کار جمعی و به دور از قهرمان سازی تنها راه رهایی از قلدرمنشی در عرصه فرهنگ، گفتگو با ناصر فکوهی
• متأسفانه در سالهای اخیر پدیده «قلدری» به شدت در جامعه ما گسترش یافته و اکثر آدمها سعی میکنند در هر شرایطی با قلدری حرفشان را به کرسی بنشانند و نفع شخصی خود را تأمین کنند. (البته این پدیده تازهای نیست.) و قلدرها در همه تاریخ بودهاند اما گسترش فرهنگ قلدری در جامعه به شدت نگرانکننده است. میخواهیم نظر شما را در این مورد بدانیم.
آنچه «قلدری» می نامید در زبان فارسی کمابیش با مفهوم «زورگویی» هممعنایی دارد و در انگلیسی با واژه Bullying . ابتدا بد نیست که تعریفی از این واژه در معنای اجتماعی و روانشناسی اجتماعی آن بدهیم تا سپس بتوانیم در تحلیل خود آن را از برخی رفتارهای مشابه و مکمّل و همراهی کننده قلدری، از جمله در روابط و پهنههای فرهنگی که موضوع اصلی گفتگوی شما است جدا کنیم. در این معنا، قلدری را باید به معنای استفاده از ابزارهای تهدید کننده زبانی یا عملی برای تهدید و فشار آوردن یک فرد یا گروه اجتماعی بر فرد یا گروهی دیگر با هدف رسیدن به سودی برای طرف نخست تعریف کرد. در این تعریف ما لزوما به سازو کارهای مورد استفاده، موقعیت دو طرف، روابط پیچیده میان زمینههایی که قلدری درون آن انجام میشد. ساختارها و سازوکارها متفاوت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و موضوع و اهداف آن نپرداختهام که هرکدامشان و ترکیبهای متفاوتشان میتوانند موقعیتهایی بینهایت گوناگون را ایجاد کنند. آنچه در ذهن یک فرد عادی در اغلب فرهنگها می آید به گستردهترین اشکال قلدری که بسیاری از افراد در زندگی خود شاهدش بودهاند برمیگردد. برای نمونه قلدری در مدرسه، تجربهای است که تقریبا اکثریت قریب به اتفاق کودکان آن را در دوره های ابتدایی و به خصوص متوسطه و بیشتر در نزد پسران تا دختران تجربه میکنند: یک دانشآموز یا یک گروه از دانشآموزان که عموما سردستهای هم دارند نسبت به یک دانشآموز یا یک گروه از دانشآموزان دیگر قلدری میکنند. موضوع و هدف این کار میتواند هر چیزی باشد: رسیدن به یک امتیاز مادی، نشان دادن یک قدرت بالاتر نمادین در مدرسه، مخفی کردن یک خطا و خلافی که در مدرسه اتفاق افتاده و … قلدری در محیط اجتماعی بزرگسالان به ویژه در محیط های مردانه و بنابرتعریف آماده تر برای کاربرد خشونت همچون زندان، پایگاههای نظامی و انتظامی، ورزشگاهها و برخی باشگاههای ورزشی، نیز امری عموما رایج است. در سطح شهرهای مدرن، قلدری به میزانی که شهری در یک محیط دموکراتیک توسعه یافته باشد و یا در یک محیط غیر دموکراتیک اما تحت کنترل و مراقبت باشد، در طیف گسترده ای بنابر فرهنگها و موقعیت های اجتماعی و فرهنگی متفاوت است. برای نمونه شهرهای ایالات متحده به مراتب شاهد قلدری بیشتری هستند تا کانادا و اروپای غربی و یا در همین اروپای غربی شهرهای جنوبی لاتین بیشتر از شهرهای پروتستان شمالی. در کشورهای توسعه نایافته و غیر دموکراتیک، اگر حاکمیت استبداد بیشتری را اعمال کند، قلدری کمتر میشود و یا بهتر بگوییم به صورتهای خاصی و صرفا به وسیله کنشگران خاصی (مثلا ماموران دولتی) قابل اجراست. ولی اگر با یک محیط غیردموکراتیک آشفته و بی نظم سروکار داشته باشیم مثلا در کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی (مکزیک، هندوراس، پاراگوئه…) شاهد بدترین اشکال قلدری در محیط های شهری هستیم. و سرانجام وقتی گروه و قشر و میدان حرفهای مورد استناد خود را تغییر دهیم رفتار قلدرمنشانه شکل و محتوایی دیگر می یابد و به