برگردان: ناصر فکوهی
پیوستهای زیر برای مقاله «کامو بیگانهای در شهر» نوشته ناصر فکوهی انتخاب شده که در مجله برگ هنر شماره ۳۳ بهار ۱۴۰۱، منتشر شده است. پیوستها به نقل از ویژهنامه مجله لوپوان درباره کامو انتخاب شده است. ابتدا توضیح زیر را از مترجم بخوانید:
متون فرانسوی از ویژه نامه مجله لوپوان
چند ترجمه زیر همگی از ویژه نامه مجله لوپوان، درباره کامو که در پاییز ۲۰۱۳ منتشر شده است، برگرفته و به وسیله نگارنده ترجمه شده است. بخش اول، سرمقاله سردبیر این ویژه نامه، کاترین گویو به کوتاهی اما با ظرافت دلیل انتخاب کامو را صد سال پس از تولدش به مثابه یک نویسنده به روز در قرن بیست و یکم شرح می دهد.
نوشته دوم به موضعگیری روشنبینانه دو دوراندیشانه کامو درباره بمباران اتمی هیروشیما بود که به بهانه پایان جنگ انجام شد و در آن روزگار موضعی بسیار جسورانه به حساب می آمد.
سومین نوشته، بخشهایی از آخرین گفتگوی کامو یک ماه پیش از تصادفش با یک نشریه انگلیسی است که در آن کامو، باز هم به صورتی موجز رویکرد خود را به مفهوم تعهد نویسنده بیان میکند.
بخش چهارم نیز با عنوان «گسست» به رابطه پیچیده کامو با سارتر میپردازد و در آن دو قاب کوچک دو نگاه سیمون دوبووار و سارتر را نیز درباره کامو منعکس کردهاند.
از این ویژه نامه عکسهای کمنظیری نیز در اختیار «برگ هنر» گذاشتهایم که خوانندگان را بیشتر با این شخصیت پیچیده و جذاب ادبیات جهان آشنا کند. این مجموعه از ترجمهها را برای تکمیل مقاله خود انجام دادم که با وجود آنها نیازی نبود برخی از مسائل مطرح شده در مقاله را بیشتر بشکافم.
برای دیدن مقاله «کامو بیگانهای در شهر» کلیک کنید.
پیوست اول:
چرا کامو؟ (۱)
چرا کامو؟ زیرا هزاران ژاپنی، پس از انفجار نیروگاه اتمی فوکوشیما، شتابان به سراغ خواندن کتاب «طاعون» رفتند. زیرا «بیگانه» یکی از مهمترین کتابهای جهان است. زیرا «انسان طاغی» در اوکراین، همچنان که در کوزوو، در مصر همچون در ایران، به کتابی در حد مقدس، بدل شده است. همچنان که در برخی از کشورهایی که انسانها با به خطر انداختن جان خود علیه دیکتاتوری، فساد، بیعدالتی و تعصب میجنگند. زیرا کامو میگفت: «میان مادرم و عدالت، مادرم را انتخاب میکنم». زیرا او بر این باور بود که انسان باید برتر از تاریخ دانسته شود و اینکه ارزش زندگی بیشتر از ارزش یک اندیشه است. زیرا کامو، با استالینیسم مخالف بود همچنان که با خشونت و تروریسم. و هرچند رویدادهای بعدی نشان دادند در برخی از موارد اشتباه میکرد، شجاعت آن را داشت که برای باورهایش مبارزه کند. او که در موندوی (۳) نزدیک به عنابه(۴) به دنیا آمد، آرزو داشت «عربها» و «اروپاییها» بتوانند در برابری با یکدیگر روی پهنهای که سرزمین خودشان است، که سرزمین اوست، زندگی کنند.
چرا کامو؟ زیرا او در پی اصل نیکی بود. زیرا او با زندگی کردن خویش، جهان را میاندیشید. زیرا او به آفتاب، به زنان، به دلباختگی، به زندگی، عشق میورزید. زیرا کامو سرشار از تردید بود. زیرا او با بیتفاوتی کُشنده، مبارزه میکرد. و حاضر نبود نیهیلیسم را بپذیرد. زیرا اندیشه کامو پاسخی است به مسائل زمانه و امروز ما. زیرا کامو که در سال ۱۹۱۳، پیش از جنگ جهانی اول، زاده شد، صد سال بعد در ۲۰۱۳، یکی از مهمترین اندیشمندان قرن بیست و یکم باقی مانده است.
