پیش از هرچیز شاید لازم به یادآوری باشد که سقوط نظام های فاسد و دیکتاتور منش خاور میانه نمی تواند جز مایه خوشحالی همه دوستداران آزادی باشد و حمایت از این نظام ها با هیچ استدلال و منطقی و در برابر هیچ نام دیگری قابل توجیه نیست. این نکته درباره تمام نظام هایی که تاکنون سقوط کرده اند نظیر لیبی، مصر و تونس همه آنها که در معرض سقوط قرار داند نظیر سوریه صادق است. اما در این یادداشت ما بحث دیگری داریم. این استدلال که نظام های دیکتاوری و استبدادی یا نظام های مبتنی بر زور و هژمونی امنیتی – نظامی، نظام هایی فاسد و «خود ویرانگر» هستند و اینکه این نظام ها، در جهان کنونی و به ویژه در جهان آتی به دلایل بی شمار و به احتمال بسیار بالا، دیگر تقریبا هیچ شانسی برای تداوم یافتن ندارند، زیرا هزینه نگه داری آنها بسیار بیشتر از سودی است که عاید سردمداران و حامیان درونی و برونی حتی خودشان در کوتاه و دراز مدت می کنند، بیشتر از آن در مباحث چند سال اخیر باز شده است که نیاز به توسعه آن در اینجا داشته باشیم. اما معنای این «خود ویرانگری» و این سرنوشت «تقریبا محتوم» لزوما به معنای «آینده بهتر» و «موقعیت های آرمانی» برای مردمان این پهنه ها نیست.
در ماه های اخیر سقوط لیبی که به احتمال زیاد سقوط چند دیکتاتوری باقیمانده در خاور میانه را نیز به دنبال خواهد داشت، همراه با اطلاعاتی بود که نشان می داد در تمام طول ده ها ساله این حکومت ، سران و کارگزارن آن نزدیکترین روابط را با دموکراسی های غربی داشته اند به نحوی که در مورد لیبی سخن از روابط نزدیک بین سازمان های اطلاعاتی و امنیتی آمریکا و این کشور و زندان و شکنجه بسیاری از مخالفان تروریست آمریکا در زندان این کشور شد. همین امر بی شک دیر یا زود درباره تمام دیکتاتورهای دیگر خاور میانه نیز روشن خواهد شد. اما درباره آن باید بیشتر از یک «امر بدیهی» سخن گفت تا یک «کشف رسانه ای». آیا در همین روزهایی که سخن از دومینوی سقوط دیکتاتوری ها می رود می توان فراموش کرد که نزدیک به یک سوم جمعیت جهان در دو کشور چین و روسیه زندگی می کنند که اولی هنوز با قدرت مهیب و آمرانه حزبی ایدئولوژیک یک سیاست سرمایه داری نولیبرالی خشن و هولناک برای مردم خود را پیش می برد و دیگری یعنی روسیه، که بزرگترین پهنه مافیایی جهان را تشکیل داده است، می رود تا در راس خود بار دیگر رئیس پیشین سازمان امنیت مخوف دوره کمونیستی را قرار دهد و اگر این پیش بینی درست از آب در بیاید، می توان انتظار داشت که در دو دوره بعدی از وی یک دیکتاتور تمام عیار بر راس یک نظام مافیایی کامل و قدرتمند ساخته شود؟ و آیا دموکراسی های غربی هم اکنون بهترین رابطه را با همین دو قدرت ندارند؟ و آیا می توان فراموش کرد که در همین روزها به گزارش واشنگتن پست (۲ سپتامبر ۲۰۱۱) ارتش محرمانه ایالات متحده یا اصطلاحا «فرماندهی عملیات ویژه مشترک»-JSOC- Joint Special Operations Command که در سال های دهه ۱۹۸۰ با حدود ۱۸۰۰ عضو ساخته شد در ده سال گذشته به بیش از ۲۵۰۰۰ عضو رسیده و هزاران نفر را در سراسر دنیا ترور کرده و یا در زندان های مخفی(عمدتا در عراق و افعانستان) شکنجه داده است؟ آیا می توان فراموش کرد که اتحادیه اروپا با همگامی در سیاست های مخرب بانک جهانی، سرنوشت میلیون ها انسان را به بازی گرفته و نظام بانکی و معاملات بورس را به چنان موقعیتی رسانده که هر آن انتظار آن می رود که سقوط آنها دنیا را به کام تیره ترین موقعیت ها بکشاند؟ اصلاح «ورشکسته سالاری» یا «مقروض سالاری»(debtocracy) که با فیم مستندی یونانی درباره موقعیت این کشور رایج شد، آیا امروز سرنوشتی نیست که همچون شورش های شهری در انتظار بزرگترین پایتخت های اروپایی پس از لندن نیز باشد؟
در چنین شرایطی آیا می توان به واقع از «بهار» ی سخن گفت که در انتظار بسیاری از این کشورها که هنوز نظام های قبیله ای و جوامع رشد نایافته ای از لحاظ از لحاظ مدنی، و نظامهای درهم شکسته، مقروض، تخریب شده از لحاظ مالی و مادی ، تحقیر شده در دیکتاتوری های دراز مدت و… به شمار می آیند ؟ بهار فصلی است که باید در آن انتظار شکوفه های سفید و زیبایی را داشت که مژدگانی تابستانی پربار با میوه های شیرین را بدهند. اما آیا واقعا این چیزی است که در انتظار کشورهای عربی است؟
شکی نیست که نمی توان از سقوط ناگزیر دیکتاتورهایی که خود نظام های استعماری غربی پس از جنگ جهانی و در دوره های استراتژیک پس از آن در جهان سوم بر سرکار آوردند و به صورت پیوسته هم به وسیله سازمان های غربی و هم به وسیله دیکتاتوری های چین و شوروی حمایت شدند، خوشحال نبود. اما بلافاصله باید به یاد آورد که واژه «بهار عرب» به نوعی «بزک» شباهت دارد که ممکن است بسیار زود گدشته ها را از خاطره ها محو کند و مردم را از این پرسش مشروع که چرا ده ها سال به چنین سرنوشت های دردناکی دچار شدند، به بهانه پرهیز از انتقام جویی، باز دارد و چشمان آنها را به سوی «آینده های درخشانی» که ظاهرا در انتظارشان است خیره کند. از اشغال «آزادیبخش» عراق و افغانستان حدود ده سال می گذرد و هنوز هم طالبان در افغانستان بسیار فعال هستند و قدرت در یک حلقه فاسد و زورگو متمرکز است و هم در عراق هیچ کس نمی تواند با اطمینان خاطر و بدون واهمه از مرگ با شلیک گلوله یا انفجار بمب، حتی از خانه خود خارج شود. سیاست نیز در همه جا در دست وابستگان به غرب و حلقه های فساد و زور باقی مانده است. بارها گفته ایم و باز هم تکرار می کنیم خواست ساختن دموکراسی بر اساس زور و دخالت های نظامی شباهت به عمل جراحی مغز با مته برقی و تیشه و تبر دارد و «دموکراسی» ای که از چنین عملی بیرون بیاید نیز شباهت به همان «لاشه» ای که از عمل کذایی خارج شود. وضعیت کنونی کشورهایی مثل مصر، لیبی و … نیز حکایت از آن دارد که اگر بهاری در کار باشد صرفا با پیگیری خواسته های دموکراتیک مردمان این شکورها فراتر از تغییر در راس هیئت حاکنه خواهد بود.