نوعی در یک جهت یا در جهت معکوس حشونت بارتر یا ظریف تر میشود: برای نمونه قلدری در بین گروههای مافیایی شکل بسیار خشونتآمیز و جنایتکارانه دارد که نمونههایش را جریان تصویه حسابها یا جنگهای بین گروههای مافیایی در پهنههایی مثل نیویورک یا سیسیل بارها شاهد بودهایم. اما در جهت معکوس به فرایندی میرسیم که بوردیو به آن «خشونت نمادین » میگوید و برای نمونه در محیطهای روشنفکرانه، دانشگاهی، ادبی و روشنفکری رایج است و در اینجا قلدری به گونهای «زیباسازی شده» و با زبان و رفتارها و فرایندهایی متفاوت انجام میشود و نمونههایی از این گونه قلدری جوّسازیها و شایعهپراکنیها، «چهره» و «سلبریتی» سازی از این و آن، جشنواره و جایزه علمی و ادبی و هنری به راه انداختن، استفاده از روی جلد مجلات و صفحه اول روزنامهها، ستونهای درونی برای چهره ساختن یا تخریب این و آن، برای مطرح کردن یا نکردن این و آن، انتشار شماره ویژه برای این و آن و تولد گرفتن هفتاد سالگی و هشتاد سالگی و چهره ماندگار سازی و …بیش از اندازه بها دادن، بزرگداشت و نکوداشت گرفتن و جایزه دادن به این و آن اثر و هنرمند و نویسنده و دانشمند و روشنفکر و یا برعکس، بها ندادن و کنار گذاشتن و بی محلیکردن و نادیده انگاشتن این و آن و از آن ظریفتر، شیوههای نوشتاری و ساختارهای ادبی در گفتمانهای ادبی، روشنفکری و دانشگاهی در تقدیس یا در نقد برای ایجاد فشار و دستکاری در این یا آن بخش از پهنه فکری، و بر این یا آن فرد برای ساختن گروههای فشار و تحمیل اراده یک شخص یا گروه بر شخص یا گروه دیگری است. همه این روشها که البته لزوما مصداق قلدری نیستند و میتوانند بخشهایی از روندهای سالمی هم باشند (البته به ندرت در کشورما) اما همواره حتی در سالمترین شکلهایشان قالبهایی برای فرو رفتن در کلیشههای قلدری و داروینیسم اجتماعی یا همان قانون جنگل پیاده شده در عرصه اجتماعی به شمار میآیند. این موارد همگی، درون و برون از خود سازوکارها، ساختارها و فرایندهای دیگری نیز دارند که در ادامه بحث سعی میکنم به برخی از آنها اشاره کنم. اما امیدوارم این بحثها که همچون هر بحث آسیبشناسانهای ممکن است اسباب سوء تفاهم شوند،کسی را آزرده خاطر نکنند. زبان آسیبشناسی زبانی تلخ است. اما باید از تعمیم ِ مواردی که گفته میشود به همه کس و همه چیز خودداری کرد.
به نظر میرسد فرهنگ قلدری به نوعی در ادبیات، هنر و عرصه ژورنالیسم هم در حال خودنمایی است، آیا شما نیز این نشانهها را احساس میکنید؟ به معنای دیگر آیا میتوان نتیجه گرفته که نهادینه شدن فرهنگ قلدری سبب نوعی قلدری فرهنگی میشود؟
برای قلدری یا زورگویی همانطور که اشاره هم کردم، نیاز به محیط مناسب وجود دارد: برخی از محیطها این کار را سختتر و برخی آن را ساده تر میکنند. برای نمونه در کشوری که زنستیزی در آن به هر دلیلی رواج زیادی داشته باشد، مثل هند یا پاکستان، زمینههای مناسبی را نیز برای زورگویی گسترده مردان نسبت به زنان فراهم میبینیم. این را میتوان به صورت معکوس برای سوئد و کشورهای اسکاندیناوی گفت که در آنها سطح بالای حقوق زنان و اقلیتها زورگویی نسبت به آنها را به شدت ضعیف میکند. بنابراین برای پاسخ به سئوال شما، اولا باید بگویم که داوری شما به شهادت هر کسی که سروکاری حتی دورادور با محیطهای فکری و روشنفکرانه و دانشگاهی و مطبوعاتی ایران داشته باشد، درست است. و هرچند این امر خاص کشور ما نیست و در کشورهای مختلف توسعهیافته یا نیافته نیز وجود دارد، من در بحثم سعی میکنم خودم را به ایران که موضوع سئوال شما است، محدود کنم.
