علی بابایی – منیره پنج تنی
در تأمل اولیه درباره چیستی ورزش اگر آن را نوعی کنش اجتماعی و یا یک نهاد اجتماعی قلمداد کنیم بی شک جامعه شناسی اولین علمی است که برای بررسی موضوع ورزش دارای صلاحیت است، از طرف دیگر چون ورزش فعالیتی انسانی و فرهنگی است پس پای علم انسان شناسی نیز به میان می آید. لذا برای بررسی موضوع ورزش از منظر این دو علم پرسش هایمان را با دکتر ناصر فکوهی در میان گذاشتیم که حاصل آن گفت و گویی شد درباره مباحثی چون تعریف ورزش، رابطه ورزش با نهادهای مختلف جامعه مانند دین، فرهنگ، سیاست و اقتصاد، رابطه ورزش با نهاد تعلیم و تربیت، بررسی مفهوم ورزش در نگاه برخی از متفکران معاصر و رابطه بازی و ورزش.
نظر ورزی درباره ورزش شاید در وهله ی نخست برای برخی افراد عجیب و غریب به نظر برسد. اما دیرزمانی است که ورزش به عنوان مفهومی چند جانبه جای خود را در میان دانش های علوم اجتماعی و فلسفه های مضاف باز کرده است. از شما می خواهم ابتدا ورزش را تعریف کنید و بگویید ورزش چه کارکردهای اجتماعی دارد؟
بی شک می توان درباره ورزش، همچون بسیاری پدیده های دیگر که امروز به مثابه پدیده هایی «جهانشمول» و «بدیهی» ما را احاطه کرده اند، تعریفی از نقطه نظر جامعه شناسی و انسان شناسی ارائه داد، اما مایلم از همین ابتدای بحث، بر نکته ای اساسی تاکید کنم که در اینجا همچون سایر مواردی که ما از چنین پدیده هایی سخن می گوئیم، صادق است. نخست آنکه این پدیده ها در فرایندی ساخته شده و شکل گرفته در یک ظرف زمانی – مکانی از سطح یا سطوحی «محلی» به سطوح جهانی تعمیم یافته اند، فرایندی که با رنسانس و اومانیسم آن آغاز شده و با انقلاب های دینی و صنعتی و سیاسی و اطلاعاتی از قرن شانزده تا امروز ادامه می یابند. صرف نظر از اینکه داوری مثبت یا منفی ما درباره این انقلاب ها و رابطه ای که میان یک مرکز (اروپا و سپس جهان توسعه یافته) با پیرامون(سایر نقاط جهان) برقرار می کنند و تلاش هایی که می شود تا از طریق آن ها به جهانشمولی ها و مشترکاتی در سطح زبان ها و فرهنگ ها، سبک زندگی و رویکردها و حتی اندیشه ها رسیده شود، این امری کاملا توهم زا است که انجام این تلاش ها و لایه های کنشی و اثرات اولیه آن ها را اموری «طبیعی» بپنداریم و تصور کنیم که این لایه ها لزوما در درازمدت تداوم یافته و توانسته اند فرهنگ ها را شبیه به یکدیگر کنند. واقعیت بیشتر در جایی در فاصله این دو موقعیت است: میان مرکز و پیرامون، میان مرکزی که تلاش کرده است که «دیگری» را به یک «خود» ثانوی و وابسته به خود تبدیل کند ، و «خود» ی که تلاش کرده است که «تفاوت» خود را برای «خود» ماندن به هر قیمتی حفظ کند و هرچند در این کار در حوزه مادی ساختار ها چندان موفق نبوده، در حوزه فرهنگی، روان شناختی و اجتماعی در بسیاری موارد توانسته است که شوک ها را تحمل کند و خود را بازسازی کرده و یا دست کم تحولات را در «خود» باز تعریف کند.
این مقدمات برای این بود که ورزش را به عنوان یکی از این نمونه ها برشمرید؟
بله. ورزش نیز یکی از این موارد است. البته همین جا بگویم که به دلیل گستره بیش از اندازه بحث در بیشتر بخش هایی که به آن ها خواهم پرداخت مفهوم «ورزش» را از مفهوم «بازی» جدا می کنم، ولو آنکه این جدا کردن همانگونه که خواهیم دید همواره حتی در سطح روش نیز ممکن نیست. اما به تعریف بازگردم: منظور از ورزش دستکم به صورتی که یونانی های عصر طلایی باستان به آن باور داشتند، «پرورش مهارت های بدنی» برای رسیدن به «بدن آرمانی» از لحاظ قدرت و زیبایی بود: بدنی در خور آن که بتواند جایگاهی برای زبان و روح یونانی باشد. بدن آرمانی ، بدنی مردانه، عریان، ورزیده، جنگجو، سالم، جوان وکامل به شمار می آمد و همین بدن بود که در فلسفه انسان شکل انگارانه یونانی (anthropomorph) در قالب ایزدان نظام چند خدایی یونانی ظاهر می شد و در ایزدستان های یونانی(پانتئون) نه تنها فرصتی برای تجسم یافتن در سنگ های گرانبها می یافت بلکه بهانه ای بود برای پیوند خدایان قبایل مختلف به مثابه ضمانتی برای پیوند و اتحاد پیروان آن خدایان در شهر (پولیس) یونانی. آزاد مردان یونانی، بهترین تجسم خود را در جوانان هر قبیله می یافتند که نماد و مظهر سلامت و قدرت و مهارت های آن قبیله به شمار می آمدند و باید با تمرین های دائم روزانه و شرکت در مسابقات دوره ای و به ویژه مسابقات بزرگ «المپیک» ( که از قرن هشتم پیش از میلاد آغاز می شود) برتری قبیله و نظام خویشاوندی خود و نزدیکی بیشتر بدن ها( و در نتیجه روح) خود را به خدایان نشان دهند. هم از این رو بود که جنگ های قبیله ای و بین شهری در طول مسابقات المپیک کنار گذاشته می شد، زیرا جنگی دیگر و بسیار جدی تر در عرصه میدان های ورزشی آغاز می شد. جنگی که اشراف زادگان با بدن های عریان و ورزیده خود انجام می دادند. کاربدنی در یونان باستان تحقیر می شد، کما اینکه قدرت بدنی برای کار نیز تحقیر و در حد بردگان دانسته می شد.