همه اینها دلایلی هستند که امروز میتوان کامو را به مثابه یک انسان، یک نویسنده و یک اندیشمند برگزید […]. چرا کامو؟ زیرا او به ما نشان داد، حتی بدون امید داشتن، میتوان به مبارزه ادامه داد.
- Catherine Golliau
- Le Point, Hors – Série, Albert Camus, Oct. Nov. 2013, P.3.
- Mondovi
- Annaba
پیوست دوم
ما و دغدغهای تازه (۱)
آلبر کامو
روز ششم ماه اوت ۱۹۴۵، نخستین بمب اتمی در تاریخ، بر شهر هیروشیما (ژاپن) فرود آمد و در حالی که اکثر روزنامهها میان تحسین و وحشت، در تردید بودند، کامو جزو معدود روشنفکرانی بود که درباره پیآمدهای این بمباران ابراز نگرانی کرد.
« جهان همان است که هست، یعنی چیزی پیشپا افتاده. و این همان چیزی است که هرکسی از دیروز میداند: رادیو، روزنامهها و خبرگذاریها، کنسرت بزرگی به راه انداختهاند که موضوعش انفجار نخستین بمب اتمی جهان است. در واقع میتوان از خود پرسید: ما چرا در میانه هزاران تفسیر و تعبیر، باید شاهد آن باشیم که بشنویم: از این پس هر شهری، در ابعاد متوسط میتواند با بمبی به اندازه یک توپ فوتبال، با خاک یکسان شود. روزنامههای آمریکایی، بریتانیایی و فرانسوی، مقالات پرطمطراقی نوشتهاند تا به ما درباره آینده، گذشته، مخترعان، هزینه، رسالت صلحجویانه، اثرات جنگی و حتی خصوصیات ِ ویژه بمب اتمی گزارش دهند. در یک کلام بگوییم: تمدن ماشینی به آخرین درجه از وحشیگری خود رسیده است. و باید در آیندهای کمابیش نزدیک میان یک خودکشی جمعی یا کاربرد ِ هوشمندانه دستاوردهای علمی، دست به انتخاب بزنیم.
اما تا آن زمان، جایش هست که بدانیم آنچه جشن گرفته میشود امری شرمآور است: اختراعی که پیش از هر چیز در خدمت بزرگترین خشونتهای مخرب قرار میگیرد که قرنهاست در انسانها شاهدش بودهایم.اینکه در جهانی، رها شده به دست همه گسستهای خشونتبار، ناتوان از هرگونه کنترلی بر خویشتن، بیتفاوت نسبت به عدالت و خوشبختی ساده آدمها، علم و دانش این کشتار سازمانیافته را جشن میگیرند و از این رو نباید هیچ کسی را، به جز آرمانگرایان سرسخت، به شک انداخت که چیزی در این ماجرا برای شگفتزده شدن وجود دارد.
این اختراعات باید ثبت شده و بنا بر آنچه مرسوم است، تفسیر و به جهان اعلام شوند تا انسان پنداره روشنی نسبت به سرنوشت خویش پیدا کند. اما این دیگر تحمل ناپذیر است که میبینیم چنین اظهاراتی را با ادبیاتی پرطمطراق یا طنزآمیز نیز همراه میکنند.
حتی پیش از این فاجعه، ما در جهانی شکنجه دیده میزیستیم که بزحمت میتوانستیم در آن نفس بکشیم. و حالا دغدغهای جدید به ما پیشنهاد میشود که بیشترین شانس را دارد که قطعی و همیشگی باشد. شاید این آخرین شانسی است که به انسانها داده میشود. شاید هم این بتواند موضوعی برای یک شماره ویژه مطبوعاتی باشد. اما به نظر ما، این ماجرا را باید با اطمینان، موضوعی برای تاملاتی بیشتر و سکوتی بسیار عمیقتر به شمار آورد.
