برگردان ناصر فکوهی
حال، مسئله بر سرآن است که بدانیم این مجموعه بزرگبر اساس چه اصولی عمل میکند: آیا ما از یک طرف دولت را داریم و از طرف دیگر انجمنهای محلی را؟ مردم اینگونه فکر میکنند. در نوعی جامعهشناسی خودانگیخته که در ذهن همه مدیران عالیرتبه وجود دارد، همیشه یک مرکزیت وجود دارد و یک موقعیت محلی.ما در اینجا یکی از مقولات اصلی در نوعی جامعهشناسی را مییابیم : مرکز/ پیرامون… به همین راحتی با یک ردهبندی سادهسازیها انجام میگیرند.مرکز، یعنی دولت، این بینشی است که آنها نسبت به خود دارند، یعنی آنها به منافع عمومی میاندیشند؛ و این در برابر مردم، که محلی و خاص در نظر گرفته میشوند: کسانی که همیشه مشکوکنند که نماینده نوعی لابیگری هستند، مثلا لابی ساکنان خانههای اجاره پایین دولتی. آنها افرادی هستند که هر کدام پیشینهای دارند، مسیری که آنها در فضایی به حرکت در میآیند که من در حال ساختنش هستم، آنها پشت سرهم سمتهایی را اشغال کردهاند، و در عادتوارهها و بنابراین در استراتژیهایشان تمام مسیرهای پیشین را حمل میکنند. گمان میکنم که این فضا دارای یک ساختار است و به شکلی خود به خودی به وجود نیامده است. من با یک تحلیل آماری تلاش میکنم ساختار را به همان گونه که ظاهر میشود بیابم، با در نظر گرفتن مجموع کنشگران درگیر و مجموع مشخصات موجود.
خواهید پرسید: شاخصها کدام هستند؟ نخستین قدم آن است که کنشگران اصلی را بیابیم، زیرا آنها در این مسئله باید کاری بکنند و کاری هم از دستشان ساخته است؛ آنها دارای توانی ویژه هستند که به ایشان امکان می دهد کارا باشند، یعنی تاثیرهایی را ایجاد کنند. دوم، یافتن مشخصاتی اساسی است، یعنی مشخصاتی که برای کارا و موثر بودن در این میدان باید از آنها برخوردار بود. ما در اینجا، به قول [اندیشمندان] فرزانه آلمانی در یک «دایره تاویلی» قرار میگیریم: این امر را چگونه باید تبیین کرد. این کاری است که باید کورمالکورمال، مرحله به مرحله، انجام داد، زیرا خود، موضوع پژوهش ما است. بدین ترتیب ما مشخصاتی را مییابیم که ما امکان میدهند، موثر باشیم. برای نمونه، اینکه کسی بازرس مالی باشد بسیار مهم است، یا اینکه کسی مهندس راه و ساختمان باشد. با حرکت از این مشخصات کارآیی، من فضای عینی را میسازم، ساختار این فضا را، که می توانیم آن را تناسب نیروها و یا تقسیم نیروها در میدان بنامیم. بنابراین ما با یک فضای پیچیده همراه با تقسیمبندیهایی در آن روبرو هستیم.
در مرحله بعد یک زمانبندی از این اصلاحات تهیه می کنم: شروع به مصاحبه با اطلاعرسانان می کنم، کسانی که روشن است از میان افرادی انتخاب کردهام که نقش مهمی در این موضوع داشتهاند – روشن است که اطلاعرسانان ِ خوب، کسانی هستند که اطلاعی داشته باشند و برای آنکه کسی اطلاعی داشته باشد باید در بطن قضایا باشد – کسانی که عضو کمیسیونها بودهاند، که میتوانند بگویند اعضای کمیسیونها چگونه انتخاب شدهاند، امری کاملا تعیین کننده… بر اساس ترکیب اعضای کمیسیون میتوان آنچه را از آن بیرون آمده مشخص کرد. بدینترتیب من درست مثل یک تاریخدان، زمانبندی را دنبال میکنم تا به این برسم که با چه فرایندی به مقرراتی رسیده شده که مسائل برآن اساس جلومیروند و تاثیر این امر تا بتواند به حل مسائل کمک کنند، را بر فروشندگان کالاها بررسی کنم. من خود را صرفا به مجموعه رویدادهای اصلی محدود میکنم، و فقط همین، یعنی آنچه می تواند به ما کمک کند موضوع را درک کنیم.به عبارت دیگر ما در اینجا نه با یک شرح مسائل رسمی، بلکه با شرحی از مسائل روبرو هستیم که بتواند مسائل را برایمان حل کند.
