ایران کشوری است که تداوم تاریخی خود را بیش از آنکه مدیون ساختارهای فرهنگی -زبانشناختی و سازوکارهای عمومی اجتماعی باشد (که البته همه این موارد بسیار مهم بودهاند) مدیون تداوم یک موقعیت سیاسی بوده است: ایران پیش از هر چیز و بهویژه در ادبیات و زبان پیشامدرن، یک پنداره (یا یک ایده) سیاسی است و نه یک زبان و یک فرهنگ به مفهوم نوعی یکپارچگی فرهنگی یا اجتماعی. در فرهنگ باستانی «ایران» مفهومی بیشتر اسطورهای است و نه مفهومی بر پایه یک قرارداد اجتماعی که طبعا جز در دورانی مدرن و براساس انقلابهای اجتماعی و دولتهای ملی نمیتوانسته است وجود خارجی داشته باشد. و این نکته است که متاسفانه هنوز برای بسیاری از کسانی که به فرهنگ ایرانی و باستانی این کشور مینگرند، روشن نشده است و آنها را دچار نوعی «زمانپریشی» یعنی انتقال شیوهها، اندیشهها و مفاهیم و ساختارهای شناختی امروزی به گذشتههای دوردست میکند. این امری است نه تنها غیرقابل دفاع از لحاظ علمی، بلکه زیانبار. زیرا ممکن است سبب پدید آمدن توهمها و شکلگیری ایدئولوژیهایی گاه خطرناک در قالب بیگانهترسیها و حتی خودمحوربینیهای نژادپرستانه و شوینیستی شود و در چرخههای پیچیده هویتی و فرهنگی کشوری همچون کشور ما منشاء تنشهایی شود که نه نیازی به آنها هست و نه گرهی را از هیچیک از مشکلات ما میگشاید. درست برعکس؛ موقعیت کنونی و آتیمان را به شدت تهدید میکند و در معرض خطرات بیفایده قرار میدهد. از این رو مطالعه بر گذشته ایران و تحولات تاریخی آن بر پهنهای بسیار گسترده و در اجزایی بسیار پراکنده که در کلیتی سیاسی به گرد هم میآمدهاند، باید برای ما تا حدی روشن کند که ایرانی بودن، سوای مفهوم حقوقی- سیاسی آن در حال حاضر (تابعیت یک دولت ملی) میتواند در قالب صدها هویت فرهنگی متفاوت که به صورت تاریخی -جغرافیایی و فرهنگی در طول خط زمانیای بسیار طولانی شکل گرفتهاند، بروز کند. این بروز هویت گاه مثبت و افتخارآمیز است یا گاهی برعکس. متاسفانه گاهی هویت با گونههای مختلفی از احساسات سرکوفتخورده و محرومیتکشیده همراه است و خود را در هویتهای ناقص، یا شکلنگرفته یا حتی توهم نسبت به هویتهایی که باید شکل میگرفتهاند اما هرگز اجازه شکل گرفتن نیافتهاند، بروز میکند. ایران کشوری است با بیش از ۵۰ زبان که فارسی تنها زبان مادری نیمی از ساکنان آن است و این فارسیزبانان نیز در اغلب موارد فارسی را به گونهای که ما به صورت رسمی از آن استفاده میکنیم (لهجه رسمی تلویزیون و زبان متعارف مطبوعات و کتابها) به کار نمیبرند، بلکه از گسترههای متفاوت واژگانی، از لهجههای بسیار مختلف و از ساختارهای شناختی – زبانشاختی بسیار گوناگونی استفاده میکنند. همین امر سبب شده و میشود که ما دائما شاهد شکلگیری هویتهای متعددی در سطوح مختلف قومی، محلی و جماعتی در کشورمان باشیم. با وجود این، چنین هویتهایی لزوما «تعلقهای هویتی» یکسانی را ایجاد نمیکنند. برخی از هویتها در سطح قومی قدرتمندتر هستند (برای مثال کردی) برخی دیگر در سطح طایفهای یا قبیلهای (برای مثال هویتهای غرب کشور نظیر لری، لکی، کرمانشاهی، عربی و…) و برخی دیگر نیز در سطح شهری (برای مثال هویتهای اصفهانی، تبریزی، اردبیلی، مشهدی و…). بنابراین قانون خاصی در این زمینه وجود ندارد، هر چند میتوان مولفههایی را برای سنجش شدت تعلق هویتی تعیین کرد. برای نمونه: میزان پایبندی به اقامت در محل یا برعکس، مهاجرت از آن، میزان اهمیت دادن به زبان یا لهجه محلی، میزان استفاده از عناصر گوناگون فرهنگی نظیر هنرها (موسیقی، دکوراسیون منزل، لباسها، غذاها، نامگذاریها و…) در سبک زندگی، دایره همسرگزینی و… .