افزون بر این، دلایل دیگری هم هست که این رمان خیالپردازانه را که مطبوعات به ما پیشنهاد میدهند با شک و تردید بنگریم. وقتی میبینیم که سردبیر دیپلماتیک آژانس خبری رویترز اعلام میکند که این اختراع، از این پس عهدنامههای جهانی تصمیمگیریهایی همچون پتسدام (۲) را بیفایده میکند، که دیگر مهم نیست روسها در کونیگزبرگ باشند و ترکیه در داردانل، دیگر نمیتوان پنداشت درباره این کنسرت پرسروصدای آدمهایی که به هیچ چیز جز [به اصطلاح] بیطرفی علمی نمیاندیشند چه باید گفت.
باید منظور خود را دقیق بیان کنیم. اگر ژاپنیها به دلیل تخریب هیروشیما و از ترس عواقب بدتر، تسلیم شوند، جای خوشحالی است. اما اینکه از چنین فاجعهای نتیجه گرفته شود که باید دست از تلاش سخت برای ایجاد یک سازمان مللی واقعی دست برداشت، و یا از این پس قدرتهای بزرگ، حرفی برای گفتگو با قدرتهای متوسط و کوچک جز با زبان جنگ و قحطی ندارند – و این چیزی است که علم و هوشمندی انسان حُکم میکند – شرایط سخنی در انتظارمان است که در آن تنها عطش و حرص و آز تمایلات این و آن دولت [جهان را اداره خواهند کرد].
بدین ترتیب در برابر چشماندازهای هراسناکی که با این واقعه در برابر انسانها گشوده شده، امروز بیش از هر زمان دیگر درک میکنیم که مبارزه برای صلح، تنها مبارزهای است که میتوان در پیش گرفت. این دیگر نه یک دعا، بلکه حُکمی است که مردمان جهان باید به حکمرانان خود بدهند: حُکم انتخاب میان دوزخ و عقل.
سرمقاله کامو که بدون امضای او در ۸ ماه اوت ۱۹۴۵ در روزنامه «کومبا»(۳) (نبرد) منتشر شد.
- Le Point, Hors – Série, Albert Camus, Oct. Nov. 2013, P.71.
- پتسدام شهری در آلمان که در اواخر جنگ جهانی دوم، پس از کنفرانس تهران (۱۹۴۳) و یالتا (فوریه ۱۹۴۵)، یعنی از ۱۷ ژوییه ۱۹۴۵ تا ۴ اوت همین سال، سه قدرت پیروز جنگ گرد هم آمدند تا درباره آینده جهان و به خصوص قدرتهای شکستخورده جنگ تصمیم بگیرند.
- Combat، روزنامه مخفی جنبش مقاومت فرانسه که از سال ۱۹۴۱ منتشر میشد و پس از جنگ نیز تا سال ۱۹۷۴ به کار خود ادامه داد. در این روزنامه آلبر کامو همراه با روشنفکران دیگری چون سارتر و آرون همکاری داشتند.
«من به نام هیچ کسی حرف نمیزنم»(۱)
آخرین گفتگوی آلبر کامو در دسامبر ۱۹۵۹، کمتر از یکماه پیش از مرگ، با یک روزنامهنگار آمریکایی به نام رابرت د. سپکتور (Robert D. Spector). این گفتگو در ایالات متحده در گاهنامه ونچر (Venture) چند ماه پس از درگذشت کامو به انتشار رسید(بخشهایی از گفتگو)
سپکتور: آیا شما در کار نویسندگی خود دغدغه آن را دارید که راهنمای نسل خود باشید؟
کامو: ببخشید؛ اما این گونه داوریها به نطر من مضحک میآید. من به نام هیچ کسی حرف نمیزنم و حتی برای آنکه زبان خودم را هم بیابم بیش از اندازه مشکل دارم. من هیچ کسی را هدایت نمیکنم. و حتی نمیدانم، یا خوب نمیدانم، خودم هم دارم به کجا میروم. زندگی من روی یک سهپایه عکاسی نصب و محکم نشده: من مثل همه آدمهای دیگر، با همان گامها، در خیابانهای زمان راه میروم؛ همان پرسشهای همه آدمهای هم نسل خودم را دارم. همین و بس. و البته این چیزهایی است که اگر کتابهایم را بخواننددر آنها پیدایشان میکنند. [فراموش نکنیم که] آینه به ما چیزهایی را نشان میدهد، ولی چیزی نمیآموزد.
