مفهوم «طبقه» در علوم اجتماعی، سرنوشتی پیچیده داشته است: استناد مارکسی به این واژه امروز مور پذیرش کمتر نظریه پردازی(حتی در میان جامعه شناسان نومارکسی) است و در خارج از این حوزه استناد کلاسیک و امریکایی به آن دقت خود را روز به روز از دست می دهد. برعکس، مفهوم جدید «سرمایه» به گونه ای که پیر بوردیو آن را تعریف کرده است و لزوما به موقعیت مادی افراد بر نمی گردد، شانس زیادی را برای جایگزین شدن «طبقه» دارد. بوردیو خود به «گروه های حرفه ای اجتماعی» استناد می کرد که محوریت خود را نه صرفا در یک وضعیت اقتصادی بلکه در یک «سرمایه» کل می یابند: سرمایه ای عمدتا متشکل از دارایی ها و امتیازات اقتصادی و مادی، مجموعه روابط اجتماعی هر فرد یا گروه، سرمایه یا دارایی های فرهنگی او و سرانجام پرستیژ اجتماعی یا کاریزماتیک وی. بدین ترتیب می توان به موقعیت هایی بی نهایت متفاوت رسید مثلا برای آنکه از جامعه خود مصداق بیاوریم، فرهنگیانی که برغم شاید موقعیت مادی نا مناسب، از سرمایه فرهنگی و حیثیت اجتماعی عموما بالا برخوردارند و یا برخی از سرمایه دارانی که درست برعکس برغم توانایی های مالی بالا، از لحاظ اجتماعی کمتر دارای پرستیژ و از نظر فرهنگی نیز در سطوح پایین جای می گیرند.
با توجه به این امر باید به مفهوم «طبقه متوسط» حتی اگر آن را به صورت قراردادی بپذیریم معنایی دیگر بدهیم. اگر مبنای خود را همان چهار نوع «سرمایه» یعنی «مادی»، «فرهنگی»، «اجتماعی» و «حیثیتی» قرار دهیم. در وضعیت کنونی ایران شاهد تغییرات عظیمی بوده ایم که بسیاری از داده های جامعه شناختی ما را در رابطه با «سرمایه» ها تغییر داده اند، از جمله:
– سرمایه مادی به دلیل ساده شدن کسب درآمد و بالا بردن موقعیت اقتصادی خود از راه هایی همچون رسانه ای شدن چهره ها، بورس بازی، دلالی، رانت خواری، سود سرمایه گزاری های سوداگرانه، واسطه گری از یک سو و کاهش کسب درآمد از راه های پر زحمت و مشروع همچون کار و سرمایه گزاری های صنعتی و تولیدی، در جامعه ما دیگر منبع حیثیت اجتماعی نیست و حتی به دلیل افزایش فاصله طبقاتی گاه به نوعی ضد ارزش تبدیل شده است. قشر غنی در جامعه ما چه منبع ثروتش «مدرن» باشد ( نظیر برخی از بانکداران، پزشکان متخصص یا مهندسان پر سابقه) و چه سنتی ( نظیر برخی از تجار بازار و غیره) در حال از دست دادن سریع اعتبار اجتماعی خود هستند و جنبه «پول» دار بودن آنها، گاه به صورتی کاملا منفی برجسته می شود. این امر «طبقه» کوچکی را که دارای سرمایه مالی بسیار بالا ولی فاقد سایر سرمایه ها ( شاید به جز سرمایه اجتماعی در شرایطی خاص) است را به وجود آورده است.
