سرمقاله برای روزنامه شرق
تلاش کنیم به دور از هر گونه ایدئولوژی پردازی فقط چند «واقعه»را مرور کنیم:
۱- سازمان نظاره گر حقوق بشر در گزارش ۵۴ صفحه ای جدیدی که روز ۲۳ ژوئیه ۲۰۰۶(اول مرداد ۸۵) به انتشار رسانده است (لوموند ۲۳/۷/۰۶) با استناد به شواهد متعددی که در عراق به دست آمده، نشان می دهد که شکنجه زندانیان عراقی پس از ماجرای زندان ابوغریب در سال ۲۰۰۴ و تا امروز همچنان به صورت سیستماتیک ادامه یافته است. جان سیفتون گزارشگر این سند، شواهد خود را اظهارات سربازان امریکایی و قربانیان مختلفی اعلام می کند که ظاهرا نشان می دهند شکنجه به یکی از فرایندهای عادی بازجویی در عراق تبدیل شده و این در حالی است که جرج بوش در ماه مه ۲۰۰۶ اعلام کرده بود که بزرگترین اشتباه امریکا در عراق شکنجه زندانیان ابوغریب بوده است. ۲- روزنامه گاردین در شماره ۴ آوریل ۲۰۰۶ خود در گزارش مبسوطی نشان می دهد که سقوط ارزش های دموکراتیک در جامعه امریکا به مرزهایی باور نکردنی رسیده که حتی از دوره مک کارتیسم در سالهای دهه ۱۹۵۰ نیز بدتر است: یک اتحادیه دانشجویی، به دانشجویان جایزه ای صد دلاری می دهد که سخنان اساتید «چپ» و ضد امریکایی را در کلاس ها ضبط کنند و در اختیار رسانه ها بگذارند. اندرو جونز از رهبران این اتحادیه خود وب سایتی باز کرده و در آن فهرستی از این اساتید را به نمایش می گذارد که اغلب پس از «افشا» شدن مورد تعرض پلیس محلی و اشخاص ناشناس قرار می گیرند. یک استاد دانشگاه راست گرا با نام دیوید هوروویتز از دانشجویان خواسته است دست به ثبت تمام «اظهارات مشکوک» بزنند و خود نیز سایتی با نام (discoverthenetworks.org) گشود ه که در آن تعداد بی شماری از شخصیت های امریکایی افشا شده اند و در طیفی از «چپ های احساساتی» ( کسانی نظیر هنرپیشگان باربارا استرایسند، جرج کلونی، مارتین شین) «چپ های معتدل»( بیل کلینتون) «چپی ها» ( ادوارد کندی، هیلاری کلینتون، جسی جاکسون) «چپ های ضد امریکایی رادیکال» ( نوام چامسکی، مایکل مور، جین فوندا) و سرانجام «چپ های رادیکال توتالیتر» ( رمزی کلارک، لوئیس فراخان، آنجلا دیویس) طبقه بندی شده اند و برای هر کدام پرونده های قطور تشکیل داده شده است . هوروویتز در پی به تصویب رساندن قوانینی جدید برای جلوگیری از «تبلیغات ایدئولوژیک» در دانشگاه های امریکاست.
۳- دولت اسرائیل زیر حمایت مستقیم و پیوسته دولت بوش، به صورت سیستماتیک یک سیاست آپارتاید داخلی را علیه بخشی از شهروندان خود اعمال می کند و در سطح بین المللی نیز بیش از ۵۰ سال است خود را در یک موقعیت فراقانونی قرار داده است. این دولت در آخرین اقدام خود به بهانه چند حمله موشکی و به اسارت گرفته شدن دو سرباز، در حال نابود کردن کامل یک کشور زیر بمب های خود است در حالی که جامعه بین المللی با خونسردی و بی عملی ناظر این جریان است: بسیاری از مردم لبنان امروز در کوه ها زندگی می کنند تا شاید از امواج بمباران گریزی بیابند.
۴- در افغانستان موقعیت اشغال و جنگ داخلی همچنان ادامه دارد. طالبان در بسیاری از نقاط بار دیگر به قدرت رسیده و تعارض های خود را به صورت روزمره ادامه می دهد و امریکا صرفا در پی حفظ نقاطی کلیدی برای استراتژی نظامی خود است.
۵- انفجارها و قتل عام مردم بیگناه در عراق از فرط تکرار به حوادثی «پیش پا افتاده » بدل شده است و آنچه قرار بود مدلی برای دموکراسی خاور میانه باشد، در واقع چیزی جز یک جنگ دراز مدت داخلی نیست که همچون هر جنگی داخلی به برادر کشی و بی رحمی های غیر قابل تصوری دامن زده و زندگی روزمره را در این کشور در چشم اندازی نامعلوم به یک جهنم واقعی برای ساکنانش بدل کرده است.
۶- ما امروز در مرداد ماه هستیم و این ماه برای همه ایرانیان خاطره یک کودتا را به همراه دارد که روندی دموکراتیک را متوقف کرد و جامعه ایرانی را وارد دورانی طولانی از خشونت و دیکتاتوری کرد. و این تنها یکی از کودتاهای متعددی بوده که در طول ۵۰ سال گذشته به وسیله ایالات متحده به انجام رسیده است. در طول این پنجاه سال تقریبا هیچ سالی نبوده است که این کشور در گیر تعداد بی شماری عملیات نظامی در سراسر جهان نباشد و همین امر بودجه نظامی آن را که برابر با بودجه کل کشورهای دیگر جهان است، توجیه می کند: افزایش قدرت نظامی امریکا تا به حدی پیش رفته است که هر گونه مقابله نظامی را به صورت متقارن با آن ناممکن کرده و این امر مستقیما توجیه کننده سوق یافتن تروریسم بین المللی به سمت برنامه ریزی های نامتقارن و هدف گرفتن هدف های غیر نظامی با پی آمدهای نامعلوم و هر روز خطرناک تر است که جهان را برای تمام ساکنانش هر روز نا امن تر می کند.
۷- امریکا مقروض ترین کشور جهان است و این قرض البته به پول ملی خود این کشور است که نه تنها کل اقتصاد جهانی را در معرض تمامی تهدید هایی قرار می دهد که متوجه اقتصاد امریکا شود، بلکه برای تداوم یافتن آن نیاز به تداوم ابرقدرتی نظامی این کشور وجود دارد، امریکا با داشتن جمعیتی حدود یک بیستم جمعیت جهان، به تنهایی مصرف کننده یک چهارم کل انرژی دنیا است و برای تامین این انرژی نیاز عظیمی به منابع بیرونی دارد که عمده آنها در منطقه خاور میانه متمرکز هستند.
در پایان تنها یک پرسش: در چنین شرایطی و با چنین کارنامه ای آیا دل بستن به برنامه «خاور میانه دموکراتیک» به محوریت سازمانی و فکری و با هدایت امریکا آیا سرابی نیست که باید هر چه زودتر از آن خارج شد و آیا وظیفه و رسالت روشنفکران برای افسون زدایی از این سراب، بیش از دیگران نیست؟ سکوت و بی عملی در برابر آنچه امروز در خاور میانه می گذرد و دل بستن به «رویای امریکایی» در این موقعیت آیا می تواند معنایی جز یک خودکشی سیاسی داشته باشد؟