سپکتور: فکر میکنید […] ناقدان فرانسوی چه چیزی را در کارهای شما نادیده گرفتهاند؟
کامو: آن بخش ِ تاریک اندیشه مرا، آنچه در من به صورتی ناخودآگاه و غریزی وجود دارد. ناقدان فرانسوی بیشتر از هرچیز به اندیشهها میپردازند. اما من بدون آنکه قصد مقایسهای بیجا داشته باشم، میتوانم بپرسم آیا کسی میتواند کار ِ نویسندگی فاکنر را بدون بررسی نقش فرهنگ ایالات جنوبی آمریکا در آن، مطالعه کند؟ […] .
سپکتور: آیا برغم آنکه شما همیشه مولف را در تقابل با شخصیتهای داستانهایتان، متمایز میکنید، نمیتوانیم ادعا کنیم که ریشههای الجزایریتان در بینش شخصیتان از رنج و دردمندی جهانشمول، خودتان را در موقعیت یک «بیگانه» قرار میدهد؟
کامو: بنا بر طبیعتم، من بدون شک چنین هستم. اما از خلال اراده و تاملات فکری، تلاش کردهام خودم را از زمانهام جدا نکنم.
سپکتور: آیا فکر میکنید تعهد سیاسی برای یک نویسنده مهم نیست؟
کامو: شاید مسخره به نظر بیاید، اما من احساس نمیکنم از لحاظ سیاسی آدمی پرتافتاده باشم. به عقیده من آنها که پرت افتادهاند احزاب توتالیتاریستی هستند. اما میتوان یک فعال سیاسی [مدنی] باقی ماند بیآنکه تبدیل به یک آدم متعصب شد.
سپکتور: آیا دلیل کار کردن شما برای انتشارات گالیمار، دوستی با آن خانواده است یا تامین معاش؟
کامو: من هرگز نخواستهام زندگی مادی خودم را به درآمد کتابهایم وابسته کنم، چون نمیخواستم کتابهایم به این زندگی مادی وابسته باشند. برای همین، همیشه کار دومی هم داشتهام، شانزده سال است که مشاور انتشارات گالیمار هستم و البته از آزادی کامل برای این کار برخوردارم.
۱- Albert Camus, Œuvres Complètes, La Pléiade, Tome IV, Gallimard 2008, In, Le Point, Hors -Série, Albert Camus, Oct. Nov. 2013, P. 33.
پیوست سوم
گسست (۱)
کامو و سارتر / آلوشا ولد لاسوسکی(۲)
روز ۷ ژانویه ۱۹۶۰، سه روز پس از درگذشت کامو در یک تصادف رانندگی، ژان پل سارتر، در مقالهای به یاد او در فرانس اوبزرواتووار نوشت: «من سانحهای که به مرگ کامو منجر شد، یک رسوایی مینامم، چرا که پوچ بودن ِ ژرفترین خواستهای ما را در قلب ِ جهان انسانی، به نمایش گذاشت». این جملات، سنگی بود بر گوری، آرامگاه یک دوستی ِ عمیق که به خاک سپرده میشد. چرا که سارتر و کامو دوست بودند؛ یک دوستی گریزپای در فاصله ۱۹۴۳ تا ۱۹۵۲. نه سال تحسین و همکاری پیش از آنکه یک درگیری سخت و سپس یک سکوت سنگین و طولانی میانشان جدایی بیاندازد. چرا چنین شد؟ سارتر و کامو، بسیار پیش از آنکه یکدیگر را ببینند، آثار هم را می خواندند و تحسین میکردند. در سال ۱۹۳۸ کامو تازه کتاب «پشت و رو»(۱۹۳۷) را منتشر کرداه بود که به وسیله پاسکال پیا (۳) به عنوان منتقد ادبی در نشریه «جمهوری الجزایر» (۴ ) استخدام شد. در ۲۰ اکتبر ۱۹۳۸ در همین نشریه بود که منتقد جوان، به «استعداد تکاندهنده » نویسنده «تهوع»(۱۹۳۸) پرداخت و در ۱۲ مارس ۱۹۳۹ «جهان پربار و تکاندهنده» کتاب دیگر سارتر «دیوار» (۱۹۳۹) را توصیف کرد. سارتر نیز به نوبه خود کار کامو را ستایش میکرد. در فوریه ۱۹۴۳ در «دفترهای جنوب» (۵) مقالهای را به کتاب «بیگانه» کامو اختصاص داد که سال قبل از آن منتشر شده بود. او کامو را با ولتر، فرانتس کافکا و ارنست همینگوی، و نه کمتر، مقایسه کرد و می گفت: «هر جمله کتاب «بیگانه» همچون جزیرهای است. و ما از جملهای به جمله دیگر فرو میغلطیم. کاموی جوان نیز در نامهای به تاریخ مارس ۱۹۴۳ به ژان گرنیه (۶) واکنش نشان داد : «سارتر در آنچه میخواستهام انجام دهم، الهام بخش من بوده» . سرانجام سه ماه بعد در ژوئن ۱۹۴۳ با سارتر قرار ملاقاتی در تئاتر «سیته» (۷) میگذارد ، شبی که قرار بود اجرای نخست نمایشنمامه «مگسها» (۱۹۴۳) ی سارتر روی صحنه برود. با این ملاقات ، سارتر و کامو ، همانگونه که سیمون دوبووار در خاطراتش اشاره میکند، با یکدیگر پیوند میخورند. سارتر از کامو میخواهد که نمایشنامه «درهای بسته» (۱۹۴۴) او را بر صحنه ببرد. اما دستگیر شدن یکی از بازیگران به دست گشتاپو (پلیس سیاسی هیتلر) سبب میشود که کار بار دیگر از سر گرفته شود. بهر رو، دوستی میان این دو، با شدت زیادی ادامه مییابد. آنها در سن ژرمن دپره(۸)، با ژاک لاکان (۹)، ریمون کونو(۱۰)، و میشل لیریس(۱۱) رفت و آمد داشتند. و همه اینها، در شانزده ژوئن ۱۹۴۴ به خانه پیکاسو میروند که نمایشی شوخیواری با عنوان «میلی که دمش را گرفتهایم»(۱۲) اجرا کنند. کامو نمایشی را بر صحنه میبرد و سارتر یکی از شخصیتها را بازی میکند. در سال ۱۹۴۴ اثر کامو، «کالیگولا»، پس از جنگ با موفقیتی خیرهکننده روبرو میشود و سارتر به لطف موفقیت کنفرانسش درباره «اگزیستانسیالیسم یک انسانگرایی است» (۱۳) به روشنفکری الگو برای همه، هر دو نفر به یکدیگر کمک و از هم حمایت میکنند.
کامو که در آن زمان سردبیر نشریه «نبرد» بود، در اوت ۱۹۴۴ به سارتر سفارش نوشتن مقالاتی درباره آزادی پاریس از فاشیسم را میدهد و سپس از او سی مقاله درباره ایالات متحده از او میخواهد. به برکت کامو است که سارتر، که از ستایشگران بوفالو بیل(۱۴) و چارلی چاپلین(۱۵) بود به سفر آمریکا میرود و از ژانویه تا مارس ۱۹۴۵ در نیویورک اقامت میکند و حتی موفق میشود ملاقاتی هم با رئیس جمهور این کشور، روزولت در کاخ سفید داشته باشد. دو سال بعد نیز، وقتی کتاب «طاعون» کامو منتشر میشود، سارتر با هیجان زیادی آن را به عنوان مضمون یکی از کنفرانسهای خود در هاروارد انتخاب میکند.