چرا؟ پس آزاد مردان چگونه زمان خود را سپری می کردند؟
آزاد مردان زمان خود را با ورزش و بحث در محافل فیلسوفانه و یا تن دادن به لذت های زمینی می گذراندند که هر یک خدایی برای خود داشتند اما همگی در خدای بزرگ ، زئوس، تجسمی آسمانی می یافتند. هم از این رو مقایسه یونان باستان عصر طلایی با روم در قرون بعدی که در آن جای ورزشکاران به «جنگجویان برده» یا گلادیاتورها و یا بربرهای نظامی داده می شود، کاملا روشن است: روم ، سقوطی ارزشی و اخلاقی و در یک معنا را در برابر یونان تجربه می کند و آن واگذاری جایگاه با ارزش «ورزش» به مثابه «آموزشی آسمانی» به «ورزش» به مثابه «نمایشی زمینی» است.
نتیجه ی این اتفاق چه بود؟
آنچه از این میراث باستانی برای اروپای پس از رنسانس باقی می ماند و سپس از خلال فرایندهای استعمار و جهانی شدن به کل گیتی سرایت می کند نیز از این دو مفهوم و ارزش در امر ورزشی جدا نیست: آموزش و نمایش. امروز ما به رسم یونانیان و اغلب بدون که بدانیم و یا خود نقشی در این امر داشته باشیم ورزش را تا رده های بالای تحصیل دانشگاهی در برنامه ای آموزشی خود جای می دهیم و تماشای ورزش به مثابه یک نمایش که هنوز رگه ای از خشونت میدان های رومی در آن باقی مانده است، را تجربه می کنیم. اما طبعا در هر دو مورد فرایندهای ترکیبی آسیب زا وارد عمل شده اند و آسیب هایی جدی در نظام اجتماعی به وجود آورده اند که تلاش خواهم کرد در ادامه بحث به آنها اشاره کنم.
پس پیش از وارد شدن به بحث بعدی لطف کنید برای ما از این بخش جمع بندی مختصری ارائه دهید.
بنابراین در اینجا به عنوان نتیجه گیری صرفا بر این نکته تاکید کنیم که منظور از ورزش کنشی است که سبب افزایش مهارت های بدنی در کنشگر اجتماعی با هدف بهبود موقعیت های دیگر ذهنی یا بدنی او و یا با اهداف نمایشی اغلب مستقیما یا غیر مستقیما اقتصادی بشود. درباره کارکردهای اجتماعی ورزش در پرسش های بعدی پاسخ خواهم داد اما اینجا به همین نکته بسنده کنم که این کارکردها نیز ، کارکردهایی ازلی و ابدی نبوده اند و در جوامع مختلف به صورت های مختلفی تعبیر و تفسیر می شده اند، همانگونه که اصولا مفهوم «کارکرد» و مکتب «کارکردگرایی» یک ابداع متاخر است و لزوما ربطی به شیوه های استفاده و یا وجود یک پدیده در یک جامعه خاص در زمان و مکانی ویژه نداشته است.
رابطه ورزش با دیگر نهادها و ساختارهای مختلف جامعه مثل دین و فرهنگ چگونه است؟
ورزش در مفهوم یونانی – رومی آن پس از گسترش خود به کل جهان مسائل مختلفی رابه وجود آورد، زیرا فرهنگ های مختلف و نظام های گوناگون آنها هرگز دارای روابط یکسانی با بدن نبوده اند. هر چند ما با امری نسبتا جهانشمول در سطح اکثریت فرهنگ های جهان روبروئیم و آن باور به وجود دو عنصر «روح» و «بدن» و نوعی تقابل میان آنها است. اما نه درک نسبت به هر یک از این دو عنصر، نه نسبت به روابط پیچیده میان آن ها و روابط ذهنی و کنشی که باید با آن ها در نظام های اجتماعی – فرهنگی وجود داشته باشد تقریبا نه در یک زمان و مکان واحد و نه در زمان ها و مکان های مختلف یکسان نبوده است. فرهنگ ها در قالب های زمانی – مکانی گوناگون اغلب ذهنیت ها و روابط متفاوتی با هر یک از این دو داشته اند و حتی قائل شدن به گسست محکم میان آن ها همواره وجود نداشته است. از این رو تقابل اروپایی محور مبتنی بر تقابل روح/ بدن لزوما نه هرگز وجود داشته و نه به نظر من هنوز وجود دارد، این بیشتر یک تقابل «تصنعی» است که از ابتدا حتی در مرکز، امری بیشتر ساختگی و در خدمت ایجاد نظام های قدرت و ایدئولوژیزه کردن آن ها بوده است، تا آن که پایه و اساسی واقعی در سطح بیولوژیک و فرهنگی داشته باشد. حال اگر اجازه بدهید در پاسخ بعدی من خود را به دوران معاصر یعنی در جهان از قرن نوزدهم به این سو و در ایران از ابتدای قرن بیستم تا امروز محدود می کنم.
دقیقا منظور شما چه دورانی است و در این دوران چه اتفاقی افتاده است؟
منظورم دورانی است که ما با پدیده ورزش و سایر پدیده ها در قالب جدید و جهانی شده آن ها از خلال فرایند استعمار و پیدایش «جهان» در مفهوم مدرن آن سروکار داریم. فکر می کنم این می تواند بحث را روشن تر کرده و به ما امکان دهد که فراتر از این که درباره این فرایندها که نوعی از جهانشمولی ولو آسیب زا را تعمیم می دهند، به این که در حال حاضر چه موقعیتی داریم و چشم انداز های احتمالی مان چیست بپردازیم.