– سرمایه فرهنگی، به دلیل گسترش نظام دانشگاهی از لحاظ کمی و کیفی، به شدت افزایش یافته است: قشر بزرگ روحانیون یا دارندگان سرمایه فرهنگی در شکل سنتی آن نه فقط شاهد کاهش حیثیت خود نبوده اند، بلکه هر جه بیشتر احترام یافته اند. احترام و ارزشی که امروز مردم برای مراجع تقلید قائلند گویای این امر است. اما در کنار این گروه سنتی دارندگان دانش، گروه هر چه بزرگتری از مردم جامعه ما نیز امروز شامل دانشجویان یا وابستگان درجه یک آنها می شوند که به نوعی هم نیاز به تولید فرهنگی دارند و هم به ویژه نیاز به مصرف فرهنگی (کالاهایی چون فیلم، کتاب، مطبوعات، اینترنت و …). بنابراین سرمایه فرهنگی به ویژه در چارچوب تحصیلات و پس از آن در قالب فعالیت های هنری و روشنفکرانه، برای مثال انتشار کتاب، نوشتن در روزنامه ها و رسانه های الکترونیک، در جامعه ما هر چه بیشتر در حال تبدیل شدن به یک «ارزش اجتماعی» و منبع حیثیت است. اعتباری که در حال حاضر همه کسانی که به نوعی با دانش یا هنر در ارتباطند، برای مثال علما و روحانیون، اساتید، دانشجویان و هنرمندان و… از آ« برخورداند و این خود نشانه ای از این امر است. افزایش این سرمایه، یک قشر بسیار بزرگ و رو به فزونی را به وجود آورده که در حال تبدیل شدن به اکثریت مطلق و بزرگ جامعه ایران کنونی است( به خصوص با توجه به جوان بودن ترکیب جمعیتی). این قشر را شاید بتوان نوعی «طبقه متوسط» فرهنگی شمار آورد که در عین حال از سرمایه اجتماعی و حیثیتی بسیار بالایی نیز برخوردار است، در حالی که سرمایه و امتیازات مادی بسیار اندکی دارد و همین امر موقعیت این گروه را در جامعه ما تعیین کننده کرده است. بر این واقعیت باید مشارکت رو به گسترش زنان و بالا رفتن نرخ شهرنشینی را تا حد ۷۰ یا ۸۰ درصد نیز اضافه کرد که به این روند، شتاب بیشتری می بخشد، نیز اضافه کرد.
– سرمایه اجتماعی و سرمایه حیثیتی (کاریزماتیک) را باید امروز به طور کاملا مشخصی در رابطه با سرمایه فرهنگی مورد توجه قرار داد. واقعیت آن است که هر گونه فاصله گرفتن، خدشه وارد کردن، موضع گیری، زیر فشار قرار دادن و هر گونه شیوه و عمل دیگری که از جانب هر منبعی، امروز در برابر سرمایه فرهنگی قرار بگیرد به صورتی تقریبا خودکار، انباشت سرمایه در سایر حوزه ها( مادی، اجتماعی و حیثیتی) را به باد می دهد و یا لااقل آنها را بسیار بی ثبات می کند.
با توجه به آنچه گفته شد و با توجه به موقعیت ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک ایران، دو چشم انداز را می توان به طور کلی و در روندی عام برای «طبقه متوسط» ترسیم کرد:
در چشم انداز نخست که باید آن را سناریوی خوش بینانه و به نظر ما محتمل(البته نه لزوما در کوتاه مدت بلکه در میان یا دراز مدت) دانست، جامعه ایرانی در روندی ناگزیر باید به سوی باز شدن فضای سیاسی – اجتماعی هر چه بیشتر، افزایش هر چه بیشتر روابطش با جهان، افزایش هر چه بیشتر آزادی های فردی و اجتماعی در بیان و در فعالیت در آن، فاصله گرفتن هر چه بیشترش از اشکال فساد اداری، مالی، سیاسی و در یک کلام مردم سالاری شدن هر چه بیشتر آن پیش رود که این اتفاق با فراز و فرود هایی در حال رخ دادن هم هست. و باز تکرار کنیم که ما در این روند نوعی ضرورت «تکنولوژیک» و حتی «بیولوژیک» مشاهده می کنیم که به سختی می توان تصور کرد هر گونه مانع «ایدئولوژیک» و به خصوص «مکانیکی» بتواند از آن جلوگیری کند، به خصوص آنکه ایدئولوژی اساسی مورد استناد در ایران کنونی، اسلام و از آن هم بیشتر اسلام شیعی است که به هیچ وجه نه تنها تضادی با گسترش مردم سالاری ندارد، بلکه زمینه ای بسیار مناسب برای این رشد فراهم می کند. به نظر ما تلاش در جهت خشن نشان دادن «اسلام» که آ« را در محافل بین المللی نولیبرالی به خصوص می بینیم، بیش از هر چیز در جهت تثبیت نظام های استبدادی منطقه خاور میانه و شمال افریقا(عمدتا کشورهای عربی) هستند که مشکل آنها در دموکراتییک نشدنشان نه اسلام بلکه پیشینه استعماری و در بسیاری موارد اصولا ابداع شدنشان در فرایندهای استعماری و به دست استعمار گرانی است که هرگز به آنها اجازه ندادند از وابستگی خارج شوند چه در غیر این حالت دو کشور اصلی اسلامی منطقه یعنی ایران و ترکیه در سال های اخیر و در مجموع روندی دموکراتیک را طی کرده اند.