دغدغه مشترک نسبت زمانهای بلافصل
چگونه میتوان این دوستی عمیق را توضیح داد؟ هر دو مرد، از کودکی یتیم شده و پدر خود را از دست داده بودند و هر دو به ورزش عشق میورزیدند (سارتر به رینگ بوکس رفته بود و کامو عاشق فوتبال بود). هر دودلداده زنان و هر دو اهل فعالیت اجتماعی بودند. و سرانجام سارتر و کامو هر دو نسبت به زمانه خویش دغدغه داشتند. در اول اکتبر ۱۹۴۵، کامو، به همین دلیل همراه با سیمون دوبووار و سارتر، نشریه «زمانه نو» (۱۶) را به راه میاندازند. در ۱۹۴۷ آنها از تاسیس گاهنامه «حضور آفریقا» (۱۷) حمایت کرده و فعالیت برای اعاده حیثیت به پل نیزان (۱۸)(۱۹۰۵-۱۹۴۰) نویسندهای که با گلوله آلمانیها کشته شد را آغاز میکنند. آنها هنوز در سیزده دسامبر ۱۹۴۸، در کنار آندره بروتون (۱۸) هستند تا از به وجود آمدن اتحادیه دموکراتیک انقلابی (۱۹) که راه سومی را میان چپ سوسیالیستی و چپ کمونیستی پیشنهاد میکرد، در کنار یکدیگر بودند.
_________________________________________________________________________
قاب یک / نگاه دوبووار : جوانی و استقلالش او را به ما نزدیک میکرد.(۱)
کامو تازه به پاریس آمده بود. چوانی و استقلالش او را به ما نزدیک میکرد. ما بدون هیچ پیوندی با هیچ مکتبی ، خود را در تنهایی ساخته بودیم: نه نقطه اتکایی داشتیم و نه آنچه به آ« محفل می گفتند. کامو هم مثل ما، از فردگرایی بع تعهد درسیده بود […, او آدم ساده و شادی بود. خوشاخلاقی اش سبب میشد از شوخیهای پیشپا افتاده کریزان نباشد: گارسون کافه فلور، را که نامش پاسکال بود، دکارت صدا میکرد؛ اما در همان حال کامو بسیار جذاب هم بود، چیزی که آن را مدیون پیوندی متناسب میان بیتکلفی و شور و شوقشمی یافت و از او در برابر ابتذال محافظت میکرد. آنچه در کامو برای مان خوشایند بود، اینکه میتوانست با فاصله گرفتن از همه چیزها و آأمها، لبخند بزند و در همان حال با شدت به کارهای خود، به لذتها و دوستیهایش ادامه دهد.»
۱-Simone De Beauvoir, La Force De L’âge, Gallimard, 1960.
_________________________________________________________________________
با این همه، این دو غول فکری، شروع به جدا شدن از هم کرده بودند. سارتر از ۱۹۴۵ در نیویورک، خود را مخالف دوستش کامو معرفی میکند: «کامو، دقیقا در نقطه مقابل من است: او جوان خوشتیپی است، شیک است و عقلگرا» و البته میتوانست بیافزاید: « با یک جذابیت مادرزاد» در حالی که سارتر نیاز داشت تا بسیار حرف بزند تا دل از زنی برباید. در همان سال ۱۹۴۴ وقتی آنها مشغول تمرین نمایشنامه «درهای بسته» بودند، سارتر از کامو دلخور شده بود که چگونه با آن سرعت دل از هنرپیشه جوانی چون واندا کوساکییویچ (۲۰) بُرد. زیرا او هم در هوس آن هنرپیشه بود: او بعدها به کاستور(۲۱) [لقب سیمون دوبووار برای سارتر به معنای «سگ آبی» ، همراه همیشگیاش) میگوید: « آن دختر چه فکر میکرد که این طور شتابان در پی کامو برود؟ آیا من واقعا بهتر نبودم؟».
با وجود این در زمینه فکری بود که این دو اندیشمند از یکدیگر فاصله گرفتند. در پانزدهم نوامبر ۱۹۴۵، کامو در نشریه «تازههای ادبیات» (۲۲) نوشت: «من اگزیستانسیالیست نیستم». این در حالی بود که سارتر در «تهوع» ادعا میکرد که هستی [اگزیستانس] نه به معنای یک احتمال بلکه این یک واقعیت است که زندگی هدفی در انتها ندارد. کامو با این تقدس بخشیدن به بیمعنایی مخالف بود و در برابر آن تامل اخلاقی را پیش مینهاد: « طغیان فراتر از اضطراب میرود» دو سال بعد او در «بدیهیات یک فیلسوف» (۲۳) آقای نئان (۲۴) را به مثابه فیلسوفی مضحک در واکنشی نسبت به کتاب سارتر «هستی و نیستی»(۱۹۴۳) مطرح میکند. احساس امر پوچ برای کامو، جهت و سمت و سوی تراژیک در نزد سارتر: آنها حتی در نمایشنامههای یکدیگر در دو جهت مخالف حرکت میکنند. سارتر مولف «درهای بسته» در پی کارکرد شفابخش صحنه است که شور انسانها را رها میکند، در حالی که کامو به دنبال توجه عالمانه بر آن.
