ژرژ بلاندیه (۱۹۲۰-۲۰۱۶)، افریقاشناس و انسانشناس فرانسوى، با انتشار کتاب انسانشناسى سیاسى (۱۹۶۷) به شهرتى جهانى دست یافته و عموماً به عنوان یکى از بنیانگذاران اصلى این شاخه مهم در انسانشناسى معرفى شده است. انسانشناسى سیاسى از قدیمى ترین حوزههاى مورد توجه این علم بوده است: در واقع از قرن نوزدهم، دولتهاى اروپایى در برخوردشان با جوامع به اصطلاح ابتدایى و حتى با جوامع شرقى، به سرعت دریافتند که نظامهاى سیاسى حاکم بر آنها براى ایشان غیرقابل درکاند و طبعاً از انسانشناسان انتظار داشتند که راه حکومت کردن بر این مردمان را به آنها بیاموزند. انسانشناسان نیز هرچند پژوهشهاى میدانى خود را در این زمینه آغاز کردند، اما تقریباً همواره در نقطه اى معکوس با خواستههاى این دولتها قرار گرفتند و در اندک زمانى به مدافعان مردمان غیراروپایى در برابر امواج سلطه گر دولتهاى استعمارى بدل شدند.
افزون بر این، انسانشناسى سیاسى خود را به شناخت نظامهاى غیراروپایى؛ یعنى غیردولتىِ قدرت محدود نکرد و هرچه بیش از پیش به سوى درک پدیده هاى سیاسى در مفاهیم فرهنگى آنها و پیوند سازوکارهاى سیاسى با سازوکارهاى قدرت در همه اشکالش به ویژه در حوزههاى خویشاوندى، تقدس، و اقتصاد پرداخت. بلاندیه در کتاب قدرت بر صحنه (۱۹۸۰) در بحثى عمیق و گسترده تلاش کرده است این سازوکارها را در معانى ریشهاى آنها و با استفاده از الگوهاى موجود سیاسى بشکافد. وى بر سه زمینه اساسىِ تبلور عنصر سیاست انگشت مىگذارد: نخست جنبه ابزارگونگى یا فناورانه آن که سیاست را در قالب یک امر مدیریتى و کارشناسانه نشان مى دهد و درنهایت از آن درکى فن سالارانه دارد. سپس، جنبه رسانهاى که در آن امر واقعى بیش از هر چیز از خلال امر مجازى (تصاویر و دادهها) بازسازى مىشود تا بار دیگر بر واقعیتهاى بیرونى اثرگذار باشد و سرانجام جنبه نمادین که در آن سیاست به نوعى «رمز» و «راز» بدل مىشود و خود را از خلال اسطوره ها و بازنمودها ارائه مىدهد تا بتواند بر ارزشها و عواطف عمومى اثر بگذارد و آنها را در اختیار بگیرد. در متن زیر که از کتاب قدرت بر صحنه گرفته شده است، بلاندیه تز اساسى خود مبنى بر «نمایشى» بودن امر سیاسى در جوامع انسانى را مورد تأکید قرار مى دهد و نشان مىدهد که چگونه در ذات قدرت، اعم از قدرتهاى باستانى و مدرن، نوعى تلاش براى حرکت از واقعیتهاى ساده بهسمت بازنمودهاى نمایشى آنها وجود دارد تا در حرکتى بازگشتى بتوان واقعیت مزبور را تحت اختیار گرفت:
«در جوامع توتالیتر بنابر تعریفِ سیاست – به معنى اطاعت مطلق همه کس و همه چیز از دولت – کارکرد وحدتبخش قدرت به اوج خود مى رسد. اسطوره وحدت در چنین جوامعى بر اساس محورهایى چون نژاد، ملت یا توده ها قوام مىگیرد و به سناریویى بدل مىشود که سیاست را نمایشى مىکند. این سناریو، چشمگیرترین کاربرد خود را در جشنهاى سیاسى مى یابد که از خلال آنها، تمامى یک ملت در موقعیتى آیینى قرار مىگیرد. در طول دورهاى کوتاه، جامعه اى خیالى و کاملاً منطبق با ایدئولوژى غالب ظاهر و قابل مشاهده و تجربه مىشود. خیال «رسمى» نقابى بر واقعیت مىکشد و آن را مسخ مىکند. جشن نازىها، که در آن حتى با حضور قدرتمند نمادهاى کیهانى روبه رو هستیم، تصویرى است که عموماً در این مورد به یادها مىآید. در این جشن، گسستگى هاى اجتماعى لغو مىشوند و همه گفتمانها به سود سرودِ وحدتبخش جشن از میان مىروند. این جشن به گونهاى تقریباً روحانى به تعلق زدایى از فرد منجر مىشود. ژان دووینیو در این مورد، جشن را سبب جایگزینى یک «پیوند هذیان وار» بهجاى «جامعه مدنى» مىداند، به صورتى که افراد یک ملتِ کامل به مجموعهاى از عروسکهاى حیرتزده از نمایشى که درونش قرار گرفتهاند و افسار آنها به دست قدرت مطلق حاکم است، بدل مىشوند.
