برگردان ناصر فکوهی
گاهشمار و ساختار زمانبندی
به عبارت دیگر، برای بیان پیشاپیش آنچه را میخواهم درباره دولت در اینجا عنوان کنم، باید بگویم: دولت نامی است که ما به اصول پنهان، ناپیدا – برای اطلاق به نوعی «خدای نهان»( deus absconditus) – در نظم اجتماعی میدهیم و در همان حال سلطه فیزیکی و نمادین همچونآنکه خشونت فیزیکی و نمادین. برای آنکه بتوانیم این کارکرد منطقی انسجام اخلاقی را درک کنیم، من صرفا به یک مثال بسنده میکنم که به گمانم میتواند آنچه را تا به اینجا گفتهایم را به شما ارائه دهد. ما هیچ چیز به پیشپا افتادگی یک گاهشمار یا یک تقویم نداریم. مثلا تقویم جمهوری با جشنها و مناسبتهای مدنی، روزهای تعطیل و غیره پدیدهای است به ظاهر بسیار سطحی که ما چندان به آن اهمیتی نمیدهیم. به عبارتی ما این تقویم را به صورت امری بدیهی میپذیریم. اما باید توجه داشت که زمانمندی [های اجتماعی] ما بر اساس ساختارهای این زمان عمومی سازمان مییابند. موریس هالبواکس در کتابش «قالب های اجتماعی حافظه»(۱) به ما نشان میدهد که پایه و اساس هرگونه یادآوری خاطرات را باید در آنچه او قالبهای اجتماعی حافظه مینامد، جُست، یعنی همین نشانههای کاملا اجتماعی که ما بر اساسشان زندگی خصوصیمان را تنظیم میکنیم. این مثال خوبی است از حضور امر عمومی در بطن امر خصوصی: در بطن حافظه ما، دولت حضور دارد، جشنها و مناسبتهای مدنی یا مذهبی و ما تقویمهای خاصی را برای هر یک از این مقولات دنبال میکنیم: مثلا تقویم تحصیلی یا تقویم دینی . بنابراین در اینجا مجموعهای از ساختارهای زمانبندی اجتماعی را مییابیم که با شاخصهای اجتماعی و فعالیتهای جمعی نشانهگزاری شدهاند. این امری است که در بطن آگاهی شخصیمان آن را مییابیم.
ما در اینجا میتوانیم به تحلیلهای قدیمی اما هنوز معتبری که پیر ژانه درباره روندهای روایت ارائه میداد استناد کنیم(۲): روشن است که وقتی ما روایتی را ارائه میدهیم که در آن یک بُعد زمانمندی وجود دارد، وقتی تاریخ مینویسیم، ما راه خود را بر اساس تقسیم بندیهایی پیدا میکنیم که محصول ِ خود ِ تاریخ هستند و بدل به اصول ارائه تاریخی شدهاند. هالبواکس [می گفت]: «دو نفر را در نظر بگیرید که میگویند در فلان سال من کلاس ششم بودم؛ اینجا یا آنجا بودم، با این یا آن هم کلاس بودیم…» اگر میبینیم که دو کنشگر اجتماعی میتوانند زمانهای زیسته شده خود را در ارتباط با یکدیگر قرار دهند در حالی که بنابرمنطق برگسونی این زمان ها غیرقابل مقایسه و غیرقابل ارتباط با یکدیگر هستند، دلیل آن است که آنها از همین شاخصها استفاده میکنند، شاخصهایی که بر آنها توافق دارند و به شکل تقویمی از جشنها، مناسبتها، برنامههای «باشکوه»، سالگردها، به شکلی عینی در آنها درونی شده است. همچنان که در آگاهی آنها و حافظهشان به مثابه کنشگران فردی جامعه. همه این موارد به دولت مربوط است. انقلابها تقویمهای «رسمی» را زیر و رو میکنند – و در اینجا منظور از «رسمی» یعنی جهانشمول کردن بر اساس محدودیتهای جامعهای خاص در مقابل تقویمی خصوصی. بنابراین روشن است که که ما میتوانیم تقویم های خصوصی داشته باشیم اما حتی آنها باید خود را در رابطه با تقویم های جهانشمول تنظیم کنند: این لحظات در حقیقت در لابه لای تقویم رسمی یک جامعه خاص قرار میگیرند. بیایید این آزمایش سرگرم کننده را بکنیم : روزهای تعطیلی همه کشورهای اروپایی را گرد بیاورید ، چه میبینیم؟ اینکه روزهای جشن پیروزی گروهی از آنها ، روزهای شکست گروه دیگر است…تقویمها کاملا بر یکدیگر قابل انطباق نیستند. مثلا روزهای مذهبی در تقویم کاتولیک با تقویم پروتستان خوانایی ندارند.