در سال ۱۹۵۱، کتاب «انسان طاغی» عامل اساسی گسست میان دو دوست است. در این رساله، کامو، طغیان اخلاقی را در تقابل با انقلاب خشونتآمیز قرار می دهد و از خویشتنداری و تعدیل دفاع میکند. چیزی که برای سارتر تحمل ناپذیر است. اما پاسخ سارتر تدریجی داده میشود. ابتدا یکی از طرفدارنان سارتر ، فرانسیس ژانسون (۲۵) (۱۹۲۲-۲۰۰۹) است که در «زمانه نو» نیش اول را در ماه مه ۱۹۵۲ میزند و مطلبی با عنوان « آلبر کامو ویا روح طاغی» منتشر میکند و در آن «انسانگرایی مبهم» و «ناباوری نسبت به تاریخ» را در نزد کامو به جمله میگیرد. کامو، بسیار از این حرکت احساس خیانت شدن به اعتمادش را می کند زیرا در همان زمان برای این نشریه مطلب مینوشت. او در سی ژوئن ۱۹۵۲ نامهای به «آقای دبیر مدیر [نشریه]» مینویسد زیرا میداند پشت سر جنسن، سارتر است که به او یورش برده است. کامو چنین از خود دفاع میکند: « در کتاب من، تاریخ نفی نشده، بلکه انتقاد من متوجه رویکردی است که میخواهد یک تاریخ مطلق بسازد» « در اینجا من نه سخاوتمندیای و نه وفاداریای نسبت به خود نمی بینیم، بلکه تنها شانهخالی کردن از بحث به چشم میخورد».
سرپیچی از سازش
پاسخ سارتر در ماه اوت، باز هم در همان مجله به انتشار میرسد. این پاسخ را باید در حکم یک وداع دانست: «کاموی عزیز من، دوستی ما چندان ساده نبود، اما بهر رو حسرتش را خواهم خورد[…] شما چنان با تعمد و با لحنی چنان ناپسند مرا به زیر سئوال بردهاید که جز سکوت، راهی برای آنکه آبروی خود را حفظ کنم، نمیبینم[…] اما میخواهم این را بگویی کامو! چه رازی هست که نمیتوان آثار شما را به بحث کشید، بیآنکه حق زیستن در انسانیت را از دست داد؟» . بدین ترتیب، سارتر، در برابر دوست دیروزش، بر نیاز به تندروی و نفی سازش تاکید دارد. دو فیلسوف در برابر یکدیگر قرار میگیرند، یک اندیشه فردی (کامو) علیه یک اندیشه جمعی (سارتر). در فرانسهای که اکثریت روشنفکران دستکم، کمابیش حزب کمونیست را همراهی میکردند، کامو، طرد شده و … میشود. دوستان از یکدیگر روی برمیگردانند. سه سال بعد سیمون دوبووار که شاید او را هرگز نبخشید که کنارش زد، در کتابش «ماندارنها» (۱۹۵۴) وی را به مضحکه میکشد. و کامو، با تلخی در یادداشتهایش مینویسد:« سارتر یا نوستالژی یک بُت جهانشمول».
