چین: آن‌سوى سکه «معجزه اقتصادى»

ناصر فکوهی

در چند سال اخیر کم‏تر مى‏‌توان به سراغ روزنامه یا نشریه‏‌اى اقتصادى یا حتى عمومى رفت و با تیترهاى بزرگ و شگفت‏‌انگیز درباره «زایش یک غول بزرگ اقتصادى جدید»، «بیدارشدن اژدهاى زرد»، و تمدن چند هزار ساله چین در قالب یک ابرقدرت جدید و تعیین‏‌کننده در مناسبات سیاسى اقتصادى بین‏‌المللى روبه‏‌رو نشد. اعداد و ارقام و شاخص‏‌ها نیز در این میان مُهر تأییدى بر این «معجزه» مى‏‌زنند: کشورى با یک میلیارد و سیصد میلیون نفر جمعیت، با تولید ناخالص داخلى ۵۸۳ میلیارد دلارى و رشد سالانه این تولید به میزان ۱/۹ درصد، رشد ۱/۱۷ درصد صنعت (در ترکیب اقتصادى ۹/۵۲ درصد کشاورزى، و ۳/۳۳ درصد خدمات)، با نیروى کار ۷۶۰ میلیون نفره (با ترکیب ۲۲ درصد صنعت، ۴۹ درصد کشاورزى، و ۲۹ درصد خدمات) که توانسته است بیکارى شهرى را در سطح ۸/۹ درصد نگه دارد (هرچند نرخ کل بیکارى به ۲۰ درصد مى‏رسد) و در طول مدتى که از گشایش بازارهایش به سوى جهان مى‏‌گذرد؛ یعنى تقریباً در کم‏تر از دو دهه بیش از ۵۰۰ میلیارد دلار سرمایه‏‌گذارى مستقیم خارجى را جذب خود کند.
با این وصف «معجزه چینى» که در ابتدا براى بسیارى از کشورهاى جهان، چشم‏اندازى روشن و یک بازار میلیاردى مصرف‏‌کنندگان بالقوه و رو به ثروتمند شدن را وعده مى‏‌داد، رفته‏‌رفته در حال بدل شدن به یک خواب آشفته، اگر نگوییم یک کابوس، است: کارخانه‏‌هاى نساجى اروپایى، در برابر موج ورود محصولات ارزان قیمت چینى رو به ورشکستگى‏‌اند. چین استراتژى گسترده‏‌اى را براى نفوذ در بازارهاى جهانى آغاز کرده است که حتى بخش‏‌هاى کاملاً پیشرفته‏‌اى همچون صنایع فضایى، تسلیحاتى، نرم‏‌افزارها، خودرو، و بازارهاى مالى بین‏‌المللى را در برمى‏‌گیرد. و این در حالى است که سه عامل اساسى بر شرایط موجود تأثیرگذارى مى‏‌کنند: ۱) سیاست‏‌هاى محورى جهانى‏‌شدن و مقررات سازمان تجارت جهانى، با وجودى که هنوز با کم و کاستى‏‌هاى زیادى اعمال مى‏‌شوند، امکان اتکاء بر راهبردهاى و تاکتیک‏‌هاى پرتکسیونیستى را روز به‏ روز براى کشورهاى ثروتمند کم‏تر مى‏‌کنند؛ ۲) شرکت‏‌هاى فراملیتى هیچ ابایى در جابه‏‌جایى‏‌هاى صنعتى نقاط تمرکز تولید و توزیع و مستقل کردن آن‏‌ها در خارج از مرزها و قوانین ملى ندارند و تسریع در این‏‌گونه فرایندها را نیز با استفاده از مدل‏‌هاى جدید پسافوردیستى و شبکه‏‌هاى جدید الکترونیک و ارتباطى به‏ خوبى ممکن مى‏‌بینند، افزون بر این، این شرکت‏‌ها به‏ دلیل گسستى که از ساختارهاى دولتى دارند، به هیچ عنوان دغدغه‏‌اى در ارتباط با موقعیت‏‌هاى اجتماعى و پیامدهاى ورود و خروج سرمایه‏‌هاى خود به کشورهاى مختلف ندارند؛ و ۳) در خود چین نیز یک دستگاه بزرگ دیوان‏‌سالار؛ یعنى دولت مبتنى و استوار بر یک حزب واحد سیاسى، مجرى طبعاً آمرانه گروه بزرگى از سیاست‏‌هاى اساسى است – کنترل شدید و اجبارى جمعیت بر اساس اصل هر خانوار یک فرزند، کنترل مهاجرت‏‌هاى داخلى، تداوم استبداد سیاسى، اجراى اصل مناطق ویژه ادارى اقتصادى نظیر هنگ‏‌کنگ و ماکائو و … – سیاست‏‌هایى که تغییر نظام سیاسى و دموکراتیزه شدن آن تقریباً هیچ تضمینى را براى تداوم آن‏‌ها ایجاد نمى‏‌کند و اگر چنین تضمینى وجود نداشته باشد بى‏‌شک نمى‏‌توان درباره یک تضمین قطعى در امنیت سرمایه‏‌گذارى‏‌هاى خارجى مستقیم درازمدت و همچنین روابط با ثبات با جامعه بین‏‌المللى نیز اطمینان داشت. بنابراین سخن گفتن از سناریویى تا حدى مشابه با شوروى سابق – در معناى سقوط اقتصادى چین – در صورت بروز یک دگرگونى ناگهانى در نظام سیاسى داخلى چین یا در بازارها و روابط بین‏‌المللى را نباید چندان خیال‏‌پردازانه دانست. مورد بیمارى «سارس» و مدیریت نابسامان آن به‏ وسیله مسئولان چینى در سال ۲۰۰۲ که سبب وارد آمدن میلیاردها دلار خسارت به اقتصاد این کشور شد و رشد تولید داخلى آن را بیش از ۲ درصد از میزان پیش‏‌بینى‏‌شده کاهش داد، نمونه‏‌اى کوچک، اما قابل تأمل در این زمینه است.