(آنچه گفتم به این معنی نیست که تاریخشناسان همیشه به این گونه رویدادها را انتخاب می کردهاند تا تحلیل یا بررسی کنند، یعنی به آن بپردازند که بر پایه چه اصولی آنها رویدادهای خاصی را انتخاب می کردهاند. مارک بلوک از پیشه تاریخدان(۱) چنین سخن میگوید: این یک عادتواره است که بر اساس آن میتوان دست به انتخابهایی روشمند زد، بدون آنکه این امر به یک روش دقیق منجر شود. استناد به تاریخ بسیار مفید است: اینکه ما خود را به مثابه یک تاریخشناس مطرح کنیم سبب میشود که به اطلاعاتی دسترسی بیابیم که قاعدتا امکان دسترسی به آنها برای یک جامعهشناس نبود).
فرضیه من آن بود که چون ساختارها نسبتا ثابت هستند، با مطالعه بر ساختارهای بیست سال پیش، میتوان به مطالعه ساختارهای امروزی رسید. بنابراین من روایت را تنظیم میکردم: در وهله بعدی، من ساختار فضایی را که درون آن روایت رخ داده است، ارائه میدهم، این بار سعی میکنم، نامهای خاص و مشخصات روشنی از کسانی که این نامهای خاص را دارند، بگذارم. این ساختار فضای کنشگرانی است که این تاریخ را ساختهاند(۲). آیا این ساختار موضوع را قابل درک میکند؟ من خود تعجب میکنم که تا چه حد ساختار میدان نیروها، توزیع جبههها، تقابلهایی را که من از آنها سخن میگویم را روشن میکند. به طور کلی میبینیم که مکانی که این «مقررات»در آن زایش مییابند – «مقررات»ی که خود واژهای متعلق به دولت است – یک فضای ساختاریافته است که درون آن نمایندگان میدان اداری، مدیران عالیرتبه، نمایندگان اقتصادی، و نمایندگان میدان سیاسی، شهرداران و … حضور دارند. بنابراین در اینجا با نخستین تقابل سروکار داریم.
دومین تقابل: درون میدان اداری است. ما با تقابلی روبرو هستیم که در یک سویش نمایندگان وزارتخانه امورمالی و در سوی دیگر نمایندگان وزارتخانه تاسیسات، یعنی جنبه فنی، قرار گرفتهاند. این تقابل بسیار جالب توجه است. موضوع مورد درگیری در اینجا میان دو گروه آن است که از یک سو گروهی میخواهند به ساختمانسازی کمک کنند و این خود شکلی از پشتیبانی بیشتر دولتی به مسکن، شکلی جمعی و جمعیگرا ست( کمک به ساخت مسکنهای ارزان قیمت و مجتمعهای مسکونی) و گروهی دیگر که بیشتر طرفدار شکلی کمک لیبرال، شخصی و شخصیشده و شخصیگرا هستند، طرفداران ژیسکار [رییس جمهور وقت]. در خود حوزه اداری، ما تقابلی داریم میان کسانی که طرفدار کمک دولتی هستند و کسانی که طرفدار کمک لیبرال هستند. بدین ترتیب دولت را در برابر آزادی ، دولت در برابر بازار، قرار میدهند. اما مشکل آن است که اگر بازار خود درون دولت باشد، مسائل پیچیده میشوند… در اینجا میتوانیم از خود بپرسیم چرا مهندسان راه و ساختمان در جبهه دولت، جمعی و جمعیگرا قرار میگیرند. آنها افرادی تحصیلکرده پلیتکنیک هستند بنابراین نمیتوان هیچ شکی نسبت به ایشان داشت [که مثلا چپ باشند]… با این همه از رویکردی اجتماعی، جمعیگرا، از گذشته و حفط وضع موجود دفاع میکنند و آن هم در برابر لیبرالهایی که میخواهند رویکردی لیبرالی را پیش برده و به استقبال آیندهای لیبرالی براین امر سیاسی بروند.
ادامه دارد….