در این موقعیت پرسش اساسی آن است که چه بایدکرد و پاسخ به این پرسش به نظر ما، همچون بسیاری از تحلیلگران، جامعه شناسان، انسان شناسان، که از سال ها پیش بر مسائل جهانی کار می کنند روشن است: معماری سیاسی- اجتماعی کنونی جهان حاصل جنگ جهانی دوم است که خود «درمانی» دردناک برای سقوط نظام های استعماری و فروپاشی اقتصادی بین دو جنگ به شمار می آمد. از آن زمان تا امروز، تقریبا همه چیز در جهان تغییر کرده است: تمام جهان به «دولت های ملی» تقسیم شده است؛ نظام های دیکتاتوری در همه جا به جز چند استثنا از میان رفته اند؛ نظامی گرایان در همه جا قدرت خود را از دست داده و هیچ کس، حتی سرمایه داران نولیبرال، حاضر نیست سرنوشت خود را به دست آنها بسپارد؛ نظام های اقتصادی فراملیتی و نظام های مالی و بانکی خطرات بیش از اندازه خود را در سقوط یک باره بازارها بارها به نمایش گذاشته اند؛ عدم توانایی دولت ها در کنترل ضایعات و خطرات ناشی از ضربات وارد شده به محیط زیست (بالا رفتن درجه حرارت، سیل ها، زمین لرزه ها، آلودگی، گردبادها…) بارها ثابت شده است ؛ خوش باوری نسبت به فناوری های اطلاعاتی، «نانو»، «بیو»، و «انفو» وبه ویژه خوش خیالی نسبت به تامین سراسری انرژی هسته ای (به ویژه پس از فاجعه ژاپن) پوچی و کابوس وار بودن خود را نشان داده اند؛ انقلاب اطلاعاتی و فناوری های ناشی از آن انحصار اطلاعات به مثابه محور اصلی قدرت را به یک شوخی تلخ بدل کرده است و این را می توان هر روز در عدم توانایی قدرت ها به کنترل شبکه، برغم دخالت ها و دستکاری های بی پایان آنها، مشاهده کرد.
در این شرایط به گمان ما خبر خوش سقوط دیکتاتوری ها تنها زمانی می تواند ما را نسبت به آینده ای بهتر در آنها امیدوار کند که عقلانیت در سطح جهانی بتوان راهی برای بیرون آمدن از بن بست نظامی گری و سرمایه داری نولیبرال و مهار گسیخته بازار تماما آزاد و بازگشت به اصول اخلاقی و انسان دوستانه و هماهنگی با طبیعت و نه تقابل با آن بدهد. بسیار از نخبگان، اندیشمندان و مدیران و دست اندرکاران، راه های این خروج را می دانند و حتی بهتر است تاکید کنیم سیاستمدران قدرت های بزرگ شاید بهتر از هر کسی راه های این خروج را بدانند، اما وضعیت آنها بی شباهت به موقعیت کنونی دیکتاتور ورشکسته لیبیایی که جایی پنهان شده و با تکیه بر آخرین ثروت هایش شعار «مقاوت و بیرون راندن استعمار» را می دهد ندارد: قلعه های به ظاهر شکست ناپذیر بورس های اروپایی و آمریکایی، ارتش های غول آسا و سازمان های بی شمار اطلاعاتی و نظامی و امنیتی و … در برابر امواج نارضایتی مردم تحقیر شده جهان، بسیار بیشتر از آنچه تصور می کنند چادر های پر زرق و برق و جامگان رنگارنگ و موهای رنگ شده دیکتاتور مضحک عرب شباهت دارند، تفاوت تنها در مقیاس است.
نگاهی به آنچه پس از عبور یک سوامی یا گردباد عظیم از شهری با بالاترین تجهیزات فناورانه، باقی می ماند، بیافکنیم: ساختمان هایی فروپاشیده و در هم آمیخته با خودروهای پیش از این زیبا و قدرتمند، که همه بدل به تپه های بلندی از لجن کثیف و متعفن شده اند و تکه های اجساد انسان هایی را که به این قدرت خود باور داشتند را درون خود جای داده اند: این شاید درسی باشد برای بازگشت به عقلانتی ظاهرا از دست رفته که تنها راه رسیدن به آن، واقع بینی، ارزیابی و شناخت و تحلیل دقیق گدشته برای یافتن راه مناسب در آینده است و بیشتر از آن در به فراموشی سپردن آرزوهایی تحقق ناپذیر و خیالین و فرو خفته در واژگانی زیبا همچون …«بهار عرب».
این مطلب در ویژه نامه شرق امروز شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۰ منتشر می شود. کل مطالب این ویژه نامه بزودی به صورت یک پرونده مستقل در سایت منتشر خواهند شد.