رشد ثروت در چین – به‏ صورتى شاید متناقض و عجیب شبیه به شوروى سابق با این تفاوت که به ضرب قوانین بسیار خشن و اعدام‏‌هاى گسترده در جرائم اقتصادى، از شکل‏‌گیرى‏‌هاى مافیاهاى خصوصى، جز در مناطق ویژه اقتصادى چین تا اندازه‏‌اى بسیار بیش‏تر از شوروى جلوگیرى شده است – عموماً در یک طبقه متوسط بالا در شهرهاى کرانه‏‌هاى شرقى اتفاق افتاده است؛ درحالى‏‌که بخش عمده این کشور یا آن‏چه اصطلاحاً به آن «سرزمین داخلى چین» مى‏‌گویند، عموماً چندان نصیبى از این بهشت سرمایه‏‌دارى نبرده است. بین ۷۰۰ تا ۸۰۰ میلیون جمعیت روستانشین چینى – همچون در اروپاى قرون هجدهم و نوزدهم – لشکر فقرزده و بى‏‌پایانى را تشکیل مى‏‌دهند که نیروهاى کار موردنیاز کارخانه‏‌ها و مؤسسات خدماتى روزافزون را در این کشور تأمین مى‏‌کنند. گزارشى که در نشریه اینترنشنال هرالد تریبون منتشر شده است، با تصویرى تیره که از شهر گوانگدونگ ارائه مى‏‌دهد، موقعیت آن را با لندن قرن نوزدهم مقایسه مى‏‌کند و ابزار انزجار مشهورى را که مارکس و انگلس از رشد و انباشت سرمایه‏‌دارى به بهاى فقر و رنج مردمان این شهر اعلام مى‏‌کردند، بیش‏تر از آن‏جا، مستحق موقعیت کنونى بسیارى از این قبیل شهرهاى صنعتى چین مدعى کمونیسم مى‏‌داند.

با وجود رشد ۱۰ درصدى صنعت در این شهر، دستمزد کارگران که اغلب ریشه روستایى دارند، در سطح سال ۱۹۹۳ و حقوق متوسط آن‏‌ها ۵۰ تا ۷۰ دلار در ماه، قدرت خریدى کم‏تر از ابتداى دهه ۹۰ براى آن‏‌ها به‏ وجود مى‏‌آورد. این موقعیت که شکل بسیار رایجى در شهرهاى صنعتى چین و به‏ ویژه روستاهاى آن دارد، امروزه وضعیت حزب کمونیست را به خطر انداخته و تا اندازه زیادى مشروعیت آن را به‏ زیر سؤال برده است و این امر به‏ نوبه خود مى‏‌تواند کل نظام اقتصادى را تهدید کند. این مسئله به‏ دلیل فرمایشى و دولتى بودن سندیکاها در چین و سقوط پیوسته شرایط کار – افزایش ساعات کار تا حد ۱۲ ساعت در روز، کار کودکان، وجود خوابگاه‏‌هاى کارگرى شلوغ بدون تأسیسات سرمایشى و گرمایشى مناسب، دستمزدهاى پایین، نبود ایمنى کار که معادن چین را به مرگبارترین معادن جهان بدل کرده است، … – وضعیت خطرناکى را به‏ وجود آورده که ظاهراً مقامات عالی‌رتبه چین به‏ ویژه هو جینتائو، رئیس‏ جمهور و ون جینبائو، نخست‏وزیر، تلاش‏هاى زیادى مى‏‌کنند که از سوق یافتن آن به‏ سوى یک انفجار اجتماعى جلوگیرى کنند و در این راه گاه حتى تا برخورد با شرکت‏‌هاى فراملیتى نیز پیش رفته‏‌اند.

درنهایت هرچند باید اذعان داشت که یکى از چشم‏‌اندازهاى محتمل و حتى مطلوب در چند دهه آینده تبدیل کشور چین – همچون کشورهاى هند، اتحادیه اروپا، روسیه، ژاپن، و ایالات متحد – به قطبى جهانى است، اما با وجود پتانسیل‏‌هاى واقعى و بسیار بالاى این کشور، چه از لحاظ نیروى انسانى و چه از لحاظ سرمایه‏‌هاى مالى و طبیعى، پاشنه آشیل و فرایندى پیچیده که مى‏تواند در نیمه راه همه چیز را واژگون کند، رابطه قدرت سیاسى و قدرت اقتصادى و چگونگى گذار این کشور به یک تعادل مطلوب در توزیع منابع ثروت جدید است.

این مطلب نخستین بار در روزنامه سرمایه، ش ۱۳، ۱۹ مرداد ۱۳۸۴ منتشر شده است