از دیگر نهادها و ساختارهای مهم جامعه، سیاست و اقتصاد است که باید در همین جا آن ها را نیز بررسی کنیم. پس پرسشم را چنین طرح می کنم که رابطه ورزش با سیاست و اقتصاد چگونه شکل می گیرد؟
رابطه با سیاست و اقتصاد از خلال دو مجموعه بزرگ شکل می گیرد که جهان جدید صنعتی و سپس اطلاعاتی را در طول ۲۰۰ سال گذشته ساخته اند : از یک سو، دولت- ملت ها (یا دولت های ملی) که امروز تنها شکل موجودیت انسان ها در جهان هستند و هر کس در هر جایگاه و مقام و موقعیتی باید به نوعی به آن ها متعلق باشد وگرنه درون گروهی قرار می گیرد که به آن ها «بی وطن» لقب داده اند و هر چند بسیار بزرگ هستند اما از محروم ترین مردم جهان به شمار می آیند. و سپس، مجموعه بزرگ دیگری که به آن نام بازار مبادله داده شده است و امروز آن را بیشتر با عنوان بازار جهانی می شناسیم. یعنی یک نظام اقتصادی که در آن اصل بر مبادله بین دو یا چند کالا از طریق دو یا چند کالای دیگر است و به صورت مطلق و به خصوص در سال های قرن بیستم این کالا های میانجی، پول های دولت های ملی و نهادهای متولی این مبادلات، بانک های دولت های ملی یا اتحادیه های رسمی و غیر رسمی بین آنها هستند. من به پرسش شما از این دو دریچه پاسخ می دهم. ورزش در قالب سیاسی و ورزش در قالب اقتصادی.
در حوزه سیاسی، ورزش ابزاری است عمدتا در خدمت قدرت دولت و همه قدرت هایی که قدرت آن ها را به مشروعیت می شناسد. البته این در اختیار قرار گرفتن اشکال بسیار پیچیده ای دارد و لزوما مستقیم نیست اما در بسیاری از موارد هنوز حتی مستقیم نیز باقی مانده است. برای نمونه نگاه کنیم به «سازمان دهی» به ورزش در سطح یک کشور (دولت ملی) که اغلب از طریق به وجود آمدن واحدهای ورزشی از خردترین شکل تا اشکال کلان، فدراسیون های ورزشی، سازمان یافتن این فدراسیون ها در سطوح استانی و ملی و سپس سازمان یافتن آن ها بر اساس قوانین بین المللی (باز هم میان دولت های ملی) انجام می گیرد. دولت ها (بخوانیم قدرت ها) هستند که پیش از هر چیز «ورزش» را از «عدم ورزش» جدا می کنند مثلا گروهی از رفتارها را در رده «بازی» تحقیر می کنند و گروهی را شایسته نام «ورزش» می دانند. دولت ها هستند که اجازه می دهند چه کسانی (جنسیت، سن، موقعیت جسمانی و ذهنی) می توانند در چه شرایطی این یا آن ورزش را انجام دهند. البته اگر دولت ضعیف باشد، نظام اجتماعی به سوی خود انگیختگی می رود (برای مثال نگاه کنیم به فوتبال کوچه و خیابان در جهان و به خصوص در امریکای لاتین) اما اغلب دولت ها به دلایل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بسیار سریع ورزش را از آن خود می کنند.
قدرت ها از چه وجوهی به ورزش ها اهمیت می دهند؟
برای قدرت ها ورزش از چندین نظر حائز اهمیت است که من صرفا تیتر وار آن ها را بر می شمارم. نخست کنترل کالبدی یا بدنی اعضای یک نظام سیاسی که باید کاملا در اختیار قدرت باشند، این کنترل کالبدی البته در همه ابعاد یعنی حتی در کوچک ترین رفتارهای روزمره نیز وجود دارد ولی آن جا که بحث قدرت بدنی (بدن قوی و زور فیزیکی) مطرح است، بدون شک قدرت باید دخالت بیشتری داشته باشد زیرا بنا بر تعریف مدیریت و انحصار قدرت فیزیکی در جامعه در اختیار دولت است. برای مثال یک کنشگر اجتماعی حق ندارد از زور خود (بدن ورزیده و قدرتمند) علیه یک کنشگر دیگر استفاده کند ، مگر آن که دولت این اجازه را به او بدهد . پس اولین بعد اهمیت ورزش برای قدرت ها، کنترل بدنی جامعه به مثابه پایه کنترل عمومی سیاسی است.
بعد دیگر، برای دولت ها، به ویژه دولت های رفاه و مدرن، کاهش هزینه های اقتصادی جامعه (در حوزه سلامت) از خلال تعمیم رفتارهای ورزشی است. چنین بعدی شاید کمتر در دموکراسی ها نمایان باشد اما در نظام های توتالیتر (برای مثال چین و کره شمالی کمونیست) مسئله کاملا روشن است، تمرین های بدنی و ورزشی به صورت اجباری انجام می گیرند تا سلامت افراد جامعه افزایش یافته و هزینه های دولتی کاهش یابد. بعد دیگر، آموزش است، که سوای آموزش رسمی در مدارس که بیشتر نوعی بازمانده نظام یونانی – رومی است، باید به ویژه بر آموزش های نظامی اشاره کرد: ورزش ابزاری برای ساختن «کنشگرجنگجو» است. سربازان در دوران آموزشی به شدت زیر فشار های بدنی قرار می گیرند. برخی از نیروهای ویژه تمرین های خاصی را از لحاظ ورزشی می گذرانند (برای مثال نگاه کنیم به تربیت تفنگداران دریایی امریکا) تا بدنی قدرتمند و بسیار مقاوم پیدا کنند که بتواند بدترین شرایط فیزیکی را تحمل و در سخت ترین شرایط دستورات قدرت فوقانی را به اجرا درآورند. آنچه در اینجا انجام می گیرد، نوعی تمرین ورزشی است، و جالب است که بدانیم تقریبا تمام آموزش های نظامی «رشته های» ورزشی نیز هستند. شاید بتوان این نوع از ورزش را «ورزش در خدمت سرکوب» نامید.