متاسفانه به دلیل تابو بودن موضوع هویتهای قومی و محلی در کشور ما که خوشبختانه به تدریج در حال از میان رفتن است و میتوان از آن، بدون هراس از ایجاد حساسیتهای عاطفی و غیرعقلانی و هیجانانگیز، بر له یا علیه مسائل مطرحشده، سخن گفت. ما هنوز از پژوهشها و مطالعات لازم برای رسیدن به معیارهایی کموبیش مورد اجماع یا به سنجههایی برای اندازهگیری که دارای اعتبار حداقلی باشند، برخوردار نیستیم و همه چیزهایی که در اینباره گفته میشود یا براساس مفروضات است یا براساس مطالعات موردی محدودی که قابلیت تعمیمپذیری آنها بسیار پرسمانبرانگیز است. با این وجود، این دلیلی نیست که نتوان گروهی از پیشفرضها را در این زمینه مطرح کرد که به مثابه الگویی برای مطالعات جدی در زمینه هویتشناسی و ارزیابی سازوکارهای شکلگیری هویتها مطرح شوند. در اینجا ما سه الگوی متفاوت را مطرح میکنیم که در یادداشتهای بعدی شاید به هر یک از آنها به صورت مفصلتری بپردازیم:
الگوی قومی – قبیلهای: در این الگو با حرکت از تز کهنگرایی قومی (برخلاف تز جدید دانستن اقوام) تلاش میشود که قومشناسی کشور براساس حداقلهایی از اشتراک نظیر پهنه سرزمینی، پیشینه واقعی یا مفروض تبارشناختی، زبان واحد یا مجموعهای از لهجههای یک زبان واحد، نام قومی و گروهی از سازوکارها و عناصر فرهنگی مشترک نظیر لباس، غذا، مناسک و…، تبیین شده و بر این پایه چگونگی شکلگیری شخصیتهای فردی و اجتماعی مشخص شود.
الگوی اقلیمی – محیط شناختی: در این الگو موقعیتهای محلی، اقلیمی و محیطی برای تبیین شکلگیری شخصیتها مورد توجه قرار میگیرد. الگوی تعریفشده در انسانشناسی محیطشناختی در این زمینه الگوی معیشتی (بنا بر مدل ماروین هریس یا نو تطورگرایانی چون لسلی وایت) بوده است. یعنی ارتباطی که انسان برای تامین معیشت خود با محیط برقرار میکرده است. با این وصف در ایران به دلایل بسیار از جمله قرار گرفتن کشور ما در فرآیندهای شدید جهانی شدن، باید از این محور بسیار فراتر رفت. اما در حال حاضر حوزههایی چون دو حوزه مازندرانی و گیلک در شمال، سه حوزه جنوب غربی، غرب و شمال غربی، یک حوزه کویری و یک حوزه خلیجفارس نخستین حوزههای جغرافیایی هستند که براساس آنها میتوان الگوسازی شخصیتی اولیهای را پیشنهاد و پژوهش را بر آن اساس آغاز کرد.
الگوی سبک زندگی: در این الگو مجموعه شیوههای زیستی یک فرد یا یک گروه اجتماعی و اشکال تداخل، همگرایی یا واگرایی آنها با یکدیگر برای تبیین چگونگی شکلگیری شخصیت در نظر گرفته میشود.
در نهایت باید برای پاسخ به این پرسش مطرحشده در ابتدای یادداشت، به پیچیدگی الگوها و روابط خاصی اشاره کرد که در ظرفهای مکانی و زمانی مختلف اولویتها را بنا بر گروه اجتماعی مورد بررسی تغییر میدهند. بنابراین نمیتوان جز در روندهایی کلی در اینباره اظهارنظر کرد و باید تشخیص اولویتها را بر دوش مطالعات میدانی دقیق گذاشت.
ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه بهار منتشر می شود.
http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/91/09/23/9