ما ساختار کاملی در زمانبندیها داریم و فکر میکنم اگر روزی دیوانسالاران بروکسل [اتحادیه اروپا] خواسته باشند کاری جدی انجام دهند، باید وقت زیادی را صرف این تقویمها بکنند. آن زمان است که میفهمیم چطور انسانها بسیاری از عادات ذهنی بسیار عمیق خود را به روزهای جشن پیوند زده اند،آن موقع خواهیم دید که این تقویمها که به نظرمان بدیهی میآیند به رویدادهای مهم اجتماعی پیوند خوردهاند: مثلا روز اول ماه مه[روز کارگر] ، روزی است که بسیاری از مردم هرگز حاضر نیستند رهایش کنند، همانگونه که برخی از روزهای بسیار مذهبی سال، مثل روز معراج حضرت مسیح، برای دیگران غیرقابل چشمپوشی است. به یاد بیاورید که وقتی قرار بود که جشن روز هشتم ماه مه[سالگرد پایان جنگ جهانی دوم] را لغو کنند چه مناقشهای به پا شد. ما هر سال یک تقویم میخریم، در واقع یک پدیده «بدیهی» می خریم، در حالی که این یک اصل ساختارمندی اساسی است که از پایههای بنیادین هستی اجتماعی ما به شمار میآید؛ و برای مثال ناچار هستیم قرارملاقاتهایمان را بر اساس آن بگذاریم.. و این را حتی برای ساعات و روزهای هفته هم میتوانیم بگوییم. من به شخصه هیج آنارشیستی را نمی شناسم که وقتی ساعت زمستان را به ساعت تابستان تبدیل میکنند ، ساعتش را تنظیم نکند، چون این امر را موضوعی بدیهی به حساب میآورد و اینها بخشی از مجموعهای از پدیدههای به ظاهر کماهمیت هستند که همگی به قدرت دولت استناد دارند، همانگونه که وقتی تعدادی از دولتها جمع میشوند و درباره مسائلی به ظاهر بسیار پیشپاافتاده تصمیمگیری جمعی میکنند.
این نمونهای از مسائلی است که وقتی میگفتم: دولت یکی از اصول نظم عمومی را میسازد به آن فکر می کردم؛ و نظم عمومی برخلاف تعریف وبری، صرفا در پلیس و ارتش، یعنی در انحصار داشتن خشونت فیزیکی، خلاصه نمیشود. نظم عمومی به اجماع داشتن [عام] مربوط میشود: همین که ما سر«ساعت» از خواب بلند میشویم، یعنی «ساعت» را باید بپذیریم. تحلیل بسیار زیبا و بسیار روشنفکرانه سارتر که میگفت: «من آزاد هستم، چون میتوانم سر کار نروم، من آزاد هستم چون میتوانم هر وقت می خواهم، صبح از رختخواب بیرون بیایم» درست نیست، ولو آنکه برای ما بسیار جذاب باشد. این تحلیل درست نیست چون افزون بر اینکه به نادرست این طور قلمداد میکند که هر کسی دلش بخواهد میتواند این ضوابط را نپذیرد [که این طور نیست] بلکه از آن بیشتر و در لایهای عمیقتر گویای آن است که همین که کسی آزاد باشد ساعت را نپذیرد، امری خارقالعاده است. همه جوامع، همه کشورها در همه زمانها دارای یک زمان عمومی نبودهاند. و از لحاظ تاریخی یکی از نخستین اقداماتی که دیوانسالاران مدنی و کارمندان، زمانی که چند شهر با هم متحد میشدند، یا چند قبیله با هم گرد میآمدند، انجام میدادند، آن بود که یک زمان عمومی ایجاد کنند. بنیانگزاران دولت تا جایی که مطالعات انسان شناختی تطبیقی به ما اجازه می دهند بدانیم، ناچار بودهاند زمان را بسازند و این همواره یکی از مسائل مورد بررسی مطالعات بوده ( برای نمونه وقتی ما با جوامعی روبرو بودهایم که آنچه را ما دولت می نامیم، نداشته اند، برای نمونه جوامع شاخهای که در آنها با طایفهها یا گروههای طایفهای (کلانی) سروکار داریم، اما دستگاهی مرکزی که انحصار خشونت فیزیکی را داشته باشد، در کار نیست، زندانی در کار نیست، در اینجا در کنار سایر مسائل ما با مسئله خشونت هم روبرو هستیم: چگونه باید خشونت را تنظیم کرد وقتی مثلا دستگاهی نداریم که بر فراز و قدرتمندتر از خانواده هایی باشد که درگیر یک انتقام جویی از یکدیگر شدهاند؟ )
ادامه دارد…