علاوه بر آن چه تا کنون گفتید آیا ورزش از جنبه دیگری هم برای قدرت ها حائز اهمیت است؟
جنبه دیگر ورزش برای قدرت ها، بعد نمایشی آن است. قدرت ورزشی یعنی داشتن بهترین «نتایج» ورزشی (بیشترین تعداد مدال ها در مسابقات بین المللی) به نوعی یک نمادگرایی قدرت سیاسی است: قدرت نظام سیاسی خود را در قدرت ورزشکارانش نشان می دهد. البته اکثر دولت ها برای موفقیت در این زمینه و برای آنکه با یک تیر دو نشان بزنند، از ورزش بین المللی و ملی در سطح مسابقات برای ایجاد زمینه های افزایش انسجام اجتماعی و غرور«ملی» ( بالا بردن قدرت دولت – ملت) و درعین حال بالا بردن قدرت چانه زنی بین المللی با بالا بردن پرستیژ خود به عنوان نظام سیاسی نیز استفاده می کنند. برای مثال در تمام طول سال های تداوم نظام های توتالیتر در کشورهای اروپای شرقی و شوروی پیشین، این کشورها بیشترین تعداد مدال ها را در المپیک ها می آوردند ، چیزی که هنوز در مورد چین و در شکلی دیگر در مورد کشور ایالات متحده نیز صادق است. اما آن سوی سکه ، سرمایه های گسترده در زمینه ورزش برای بهره برداری سیاسی از آن بوده و هست: ورزشکاران از بهترین امکانات که اغلب مردم از آنها محروم بودند، برخوردار شده و با هر مدال جدید این امکانات و امتیازات مادی افزایش می یافت. و در نهایت بردن مدال های بیشتر باید نشان می داد که کدام نظام برتر است (نگاه کنیم به رقابت تنگاتنگ شوروی و ایالات متحده در میدان های ورزشی ، همچون عرصه فضا و سایر عرصه ها در دوره جنگ سرد). این ها اندکی از جنبه هایی هستند که می توان در ورزش در رابطه اش با سیاست به آنها اشاره کرد اما بحث بسیار مفصل تر است و خوانندگان علاقمندان می توانند به ویژه به آثار جامعه شناسانی چون “بروم” رجوع کنند.
با توجه به اینکه پیگیری مسائل تربیتی از علائق شخصی من است برایم بسیار جالب خواهد بود بدانم ورزش با نهاد تعلیم و تربیت در جامعه چگونه تعامل دارد؟ به نظرم این یک رابطه چند وجهی و بسیار مهم است که می تواند در تمام ابعاد یک جامعه به طور مستقیم و غیر مستقیم تأثیر بگذارد.
این تعامل در بخش بزرگی از خود، همان گونه که گفتم، یک بازمانده نظام یونانی – رومی است. البته تمرین های بدنی که بهتر است آن ها را با تبعیت از رساله مارسل موس «فنون بدنی» بنامیم، بنا بر سنت های فرهنگی مختلف در پهنه های گوناگونی از جهان مشاهده شده اند. برای مثال در قبایل شکارچی و گرد آورنده بنا بر مورد برخی از قابلیت ها مثل دویدن، پرتاب نیزه، و حتی فنون بدنی دفاع از خویش دربرابر دشمن یا جانور مورد شکار تقویت شده و آموخته می شده است . اما آیا این را می توان «ورزش » و یا «رقابت» نامید؟ «بازی» و «مسابقه» بر سر مهارت های بدنی در این قبایل زیاد دیده می شده، اما آیا این بدان معنا است که ما در منطق «ورزش» هستیم؟ مثال دیگر، در فرهنگ های هندواروپایی، در کاست جنگجویان، مهارت بدنی مربوط به جنگ، کمانگیری، کشتی گیری، پرتاب نیزه، اسب سواری و… تقریبا همه جا رایج بوده اما از منطق یکسانی به ویژه در اقتصاد و سیاست و نمایش تبعیت نمی کرده است. همین را باید در مورد فرهنگ های بودایی و کنفسیوسی در چین و شینتویی در ژاپن گفت. در یک کلام می توان ادعا کرد که بخشی از نظام های آموزش در اکثریت قریب به اتفاق فرهنگ ها به آنچه امروز ما «ورزش» می نامیم تخصص داشته است. اما مشکل اساسی در آن است که «ورزش» در مفهوم کنونی آن و «نظام های آموزش همگانی» و سلسله مراتبی از دبستان تا دانشگاه یکی از ابداع های دولت مدرن است و دولت مدرن به صورت گسترده ای پدیده ای اروپا محور با تمام مزایا و تمام مشکلات و آسیب های آن است.
بسیارخوب! تا به اینجا به ورزش از منظر تاریخی پرداختیم و با رویکردی جامعه شناسانه رابطه آن را با نهادهای جامعه مدرن بررسی کردیم. حالا در ادامه اگر موافق باشید قبل از اینکه ورزش را از منظر علم انسان شناسی بررسی کنیم، به طور مشخص نگاهی هم به آثار و اندیشه های چند صاحب نظر در این حوزه بیندازیم و برای شروع هم بفرمایید مهم ترین اشخاصی که در دوران معاصر به طور خاص در مورد ورزش نظر ورزی کرده اند چه کسانی هستند؟
در این مورد شما را به مقاله ای که در مجله آیین شماره ۳۰-۳۱ شهریور ۱۳۸۹ از من منتشر شده و البته موضوعش فوتبال بود اما در آن به صورت گسترده بحث نظری ورزش را مطرح کرده ام رجوع می دهم. ما به عنوان انسان شناس بیش از هر کس در بررسی ورزش به مسئله جامعه شاسی یا انسان شناسی بدن ارجاع می دهیم که در آن قدیمی ترین نمونه های نظری (به جز کلاسیک های یونانی) “روبر هرتز” (Robert Hertz)(نظریه دست راست) و “مارسل موس” (Marcel Mausse) (فنون بدنی) هستند. بعدها کارهای این انسان شناسان ادامه پیدا کرد و امروز بیشترین تمرکز در حوزه مطالعات بدن دست کم در فرانسه در مطالعات “داوید لوبرتون” (David Le Breton) دیده می شود که از دوستان بسیار اندیشمند ما است. کتاب «جامعه شناسی» بدن او را خود من ترجمه کرده و در دست انتشار دارم اما اکثر کتاب هایش زیر نظارت من و با مقدمه خودش بزودی در زبان فارسی منتشر می شود کتاب هایی مثل «انسان شناسی صدا»، «انسان شناسی عواطف»، «در ستایش قدم زدن»، «انسان شناسی درد» و… از طرف دیگر کار های ارزنده انسان شناس دیگری که او هم از دوستان ما و ایران شناس هم هست یعنی “کریستیان برومبرژه” (Christian Bromberger) بر روی فوتبال از جمله فوتبال ایران را نباید از یاد برد. برای برومبرژه ورزش بیش از هر چیز در بعد آیینی آن دیده می شود. چیزی که جامعه شناس فرانسوی دیگر “ژان ماری بروم” (Jean-Marie Brhom) به شدت در کارهایش با آن مخالف است و ورزشی نمایشی به ویژه فوتبال را در محوریت پولی و به مثابه انگیزه های اجتماعی ایجاد خشونت و نژاد پرستی و غیره مطرح می کند. در زبان انگلیسی باید بیش از هر کس به جامعه شناسی گافمنی و مفهوم نمایش در نزد او تاکید کرد و در کنار او البته به مجموعه بزرگ انسان شناسان بدن و اجرا و نمایش از “ویکتور ترنر تا مری داگلاس”. شاید بد نباشد که به اثر معروف گیرتز نیز که نمایش را در محوریت ورزش قرار می دهد و در مفهوم «مسابقه» ارائه اش می دهد یعنی «جنگ خروس در بالی» نیز اشاره کنیم. او نشان می دهد که چگونه انسان ها از خلال روابط رقابتی و با امتداد بدن خویش در جانوران ، فرهنگ هایشان را می سازند و بازتولید می کنند. و شکی نیست که به نظر من، جایگاه متفکرانی چون پیر بوردیو ( آنگاه که بحث سلیقه و سبک زندگی مطرح باشد)، فوکو (آن گاه که بحث شکل یافتن مدرنیته و نظم جدید جهانی درجوامع انسانی مطرح باشد) و دولوز (آنگاه که بحث مفهوم لذت و روانکاوی آن در ایجاد عناصر مدرن رابطه بدنی مطرح باشد) بیش از آنکه در چارچوب جامعه شناسی فرانسه قرار بگیرند دارای ابعاد جهانشمول نظری هستند.
