیل کرده و تصویری کامل تر، قابل فهم تر و تحمل پذیر تر از جهان به ما ارائه دهد، به فیلم بدساخت و پر هیاهویی شباهت دارد که همه صداها در آن از همزمانی و دقت افتاده و صرفا گوش ها را آزار می دهند و ذهن و بدن ما را تخریب می کنند.
البته می توان گفت و ادعا کرد که صداهای هر پهنه ای از جهان، صداهای هر جامعه ای، به نوعی شباهتی تام به خود جامعه دارند و بنابراین شاید این را نیز افزود که «نوار صوتی» یک جامعه، بازنمایی وفادارانه ای است از آنچه واقعا در یک جامعه می گذرد اما برخلاف «تصاویر» که تلاش می کنند در نوعی هماهنگی ولو مصنوعی، نابردباری چشم به قول مورن را جبران کنند، در اینجا صدها، پشت صحنه ای نه چندان مطلوب را نشان می دهند.
بدین ترتیب، اگر این تحلیل نظری را با واقعیتی که به صورتی روزمره با آن سروکار داریم در هم بیامیزیم، به نتایجی شاید قابل توجه دست می یابیم که تنها به پاره ای از آنها اشاره می کنیم: صدای جامعه ما آشفته و پریشان است: کمتر نقطه ای را می توان در شهرهای بزرگ ما یافت که در آن سرو صداهای عجیب و آزار دهنده با یکدیگر در هم آمیخته نشده و امواجی هیولایی نساخته باشند: صدای مته ها، چکش ها، جرثقیل ها و کامیون هایی که دائم چیزهایی را سوراخ می کنند، چیزهایی زیر و رو کرده یا خالی و پر می کنند و کارگران و کارفرمایان و رهگذران و دیگرانی که با دلیل و بی دلیل فریاد می کشند و معنای شنوایی را به شکنجه ای آزار دهنده و تخریب کننده حسی زیبا تبدیل می کنند. در کنار این امر، کلماتی که یا آوای خود باید یا گوش را نوازش دهند و یا دستکم گاهی، خبر از صداقت و راستی و درستی و یکدستی و شفافیتی از ذهن و عمل بدهند، اما کمتر چنین است و برعکس، کلمات و ادای آنها برای اکثر ما، باز هم فرصتی است که همچون همان ویران کردن ها و ساخت و ساز های بی رویه، تخریب ها و سازندگی های بیهوده، این بار در عرصه ذهن و اخلاق و علم و یا آنچه از این مفاهیم هنوز باقی مانده است، دست به این کار بزنیم: «بساز و بفروش های» ساختمانی، این بار به صورتی گسترده در عرصه روابط میان انسان ها و صداهایی که با نام «زبان» و «دانش» و «کلام» و «تجربه» با یکدیگر مبادله می کنند، کشیده می شود: شلختگی زبانی شلختگی رفتاری را تکمیل می کند و بی اخلاقی ذهنی بی اخلاقی عملی را. و آن گاه که از جهان واقعی به جهان رسانه ای و مجازی گذر کنیم، بیلانی باز هم غم انگیز تر از صدا خواهیم یافت که این بار ویرانه هایش را در پهنایی به گستره جهان زبان ما عرضه می کند : فریادهایی که در فیلم ها و برنامه هایمان با دلیل و بی دلیل به آسمان می روند، گفتارهای مبالغه آمیز و بی صداقت که گوش ازارند، و زبانی که حتی وقتی چون تصاویر در قالب کلمات به چشم هایمان وارد می شوند، در ذهنیت ِ شنوایی مان همان صداهای ویرانگر ساختمان های نیمه تمام، و زبان ناقص و دروغین روابط انسانی را یادآور می شوند.
در یک کلام، ظاهرا ما استعداد بالایی برای پذیرش، نمایش صداها و طنین دروغین آنها در ذهن و حیات بیولوژیک خود داریم تا حدی که نسبت به آنها خنثی شده ایم و همین یک آسیب اساسی است که تا زمانی که نتوانیم از چرخه های بیهودگی آن بیرون بیائیم و خود را از این هزارتوی گمراه کننده اش که برای خود با صداهای سخبفش ساخته است، رها کنیم، قاعدتا راه به جایی نخواهیم برد. در این شرایط شاید هنوز به ناچار، سکوت باز هم بهترین دارو باشد.
ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه اعتماد
این مطلب در روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ منتشر شده است
لینک : http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2725151