__________________________________________________________________
قاب دو / نگاه سارتر: شما تروریست شدهاید (۱)
مورسو کجاست، کامو؟ سیزیف کجاست؟ امروز آن تروتسکیستهای عاشقی که انقلاب پیگیر را تبلیغ میکردند، کجا هستند؟ حتما به قتل رسیدهاند، یا در تبعیدند. یک دیکتاتوری خشونت آمیز و مناسکی در شما جا خوش کرده است که تکیه گاهش یک دیوانسالاری انتزاعی است و مدعی آنکه قانون اخلاق را برقرار کرده است[…] اگر درست است که فقر به سراغ شما آمده و به شما گفته باشد: «برو و به نام من سخن بگو» ، کافی است ساکت بمانید و فقط به صدای او گوش بدهید. مسئله فقط آن است که من درست فکر شما را نمی فهمم: شمایی که به نام او سخن میگویید ، آیا وکالتی از او دارید، یا آیا برادری با او دارید، شاید هم برادر- وکیلش هستید ؟ و اگر به برادری بینوایان رسیدهاید ، چگونه چنین شده؟ چرا که مسئله نمیتواند از راه خون باشد و باید قلب در کار باشد، اما نه این هم نیست، چون فکر نمیکنم بتوان شما را برادر یک فرد بیکار کمونیست در منطقه بولونی یا یک کارگر روزمره سیاهبخت که در هندوچین علیه استعمارگران میجنگد، دانست […] ترور یک خشونت انتزاعی است . شما یک تروریست و یک فرد خشونتآمیز شدهاید در حالی که تاریخ – که شما آن را طرد می کنید، به نوبه خود شما را طرد کرده است: چرا که شما دیپر چیزی جز انتزا؛ ِ طعیان نبودهاید.
- Jean Paul Sartre, In, Les Temps Modernes, No 82, Aout 1952.
__________________________________________________________________________
در ۲۲ فوریه ۱۹۵۲، آنها برای آخرین بار با یکدیگر در تالار واگرام پاریس دیده میشوند،. این مراسمی است در اعتراض به محکومیت به مرگ سندیکالیست اسپانیایی به وسیله رژیم فرانکیست. سکوتی عمیق میان آن دو به چشم میخورد، سکوتی که دیگر هرگز تا زمان مرگ شکسته نمیشود. حتی زمانی که در ۱۹۵۷ در محاکمه محمد بن صدوق قاتل علی شاکل نایب رئیس پیشین اتحادیه الجزایر، سارتر برای بحث خود به کتاب «عادلها» (۱۹۴۹) کامو اشاره می کند تا نشان دهد باید میان یک قتل سیاسی و تروریسم، تفاوت قایل شد. پس از مرگ کامو او سوگنامهای درخشان برای کامو می نویسد. اما در سال ۱۹۷۲، این جملات را درباره کامو، برای رونامه نگاری به نام ژان گراسی (۲۶) میفرستد: « او آدمی نبود که برای همه کارهایی که کرد، ساخته شده باشد. یک بزهکار کوچک الجزایری بود، بسیار بامزه، که توانسته بود چند کتاب بنویسد که کمابیش همان بزهکار را نشان میدادند، اما به جای این، به نظر میرسید، تمدن بر روی او برچسبی چسبانده بود که این کارها را کرده، یعنی هیچ کار.» البتته پیش از آنکه در انتهای زندگنی خود بگوید: «خیلی با هم خوش بودیم». وقتی دیگر بسیار دیر شده بود.
آلوشا ولد لاسوسکی، دانشیار فلسفه در لیل و نویسنده کتاب «ژان پل سارتر، یک مقدمه» (۲۷)
او در کتاب «آلبر کاموی معاصر که دولورس لیوتار(۲۸) ویراستارش بود نیز، مقالهای نوشته است.
۱-La Déchirure
۲-Aliocha Wald Lasowski
۳-Pascal Pia
۴-Alger Républicain
۵-Les Cahiers Du Sud
۶-Jean Grenier
۷-Cité
۸-Saint Germain Des Prés
۹-Jacques Lacan
۱۰-Raymond Queneau
۱۱-Michel Leiris
۱۲-Le Désire Attrapé Par La Queue
۱۳- Existentialisme Est Un Humanisme
۱۴-Buffalo Bill
۱۵-Charlie Chaplin
۱۶- Les Temps Modernes
۱۷-Présence Africaine
۱۸-Paul Nizan
۱۹-André Breton
۲۰-Wanda Kosakievicz
۲۱-Castor
۲۲-Les Nouvelles Littéraires
۲۳-Impromptu Des Philosophes
۲۴- M. Néant آقای «هیچ»
۲۵-Francis Jeanson
۲۶-John Gerassi
۲۷-Pocket Agora, 2011
۲۸-Dolorès Lyotard, Presses Universitaires Du Septentrion, 2009