در اینجا پاسخ مثبت من دو چندان قویتر میشود یعنی باید بگویم نمونههای قلدرمنشی و زورگویی در این محافل در کشور ما چه به نسبت کشورهای توسعهیافته اروپایی وآمریکایی و چه به نسبت کشورهای در حال توسعه شرقی و غربی از آسیا تا قاره اروپا، به نظر شدیدتر میآیند. اینکه واقعا این شدت بیشتر است یا نه را باید بر اساس پژوهشهای علمی و دقیق روشن کرد، اما بر اساس مشاهدات و تحلیل گفتمانهای موجود و تجربیاتی که به بیان درآمده و ساختارهای توصیف و تحلیل شده و در دسترسی که امروز ما در اختیار داریم، به نظرم قابل تایید است. بنابراین در مورد این پرسش که آیا ما با یک نوع قلدری فرهنگی آسیبزا و گسترده در ایران سروکار داریم پاسخ مثبت است.
اما درباره اینکه سازکارهای این قلدری چیستند؟ چرا به آن فرهنگی میگوییم؟ از چه زمانی رواج بیشتری یافته؟ نشانههای دقیق آن کجاست؟ دلایلش چه بوده؟ روند تحول آن را در چند دهه و در چند سال اخیر چگونه میتوان تحلیل کرد؟ نتایجش در کوتاه و دراز مدت چه خواهند بود و چه آسیبهایی میتواند از آن نسبت به سایر نهادهای جامعه وارد شود. باید به بحث ادامه داد و از طریق مصادیق موضوع را باز کرد. اما در اینکه ما با نوعی قلدری نهادینه شده در اقشاری که باید قاعدتا بیشترین فاصله را از انواع قلدری مبتذل داشته باشند روبرو هستیم و در اینکه این قلدری گرایشی روشن به لومپنیسم فرهنگی دارد، یعنی حتی با اشکال عموما رایج قلدری فرهنگی در محیطهای مشابه چه در تاریخ خود ایران و چه در مقایسه آن با سایر کشورها در گذشته و امروز، متفاوت است، و به نوعی قلدری کوچه بازاری شباهت یافته است، نمیتوان چندان شک کرد و میتوانیم از این دریچه بحث را بازتر کنیم.
• برخوردهایی از قبیل ممیزیهای بدون دلیل، جلوگیری از برگزاری برخی کنسرتها، ترجمه از ترجمه، سرقتهای ادبی (و اخیرا سرقت موضوعات و مواد درسی کارگاههای آموزشی ادبی و هنری) برخی از مصداقهای برخوردهای قلدر مآبانه در عرصه فرهنگ و هنر هستند از اینها تا کاربرد لحن قلدرانه در نوشتار و راه یافتن این لحن به متن فیلمها و نمایشها همگی گسترهای وسیع را به وجود میآورند، به نظر شما دلایل و پیامدهای این نوع برخورد را چهطور میتوان بیان کرد؟
در پرسش شما در واقع چندین پرسش و چندین مصداق پدیده قلدر ی در عرصه فرهنگ دیده میشود که من سعی میکنم آنها را از یکدیگر تفکیک کنم و تفاوتها و شباهتهایشان را بایکدیگر در حدی که میتوانم روشن کنم. البته در این بخش تلاش خواهم کرد فقط در عرصه فرهنگ و موضوعهای مربوط به آن بمانم و کمتر به روابط این حوزه و میدان با حوزههای قلدری عامیانه بپردازم. اما این بدان معنا نیست که این روابط را نادیده بگیریم و یا به آن کم اهمیت بدهیم و یا تصور کنیم که تاثیری بر قلدری در حوزه فرهنگی ندارند و مسئله صرفا آن است که بتوانیم بحث را محدود کنیم که در گفتگویی کوتاه بتوان به نتیجه رسید.