می خواهم به سراغ «رابرت کی. مرتون» موسس نظریه پردازی واقعی و تجربی بروم. نظریه مرتون درباره ساختار اجتماعی چه کاربردی در ورزش دارد؟
درباره مرتون باید گفت که او بیش از هر چیز تحت تاثیر جامعه شناسی کارکردگرای پارسونی است و در نهایت بیشتر یک جامعه شناس علم به حساب می آید و نه یک نظریه پرداز ورزش به مثابه کنش اجتماعی. اشکال کارگردگرایان از جمله مرتون در آن است که اهمیت زیادی به مفهوم کارکرد و مفاهیم بیرون آمده از آن از جمله کژکارکرد (dysfunction) برای درک پدیده های اجتماعی پیچیده نظیر «انحراف» و «جنایت» می دادند و اصولا این نام گزاری ها را نیز به نوعی ما از آنها به ارث برده ایم . بنابراین فکر نمی کنیم نظریه پردازی مثل مرتون چارچوب نظری خوبی را بتواند برای درک پدیده ورزش به ما بدهد مگر آنکه نگاهمان به ورزش صرفا آسیب شناختی باشد و آن هم از نوع کارکردگرایانه اش. من به هر سو گمان می کنم که ابعاد نمادین، آیینی، سیاسی و تربیتی و فرهنگی در ورزش بسیار بیشتر است و کارگرد گرایی را نگاهی سطحی نسبت به آن می پندارم.
بخشی از اندیشه گافمن درباره مدل نمایشی Dramatical-Model است. به نظر شما آیا این اندیشه او می تواند ورزش را هم مورد بررسی خود قرار دهد؟
صد در صد. همانگونه که گفتم. گافمن با نظریه نمایش و «صحنه پردازی زندگی روزمره» خود توانست یکی از قدرتمندترین ابزارهای نظری قرن بیستم را به ما ارائه دهد که می توان از آن در اکثریت قریب به اتفاق پدیده های فرهنگی و اجتماعی امروز استفاده کرد. به ویژه آنکه جامعه امروزی همانگونه که گی دوبور(Guy debord) فرانسوی نیز در کتاب «جامعه نمایش» بدان اشاره می کرد و بعدها بودریار بهتر از هر کس این امر را در مفاهیم «شبیه سازی» خود نشان داد، به سوی «نمایشی شدن» شدید می رود که به خوبی با انقلاب فناورانه آخر انسان، یعنی انقلاب اطلاعاتی و رایانه ای و شبکه های الکترونیک اجتاعی که حاصل آن بوده اند، انطباق دارد. از این رو، گافمن می تواند یکی از بهترین ورودی ها برای درک نظری پدیده ورزش باشد البته در بعد نمایش آن و در سبک زندگی که ابعادی بسیار مهم هستند. البته اضافه کنم که حرکت در خط گافمنی به نظر من لزوما باید با رویکردی بر اساس روش شناسی مردمی (ethnomethodology) امثال گارفینکل همراه باشد یعنی حرکت به طرف تحلیل پدیده های بی نهایت خرد و یا آن چیزی که گیرتز به آن «توصیف انبوه» (thick description) می گفت. «بدن به نمایش گذاشته شده» پدیده ای است که به شدت پیچیدگی می یابد و این پیچیدگی را تنها می توان در ابعاد بسیار خرد تحلیل کرد. اینجا است که ما نه فقط باید در برابر نظریات کلانی مثل کارکردگرایی بایستیم بلکه این را نیز باید بپذیریم که اغلب نظریات جامعه شناسی آسیب شناختی ورزش نظیر نظریات بروم بخش بزرگی از دقت خود را در درک پدیده ورزش از دست می دهند.
دکتر محمدرضا مهرآیین در کتاب «نظریات جدید جامعه شناسی و ورزش» علاقه «آنتونیو گرامشی» به ورزش را صفر دانسته ولی چنین ادامه می دهد که «عقاید او به طور وسیعی در تحلیل اجتماعی از ورزش تأثیر داشته است. چهارچوب نظری گرامشی در پژوهش علوم اجتماعی در کل و به ویژه در ورزش، مفهومی گرامشی از «سلطه» و «ملّی-مردمی»است.» آیا با این اندیشه موافقید و اگر امکان دارد بیشتر درباره اندیشه گرامشی و تأثیر آن در ورزش توضیح دهید.