در کشورهایى با رژیم سوسیالیستى که در آنها تشخص یافتن قدرت، غالب است، جشن، موقعیتى را براى جامعه فراهم مىکند تا خود را به گونهاى «آرمانى» و نمایشى بنمایاند. رژه ها و صف آرایىهاى نظامى و غیرنظامى، بیانهاى آیینى نوعى جزم آموزشى حکومتها هستند. در این مورد، مراسم راهپیمایى اول ماه مه در رژیمهاى سوسیالیستى بیش از آنکه به ستایش روز کار اختصاص داشته باشد، لحظه اى ویژه اند که در آن با اتکا بر به اصطلاح دستاوردهاى سوسیالیسم، مردم با رهبرانشان گرد آورده مىشوند، در موقعیتى به ظاهر برابر قرار مىگیرند و متحد مىشوند. این راهپیمایى، نمایشى است از قدرت و به ویژه قدرت سلاحها، ستایش پیشرفتهاى به ظاهر انجامگرفته و نمایش آنچه در آینده باید انجام گیرد. این جشن بازیگران اجتماعى را درون نمایشى وارد مىکند که در آن، آنها نه بازنمودى از آنچه واقعاً هستند که بازنمودى از آنچه باید باشند؛ یعنى آنچه دولت و حزب از آنها انتظار دارد، هستند. این برجستهترین بُعدِ فرایندى عام از نمایشىشدن است که به مقولات و تمامیتهایى همچون برنامه اقتصادى و داده هاى آن، پرولتاریا و دیکتاتورى آن، و امپریالیسم و وابستگان آن تشخص مىبخشد [ …]
بدین ترتیب هر قدرت سیاسى، درنهایت، از خلال نمایشى کردنِ واقعیتها، اتباع خود را وادار به اطاعت مىکند و البته جوامع مختلف از لحاظ قابلیت بالقوه این نمایشى شدنها با یکدیگر متفاوت اند. باید درنظر داشت که قدرت در تمامى معانى خود، بازنمودى از جامعهاى است که بر آن حکومت مىکند و خود را به گونهاى، تجلى اى از آن جامعه و نمایندهاى از آن در بیرون از آن جامعه مىانگارد که تصویرى آرمانىشده و درنتیجه قابل پذیرش از آن را بازمىتاباند. اما بازنمودگى نوعى جدایى و فاصله گرفتن را ایجاب مىکند، سلسلهمراتب را برپا مىدارد و کسانى را که عهده دار مسئولیت هستند تغییر مىدهد. و این مقامات با ارائه نمایشى که جامعه باید خود را از خلال آن پرشکوه ببیند، بر آن جامعه غلبه مىیابند. بههمین دلیل تظاهرات قدرت بهسختى قابل جمعشدن با سادهگرایى هستند و عموماً با پدیدههایى عظیم، پرطمطراق، آرایشها و تزئینات، شکوه و جلال، آیینها و تشریفات همراهاند. افزون بر این، قدرت از تمامى ابزارهاى نمایشى استفاده مىکند تا در آن واحد هم استیلاى خود را – با برگزارى آیینهاى یادبود – به تاریخ نشان دهد، هم بر ارزشهاى مورد تقدیر خود (راهپیمایىها) پاى فشارد، و هم زور خود را با اعدامها به نمایش بگذارد.»
منبع: فکوهی، ناصر، پارههای انسانشناسی، تهران، نشر نی، ۱۳۸۵
برای تمام آوانگاریها و ماخذ به منبع فوق ارجاع کنید.