نخستین شکلی که به آن اشاره کردید نوعی قلدری دولتی است. باید توجه داشت دولت بنابرتعریف کلاسیکو بسیار مورد اجماع ِ وبر، یعنی «انحصار خشونت مشروعیت یافته» البته در این تعریف میتوان بسیار بحث کرد، اما در کلّیتش میتوان آن را دقیق دانست. این تعریف امّا بیشتر مسئله مشروعیت را مطرح میکند تا قدرت را. این مشروعیت در هر دوره و زمانهای به گونهای متفاوت تعریف شده و یا تعریف آن خود، تحمیل میشده است. حال اگر دولت مدرن یعنی دولت ملّی را در نظر بگیرید، این دولت چون مدعی آن است که «نماینده مردم» است و معانی «نمایندگی» و «مردم» را بدیهی فرض میکند یا آنها را نیز تحمیل میکند، به خود اجازه میدهد که به هر شکلی در زندگی «اتباع» خود دخالت کند. آنچه ممکن است بتواند از این دخالتها جلوگیری یا آنها را کاهش دهد، دستاوردهای دموکراتیک یا همان آزادیهای مدنی است که در طول تاریخ مدرنیته به وجود آمدهاند، اما همواره شکننده و قابل دستکاری هستند.
با این مقدمه بدون شک، فرایندی همچون سانسور یا ممیزی را باید نوعی «قلدری» به حساب آورد. اما مشکل در آن است که دولت مدرن، موقعیتی را به وجود میآورد و «اتباع» خود را چنان با قدرت خود در هم میآمیزد که عملا امکان ندارد که آن مشروعیت به کلی زیر سئوال برود بدون آنکه ما وارد یک موقعیت آنومیک (یا هرج و مرج گسترده و ناهنجاری) نشویم. این یعنی انقلاب و زیر و رویی یا شورشهای گستردهای که نظم روزمره را از میان ببرند. افراد نیز هر چه کمتر و کمتر در قرن حاضر امکان آن را دارند که وارد چنین فرایندی شوند، زیرا بر اساس رابطهای تثبیت شده و تقریبا غیر قابل تغییر با زمان و مکان زندگی می کنندو زندهاند، بنابراین دولت به مثابه بزرگترین الگوی قلدری باقی میماند. اما همین جا بگوییم که در برابر بسیاری از قلدری ها دولت میتواند پناهگاهی هم باشد کما اینکه ار قوه قضاییه خوب کار کند، میتواند در برابر قلدر منشی در بسیاری موارد از مردم یک کشور دفاع کند. از این رو به نظر من دربرابر قلدری دولت باید نسبی برخورد کرد یعنی آن را مشروط به مشروعیتی قانونی، قابل وارسی، موقت و مسئولانه و ملزم به پاسخگویی کرد. راه طولانی دولتهای جهان سومی برای رسیدن به حداقلی از مشروعیت و آزادیهای دموکراتیک بهر رو، راهی طولانی است، اما فراموش نکنیم که حتی دموکراسیهای چند صد ساله نیز امروز در چارچوب قلدری سرمایهداری متاخر، بسیار شکننده شدهاند. بنابراین ما با یک خطر جهانی سروکار داریم. با وجود این در کشور ما دولت با دخالتهای بسیار زیادی که در حوزه سلایق مردم در مواردی که گفتید میکند، تلاش دارد به نوعی ایدئولوژی بسیار خاص و سختگیرانه برسد که عملا تاکنون در طول دهها سال موفق به این کار نشده است و هرگز نخواهد شد. تاریخ سیاسی جهان نشان میدهد که ایجاد اطاعت سیاسی برای فرمانبرداری در مسائل عام و کلان سادهتر از ایجاد اطاعت در امر روزمره و خُرد است. و در آنچه به تحمّل فساد و نابرابری اقتصادی مربوط میشود نیز ما وابستگی زیادی با موقعیتهای توسعه یافتگی، پراکنش توسعه، و ثروت عمومی یک کشور داریم. به نظرم در همه این موارد آنچه روشن مینماید این است که در کشور ما باید به سوی نوعی اعتدال و برابری نسبی در حقوق دموکراتیک و رفاه اجتماعی رفت تا از آنومی جلوگیری کرد.