بدیهی است که اغلب نظریه پردازان بزرگ نمی توانسته اند در مورد پدیده «کنشی» بسیار پر اهمیتی مثل ورزش بی توجه باشند اما این به معنای آن نیست که ما هر بار بخواهیم از هر نظریه پردازی، یک نظریه پرداز ورزش بسازیم. در تاریخ نظریات جامعه شناسی و سیاسی، درباره نقش گرامشی تا حد زیادی اجماع وجود دارد: این نقش عمدتا به سنتی بر می گردد که گرامشی عمده بنیانگزار آن بود و آن فاصله گرفتن از مارکسیسم سطحی شرقی (لنینی – استالینی) و فراهم کردن راه برای مارکسیسم غربی (فرانکفورتی – آلتوسری) . در این راستا نمی توان منکر آن شد که خروج گرامشی از منطق زیر بنا / روبنا در مارکسیسم کلاسیک لنینی و اهمیتی که وی برای فرهنگ به مثابه یکی از مهم ترین محورهای جوامع مدرن قائل شد چگونه تاثیر سریع خود را بر شکل گیری جریان های تروتسکیستی از یک سو و جریان های به ویژه فرانکفورتی (آدورنو، هورکهایمر و دیگران) از سوی دیگر و شکل گیری یک مارکسیسم فلسفی فرانسوی با محوریت آلتوسر و سایر ساختارگرایان گذاشته است و در انگلستان نیز با مکتب بیرمنگام یا همان مکتب معروف به «مطالعات فرهنگی »(cultural studies) با متفکران بزرگی نظیر استوارت هال، ریچارد هوگارت (Richard Hoggart) ریموند ویلیامز(Raymond Williams) که اگر فرانکفورتی ها مطالعه فرهنگ مردمی را آغاز کردند ، آنها نیز توانستند به خوبی آن را به کنش های گسترده مصرف فرهنگی از جمله ورزش گسترش دهند و سرانجام به نظر من به صورتی باز هم غیر مستقیم تر هم می توان به تاثیر گزاری نظریات فرهنگی مارکسیسم بر فوکو و بوردیو صحبت کرد و هم در شاخه ای دیگر و بسیار دورتر از «مکتب جامعه شناسی شیکاگو»(زنیانسکی، پارک و غیره). نهایتا به گمان من، بهتر است سهم نظریه پردازان خالصی مثل گرامشی و حتی آلتوسر را از نظریه پردازان کنش همچون بوردیو و هال و دیگران جدا کنیم.
آیا از اندیشه پیر بوردیو می توان مدلی را استخراج کرد و در آن مستقیم و یا غیر مستقیم به ورزش پرداخت؟
بدون شک و تردید . بوردیو در چندین کتاب و مقاله خود به صورت مشخص بر این مسئله تاکید داشته است: مقاله معروف «چگونه می توان یک ورزشکار بود؟» او که در کتابش یا عنوان «مسائل جامعه شناسی» منتشر شده است به طور خاص به ورزش و به طور دقیق تر فوتبال اختصاص دارد و همچمنین کتاب معروف او «تمایز» به صورت تفصیلی به ورزش پرداخته شده است. از شاگردان بوردیو نیز لوئیک وکان (Loiic Wacquant) از جمله به ورزش بوکس با روش های مردم نگاری پرداخته است.
مهم ترین و برجسته ترین اندیشه بوردیو درباره ورزش چیست؟
اصل نظریه بوردیو در حوزه ورزش را باید به مسئله «سلیقه» و چگونگی شکل گرفتن اجتماعی آن مربوط دانست. برای مثال در فرهنگی مثل فرهنگ ما چرا ورزشی مثل تنیس (همچون بسیاری فرهنگ های دیگر) جنبه «اشرافی» دارد و ورزشی مثل «کشتی» ، جنبه مردمی در حالی که «فوتبال» در عین مردمی بودنش، بخش بزرگی از اشراف را نیز به سوی خود جذب می کند. نظریه بوردیو که آن را در مفهوم «عادتواره» (habitus) خلاصه می کند مبنی بر آن است که در ورزش همچون هر کنش اجتماعی و فرهنگی دیگر مجموعه بزرگی از ورودی های تمایز دهنده کنشگران اجتماعی وارد عمل می شوند که امکان می دهند این کنشگران با یکدیگر بر سر امتیازات واقعی رقابت کنند. در این رقابت که گاه بی رحمانه است کنشگران ابایی از آن ندارند که یک کنش را «تحقیر» کنند تا بهتر بتوانند کنشگران تابع آن را زیر سلطه بکشند و یا برعکس از خلال «زیبا سازی» های مختلف ، کنش دیگری را در نظام ارزشی کنش اجتماعی بالا ببرند. البته بوردیو تمام جنبه های دیگر ورزش از جمله جنبه های سیاسی و اقتصادی و آیینی آن را نیز از همین دریچه تحلیل می کند که به نظریه معروف سرمایه ها و میدان او بر می گردد.
حالا برویم به سراغ ورزش از نگاه انسان شناسی. این علم، ورزش را از چه جنبه ای مورد بررسی قرار می دهد؟
برخلاف «مردم شناسان» کلاسیک که بیشتر به پدیده های اجتماعی در قالبی استعماری نگاه می کردند و می کنند و مردم شناسی را علم شناخت «دیگران ِ دوردست» و فرهنگ های غیر شهری و «ابتدایی» می شمارند، انسان شناسان دیدگاهی متفاوت دارند که تفاوت ماهوی با جامعه شناسی ندارد، بلکه بیشتر تفاوت آنها روش شناختی است. هر چند روش شناسی طبعا محتوای پژوهشی را تغییر می دهد. اگر جامعه شناسان بیشتر بر جنبه های کلان و روندهای عام در ورزش تحقیق می کنند و برای این کار طبعا ناچارند از روش های کمی یا از مجموعه ای از روش های کمی و کیفی استفاده کنند. انسان شناسان برعکس، بر جنبه های خرد ورزش کار می کنند و برای این کار باید از روش های کیفی استفاده کنند هرچند گاه نیز ناچار می شوند این روش ها را با روش های کمی ترکیب کنند. برای مثال موضوعی چون تاثیر خشونت فوتبال بر جامعه شهری و مثلا پدیده اوباشیگری ، چندان ربطی به انسان شناسی ندارد و باید به وسیله جامعه شناسان در ابعاد نسبتا بزرگ و با روش های بیشتر کمی مطالعه شود. در حالی که موضوعی چون فرایند شکل گیری ایینی خشونت در یک استادیوم ورزشی خاص، موضوعی دقیقا انسان شناسانه است که جز با روش های کیفی (حضور درمیدان، مشاهده ، مصاحبه های تفصیلی، روایت نگاری، مطالعه تاریخ فرهنگی و …) امکان پذیر نیست. پرسشی که اغلب مطرح می شود این است که کدام حوزه مهم تر است که پاسخ روشن است: هر دو. ما نمی توانیم مطالعات گسترده و پیمایشی را رها کنیم و فقط به مطالعات موردی مبتنی بر مردم نگاری اکتفا کنیم، همانگونه که نمی توانیم، دیدگاهمان نسبت به ورزش را درچارچوب های خرد حفظ کنیم و انتظار داشته باشیم که بتوان بر اساس این مطالعات برنامه ریزی ها و سیستگزاری های فرهنگی و اجتماعی اساسی انجام داد.