اما در سناریوی دوم که باید آن را سناریوی بدبینانه و به نظر ما غیر محتمل (مگر در کوتاه مدت) دانست، جامعه ایرانی به سوی افزایش فاصله طبقاتی میان قشر بالای سرمایه اقتصادی با سایر اقشار دارای سرمایه های دیگر پیش خواهد رفت. در این صورت ما با پدیده هایی چون گسترش شدید و بی سابقه فقر و تنگدستی و آسیب های اجتماعی، افزایش فشارها و شیوه های فشار و الزام به مثابه ابزارهای اصلی مدیریتی، انفراد شدید بین المللی، افزایش تنش های داخلی و اختلاف میان نخبگان، فشار بر طبقه متوسط فرهنگی، تلاش برای ایدئولوژیزه کردن همه پدیده ها و همچنین فاصله گرفتن با منابع اساسی و اصیل فرهنگی جامعه مان یعنی منابع سنتی و دینی یا به عبارت دیگر فرهنگ و عرف ایرانی از یک سو و اسلام از سوی دیگر خواهیم بود. این سناریو به همان دلایل فوق یعنی موقعیت جامعه شناختی و درونی ایران از یک سو و موقعیت ژئو پبیتیک آن از سوی دیگر به نظر ما به شدت نامحتمل می آید. با این وجود در کوتاه مدت به مثابه یک سراب ممکن است گروهی را به خود مشغول داشته و تصور امکان پذیری خود را مطرح کند. اینکه بتوان فرضا از ایران کشوری همچون عربستان سعودی، کره شمالی یا کشورهای غربی دیگر وابسته در خاور میانه ساخت، تصوری آنقدر به دور از واقعیت های تاریخی، سنتی، دینی، انقلابی جامعه است که به زحمت می توان پنداشت کسی آن را جدی بگیرد. با این وصف برخی از روندها در کوتاه مدت ممکن است این خوش خیالی را به وجود بیاورد که میلیون ها میلیون افراد طبقه متوسط فرهنگی را می توان صرفا با یک روند و گفتمان های ایدئولوژیک راضی کرد.
به گمان ما امروز اکثریت قریب به اتفاق مردم و نخبگان ما به این نتیجه رسیده اند که باید در عین حفظ و تقویت شعارها و اهداف انقلاب اسلامی، راه خود را از الگوهای غربی نولیبرالیسم که خود را در سناریوی دوم نشان می دهند، و در خود کشورهای اروپایی و امریکا نیز جوامع خود را به بن بست های عظیم و فاجعه کشانده اند، جدا کنند. عدم حرکت جامعه ایرانی به سوی الگوهای خشونت شدید و تند روی های افراطی در سال گذشته، برغم فراهم بودن برخی زمینه ها در این موقعیت، گویای این عقلانیت است . عقلانیتی که امیدواریم در سال آینده هر چه بیشتر رشد کرده و به مردم و به نخبگان ما کمک کند تا راهی را برگزیننند که موقعیت کشور را به مثابه یک قدرت منطقه ای مهم و یک قدرت تاثیر گذار جهانی تثبیت و آن را از خیال بافی های تخریب گرانه اتوپیایی جدا کند.
این یادداشت برای ویژه نامه نوروزی همشهری نوشته شده است.