اما شما به نوع دیگری از قلدری فرهنگی نیز اشاره کردید که به نظر من بسیار اهمیت دارد و آن قلدری و زورگویی میان خود کنشگران است که لزوما به دولت ربطی ندارد اما وقتی ما در یک محیط غیردموکراتیک باشیم و یا وقتی مثل مورد ایران حقوق و کنشها و رفتارهای دموکراتیک هنوز فرصت کافی نداشته بوده باشند که درونی شوند و سطح مدنیّت پایین باشد، ما این نوع قلدر ی را بسیار زیاد میبینیم و چون گاه از افرادی سر میزند که قاعدتا انتظار نداریم – چون روشنفکر و فرهنگی و تحصیلکرده هستند – دست به چنین اعمالی بزنند، بیشتر ما را میآزارد. این نوع از قلدری را من بارها و بارها در مطالب و گفتگوهایی که درباره «لومپنیسم فرهنگی» نوشتهام، مطرح کرده و آن را محکوم و راه هایی را برای مبارزه با آن پیشنهاد دادهام. و میتوانم بگویم رفتهرفته ما به سوی کاهش آن میرویم. نسل جوان ما مشکلات و آسیبهای زیادی به خود دیده است، اما بسیاری از جوانان ما امروز بدون آنکه درون نوعی لومپنیسم به ویژه در فضای مجازی بیافتند در حال کار کردن، نوشتن، خلق کردن آثار هنری، تشکیل انجمنهای مدنی و کار و فعالیت در زمینههای مختلف هستند و زیر بار این گونه از قلدری که بازماندهای از دوران استبداد پیش از انقلاب است نمی روند.
ما بسیار از پاتریمونیالیسم سیاسی که امروز گرفتارش هستیم صحبت میکنیم بدون آنکه توجه کنیم که این پاتریمونیالیسم در بخش بزرگی از خود حاصل و بازمانده پاتریمونیالیسم سیاسی بسیار بزرگتری است که قبل از انقلاب وجود داشت. و آن پاتریمونیالیسم نیز روشنفکران و دانشگاهیان و هنرمندان خود را داشت که بر اساس یک نظام سلسله مراتبی که در آن اصل نزدیکی به قدرت سیاسی بود، بسیار قلدری میکردند و تن به حسادت و دشمنی کردن با یکدیگر و «خوشرقصی» برای قدرت سیاسی میدادند. امروز هم این روابط همچنان ادامه دارد و شاید به نوعی بدتر هم شده باشد.
ما امروز در زمینه فرهنگی با پدرسالارهایی روبرو هستیم که قاعدتا باید تعیین کنند که چه کسی «روشنفکر » هست و چه کسی نیست؟ چه کسی عالم هست و چه کسی نیست؟ چه کسی هنرمند ارزشمندی در این یا آن حوزه هست یا نیست؟ و غیره. با سلسله مراتب و ارزشگذاریهای دلبخواهانهای روبرو هستیم که دائم مسابقه و جایزه و جشنواره و بزرگداشت و تقدیر و تکریم و نکوداشت برگذار میکنند، از این و آن تعریف میکنند و این و آن را نادیده میگیرند و اینها به شدت در حال کلیشهای شدن هستند به صورتی که در بسیاری موارد جایگزین اصل هنر و علم و اندیشه شدهاند. نگاه کنیم به حوزههایی چون نقاشی که امروز نمایشگاه برگزار کردن در این و آن گالری در ایران یا جهان و «میزان فروش» تابلوها و مجسمهها به شاخصی اساسی برای ارزیابی در این بازار مکاره اندیشه و هنر مبتذل و قلدرمنشانه تبدیل شده است. نگاه کنید به سینما که چطور در آن بازی دستکاری شده اقتصادی – سیاسی ِ جشنوارههای داخلی و خارجی به معیار اصلی ارزشگذاری تبدیل شده است و برای خودمان «سلبریتی» ساختهایم و «فرش قرمزهای کثیف و پوسیده»، آن هم در سینمایی که اصل و اساسش بر پایه «نا- سینما» بودن ساختگی بودن(fake) و ضوابط و شکلهایی بنا شده که با کل تاریخ سینما در تضاد است. نگاه کنیم به حوزه علم و در مورد خاصی که به من بر می گردد حوزه علوم انسانی و اجتماعی که نه دانشگاهیمان معلوم است که بر چه مبنایی دانشگاهی است و نه روشنفکرمان، هر دو شخصیت «خودساخته» و «خود استناد دهنده» هستند و بنابراین در کنار برنامههای جشنواره و مسابقه و جایزه ادبی و هنری، تعداد بیشماری نیز برنامههای