انسان شناسی ورزش چه اهدافی دارد؟ به عبارت دیگر آیا می توانیم بگوییم انسان شناسی در ورزش اهداف ویژه ای را بررسی می کند و به دنبال کسب نتایج ویژه است؟
اهداف انسان شناسی ورزش با اهداف انسان شناسی به طور کلی تفاوت ندارد: هدف همواره شناخت بیشتر و بهتر انسان است. اما در انسان شناسی ورزش این کار ازطریق کنش های ورزشی انجام می گیرد. در حالی که در حوزه ای دیگر مثلا انسان شناسی پزشکی این کار از طریق شناخت درد و بیماری و تشخیص و غیره انجام می گیرد. متاسفانه در کشور ما هنوز این شاخه شکل نگرفته است. در سایت «انسان شناسی و فرهنگ» ما یک بخش فرهنگ گشوده ایم و در انجمن جامعه شناسی ایران نیز یک گروه علمی مطالعات ورزش مشغول به کار است، کتاب های اولیه ای نیز در این موارد منتشر شده اند اما با توجه به گستره عظیمی که ما با آن سروکار داریم اگر بگویم کار چندانی انجام نشده است چندان حرف گزافی نبوده است.
همان طورکه شما هم در ابتدای مصاحبه گفتید به نظر می رسد “ورزش” و “بازی” دو مفهوم کاملا در هم تنیده اند و نمی توان آن ها را به راحتی از یکدیگر جدا ساخت. علم انسان شناسی چه نظری در این مورد دارد؟
از لحاط تاریخ انسان شناسی و جامعه شناسی در ابتدا مطالعات ورزش و مطالعات بازی بسیار به یکدیگر نزدیک بودند و برخی از نظریه پردازان نیز در این جهت پیش رفتند. اما بسیار زود یعی تقریبا در همان دهه های نخست شکل گیری علوم اجتماعی یک جدایی اساسی اتفاق افتاد که مطالعات مربوط به بازی را به سوی حوزه های دیگری کشاند که برخی به انسان شناسی و جامعه شناسی نزدیک بودند و برخی بسیار دور. برای مثال مطالعات فلکلوریک بر ورزش و بازی، در چارچوب فرهنگ عامه قرار می گیرد و در آن گاه به صورت حتی تاسف باری در سطح تحلیل بازی و ورزش را یکی می پندارند. اما مطالعات جدیدتر در این زمینه خوشبختانه توانسته اند فاصله گزاری لازم را انجام بدهند . هر چند نزدیکی به دلیل وجود پدیده های آیینی و نمادین در هر دو کنش ناگزیر است. اما در حوزه های دیگری همچون علوم تربیتی، روانشناسی و حتی مدیریت، مطالعات انجام شده بر پدیده بازی آن را به کلی از جامعه شناسی و انسان شناسی دور کرده است. با این وصف برای انسان شناسان روشن است که در ورزش و در بازی با «دو» پدیده متفاوت سروکار دارند که هر چند هر دورا می توان در اوقات فراقت یافت اما دلایل اجتماعی پدیدار شدن آنها، شکل تحولشان، ابعاد گوناگونشان و تاثیرات و پی آمدهای اجتماعی شان بسیار متفاوت هستند. اما این تفاوت را باید در سطح خرد جست و نه در سطح کلان. این نکته را نیز به صورت بسیار کوتاه بیافزایم که معیارهای ما با معیارهای سازمان های ورزشی که برخی از «بازی ها» مثل شطرنج را «ورزش» می گیرند و برخی را از آن بیرون می رانند یکی نیست ولی با آن معیارها تضاد سخت و تفاوت های بسیار گسترده ندارد. در یک کلام، هر چند این کلا بدون شک بحث را تقلیل می هد، برای انسان شناسان مسئله «ورزش» مسئله «بدن» است و مسئله بازی، مسئله «تفریح»، این تقابل را می توان تا جایی پیش برد که یه یک تقابل ساختاری درد (ورزش) و لذت(بازی) رسید. اما این بحثی طولانی است که در حال حاضر نمی توانم وارد آن شوم.
کندال بلانچارد در کتاب «مردم شناسی ورزش» می گوید: «تعریفی که می توان برای بازی از نظر فرهنگی مطرح ساخت، به مردم شناسی ورزش مربوط است. بازی نه تنها پدیده ای جهانی برای انسان ها است بلکه در میان سایر حیوانات هم وجود دارد.» به نظر شما اولا چگونه می توان از بازی تعریفی فرهنگی ارائه کرد و ثانیا چرا نویسنده بازی را فاکتوری مشترک میان انسان و حیوان برشمرده است؟
فکر می کنم در این مورد توضیح کافی را در پرسش های بالا دادم ، با این وجود برای تکمیل آنچه گفتم، باید بیافزایم که بازی را می توان نوعی کنش زیستی (بیولوژیکی) – فرهنگی به حساب آورد که به صورت خود آگاه و ناخود آگاه روابط کنشگر اجتماعی را با محیط طبیعی و محیط انسانی اش تنظیم و امکان ایجاد همسازی میان آنها را که با اقتصاد بیولوژیک هماهنگی دارد فراهم می سازد. مطالعات رفتار شناسان جانوری جدید نظیر فرانس دو ووال (Frans de Waal) نیز این امر را تایید می کنند که بازی، نقشی اساسی در فرایندهای اجتماعی شدن و آموختن رفتارها و مهارت های اجتماعی دارند. کنشگران اجتماعی همچنین بازی را به مثابه یک استراتژی در روابط اجتماعی میان یکدیگر نیز به کار می برند که اینجا باز به نظریه گافمنی نزدیک می شویم. در مورد انسان ها، بازی دارای کارکردها و کژکارکردهای بسیار بیشتری است که فراتر از موقعیت های بیولوژیک می روند و فرهنگ، آیین، نظام های نشانه و نماد شناختی در آنها بسیار پر رنگ است. هم از این رو بخش پر اهمیتی از شاخه های مختلف انسان شناسی و شاخه ای خاص در این رشته به مسئله بازی پرداخته است. اما همانگونه که گفتم، روان شناسی، تعلیم و تربیت و مدیریت و برخی شاخه های دیگر وارد مطالعات بازی شده و رویکردهای جدیدی را وارد آن کرده اند که با رویکرد انسا شناختی تفاوت زیادی دارند.
جناب فکوهی به پایان مصاحبه نزدیک می شویم، لطفا بفرمایید وضعیت انسان شناسی ورزش در ایران چگونه است؟
در ایران متاسفانه چه انسان شناسی بدن و چه انسان شناسی ورزش، بسیار ضعیف هستند و در آن ها کار قابل توجهی انجام نشده است. البته این امر را من خارج از مطالعات و تک نگاری های عموما توصیفی مطرح می کنم که حدود سی یا چهل سال پیش چه به وسیله نهادهای مرکزی نظیر رادیو و تلویزیون و وزارت فرهنگ و سپس ارشاد و چه دانشگاه ها در این حوزه ها انجام شده اند. در سطوح محلی افزون بر این نهادها، ما با تعداد زیادی مطالعات و تک نگاری های محلی نیز روبرو هستیم که اغلب حاصل علاقمندی و تعلق های هویتی در سطح بومی و قومی هستند.
از نظر شما این که علم انسان شناسی، ورزش را در میان قومیت های مختلف بررسی کند، چه ضرورت و اهمیتی دارد و در سطح کلان چه کمک هایی می تواند به ما بکند؟
این پرسش شما بسیار مهم است. شناخت و تحلیل و استفاده از مطالعات جدید تحلیلی بر اساس روش شناسی های تازه برای شناخت و ایجاد همسازی میان هویت های قومی و محلی با هویت مرکزی و میان هویت های محلی و قومی با یکدیگر بسیار اهمیت دارند و می توانند کمک های زیادی به ما در برنامه ریزی ها و سیاستگذاری های فرهنگی به طور مستقیم و در سایر سیاستگذاری ها به صورت غیر مستقیم بکنند. بازی ها، همچون سایر مهارت های بدنی بخش مهمی از هویت های محلی و بومی را تشکیل می دهند و از این رو برای ما ضرورت دارد که مطالعه آنها را به مثابه بخشی از مطالعات قوم شناختی، زبان شناختی، نماد شناختی و سایر مطالعات فرهنگی بر اقوام ایرانی قرار دهیم. نکته ای که به نظرم باید شاید بیش از دیگر موارد در اینجا برآن تاکید کنم، اختصاص دادن بخشی از مطالعات به طور خاص بر «بازی های زبانی» در هر دومفهوم این اصطلاح است، یعنی هم مطالعه بر استفاده از چرخش ها و استراتژی های زبانی در زبان متعارف گروه های مختلف زبانی ما ( در شرایطی که ما با بیش از ۵۰ زبان محلی سروکار داریم) و هم مطالعه بر «بازی های متکی بر زبان و مکالمه و شعر و ادبیات» که خود موضوعی است در چارچوب فرهنگ عامه یا فلکلور.
این گفت و گو در چارچوب همکاری مجله اطلاعات حکمت و معرفت با سایت انسان شناسی و فرهنگ (anthropology.ir) انجام و منتشر شده است.
سوتیتر اول:
منظور از ورزش دست کم به صورتی که یونانی های عصر طلایی باستان به آن باور داشتند، «پرورش مهارت های بدنی» برای رسیدن به «بدن آرمانی» از لحاظ قدرت و زیبایی بود: بدنی در خور آن که بتواند جایگاهی برای زبان و روح یونانی باشد. بدن آرمانی ، بدنی مردانه، عریان، ورزیده، جنگجو، سالم، جوان وکامل به شمار می آمد
سوتیتر دوم:
در حوزه سیاسی، ورزش ابزاری است عمدتا در خدمت قدرت دولت و همه قدرت هایی که قدرت آن ها را به مشروعیت می شناسد. البته این در اختیار قرار گرفتن اشکال بسیار پیچیده ای دارد و لزوما مستقیم نیست اما در بسیاری از موارد هنوز حتی مستقیم نیز باقی مانده است.
سوتیتر سوم:
جنبه دیگر ورزش برای قدرت ها، بعد نمایشی آن است. قدرت ورزشی یعنی داشتن بهترین «نتایج» ورزشی (بیشترین تعداد مدال ها در مسابقات بین المللی) به نوعی یک نمادگرایی قدرت سیاسی است: قدرت نظام سیاسی خود را در قدرت ورزشکارانش نشان می دهد.
سوتیتر چهارم:
شناخت و تحلیل و استفاده از مطالعات جدید تحلیلی بر اساس روش شناسی های تازه برای شناخت و ایجاد همسازی میان هویت های قومی و محلی با هویت مرکزی و میان هویت های محلی و قومی با یکدیگر بسیار اهمیت دارند و می توانند کمک های زیادی به ما در برنامه ریزی ها و سیاستگزاری های فرهنگی به طور مستقیم و در سایر سیاستگزاری های به صورت غیر مستقیم بکنند. بازی ها، همچون سایر مهارت های بدنی بخش مهمی از هویت های محلی و بومی را تشکیل می دهند و از این رو برای ما ضرورت دارد که مطالعه آنها را به مثابه بخشی از مطالعات قوم شناختی، زبان شناختی، نماد شناختی و سایر مطالعات فرهنگی بر اقوام ایرانی قرار دهیم.
این گفتگو در شماره ۶۴-۶۵ مجله اطلاعات حکمت و فلسفه آدر ۱۳۹۱ به انتشار رسیده است.