جشنواره علمی و جایزه برگزیده علمی، افراد کتابهای «برگزیده» و «شایسته تقدیر» و «شایسته تجلیل» و کتابهای فصلی و سالی و دورهای و شهرستانی و تهرانی و ملی و بینالمللی و غیره داریم. نگاه کنیم به سردمداران علم و فرهنگمان که برخلاف پیش از انقلاب که هرچند روابط مرید و مرادی در آن زمان هم رایج بود، دستکم مریدانش خودشان هم خد و سطخی از سواد و تحصیلات و ادب و شعور را داشتند و مثل امروز صرفا دلال و بازاریمنش و دغلباز و بی آبرو و شیّاد و حیلهگر نبودند: به ناشران به اصطلاح «معتبر»مان نگاه کنیم، که بدون کمترین مشروعیتی صرفا با استفاده از رانتهای دولتی و گذشته سیاسی کنفورمیستیشان حال ژست اپوزیسیون میگیرند و با زیر پا گذاشتن ِ حقوق پدیدآورندگان کتاب ها برای خود امپراتوریهای پوشالی بر پا کرده و قلدری میکنند و از موضع بالا و قلدر منشانه با پدیدآورندگان و نویسن گان مترجمان صخبت میکنند و تکیهشان نه بر سواد و دانش خود بلکه بر شلکه توزیع کنندگان و شبکه مافیایی نویسندگان صفخات اندیشه روزنامه ها و سردبیران دبیران بخش است. کسانی که عموما حتی در حد آن نیستند که یک کتاب ساده را بخوانند، صرفا با تکیه بر دشمنیهای موجود و تنگنظریهایی که میان روشنفکران و دانشگاهیان وجود دارد، بهترین سوء استفاده را میکنند و حرف خود را بر کرسی مینشانند. و از همه بدتر از «کتاب پر فروش» و «فیلم پر فروش» – در یک بازار که تیزاژ کتاب در آن به ۵۰۰ نسخه رسیده و رفروش بودن یعنی ده عدد کتاب در ماه فروختن، و یک بازار مافیایی شست و شوی پول های کثیف به نام سینما – به مثابه شاخص های ارزیابی آثار هنری استفاده کرده و به فرهنگ این کشور سمت و سوی میدهند. به انواع و اقسام دلالان فرهنگ بنگریم که با قلدر منشی از خود چهره می سازند و بزرگان علم و ادب را وامی دارند که با کم ارزش تلقی کردن کار خود آنها را مسبب ارزش یافتن کارشان بدانند. همه این ها و بسیاری مثال های دیگر گویای قلدر منشی به روش روشنفکرانه است و قربانی آن همه، از جمله همان بازاریان و دلالان فرهنگ.
این وضعیت ما است که بسیار میتوان دربارهاش سخن گفت اما سخن گفتن چاره کار نیست. چاره کار در آن است که فرهنگیان اعم از حرفههای مختلف: روزنامهنگاران، نویسندگان، مترجمان و غیره بتوانند دور هم جع شده و تلاش کنند میزان مدنیّت را از طریق کار جمعی و کمک به یکدیگر بالا ببرند. حسادتها را کنار بگذارند و از اندیشه رقابت و شهرت و ثروت بیرون بیایند تا بتوانند از قلدر منشها و زورگویان در عرصه فرهنگ فاصله بگیرند. در غیر این صورت و تا زمانی که اهالی فرهنگ هنوز در بند «قهرمان سازی» و «چهره پردازی» و اسطوره سازی و تعریف و تمجید از این و آن و لعن و نفرین کردن این و آن ِ دیگر به سبک دوره قاجار هستند، راه به جایی نخواهند برد و جاده را برای قلدر منشهایی که در سودجوییهای سیاسی و اقتصادی بسیار از آنها مهارت بیشتری دارند هموار میکنند امروز شرایطی وجود دارد که بتوان به افرادی بسیار متفاوت در ردهها و سطوح مختلف فرصت داد که با یکدیگر کار فرهنگی کنند و ثمره این کار درونی شدن اندیشه دموکراتیک و فاصله گرفتن از اندیشههای مخرب ِ قهرمانسازی، مرید و مرادگرایی، سلسله مراتبسازی، و لومپنیسم فرهنگی به ویژه در عرصه فضای مجازی است. این تنها راه نجاتی است که به نظر من میرسد تا ما بتوانیم برای خروجمان از این بنبست ِ قلدری و لومپنیسم فرهنگی که متاسفانه ختی گاه بزرگان و پیشکسوتان را آلوده میکند، از آن استفاده کنیم.
۲۰ بهمن ۱۳۹۷
مجله آزما / ۱۳۶ / اسفند ۱۳۹۷