۱. تحلیل شما از پیروزی امانوئل مکرون در انتخابات فرانسه چیست؟
پیروزی امانوئل ماکرون، در فرانسه را به خودی خود می توانم یک «نا-واقعه» بنامم. همه تحلیلگران و حتی همه مردم عادی فرانسه تقریبا صد در صد می دانستند که هر کسی از میان نامزدهای انتخاباتی در مقابل مارین لوپن قرار بگیرد، پیروز خواهد شد. مهم نه در این پیروزی، بلکه دو چیز دیگر بود. نخست اینکه چه کسی به دور دوم خواهد رسید و آیا مارین لوپن جزو دو نفری خواهد بود که به دور دوم برسند یا نه و دوم اینکه اگر لوپن به دور دوم برسد، میزان آرای او چه خواهد بود. اینکه لوپن به دور دوم رسید، همچون پیشینه این ماجرا(سال دوهزار و دو)، یعنی بار قبلی که همین حزب کوچک فاشیستی در برابر راست سنتی گلیست فرانسه، به دور دوم رسید، به دلیل ضعف حزب چپ مقابل او یعنی حزب سوسیالیست و نامزد بسیار ضعیف آن یعنی لیونل ژوسپن و این بار ضعف هر دو حزب گلیست و سوسیالیست در نامزدهای فاسد و رسوایشان بود. ژوسپن در آن زمان با یک کارزار بسیار حقیرانه و سردرگم در دور اول با شانزده و هجده درصد آرا در برابر ژان ماری لوپن(پدر مارین لوپن) با شانزده و هشتاد و شش درصد حذف شد و برای اولین بار در تاریخ جمهوری پنجم دو حزب راست را در برابر هم قرار داد. این در حالی بود که ژاک شیراک با نوزده و هشتاد هشت در صد آرا به دور دوم راه یافت. در این حال یک جبهه دموکراتیک علیه لوپن و سد کردن راه بر فاشیسم شکل گرفت که در آن در دور دوم شیراک با رای بی سابقه هشتاد دو درصد و بیست یک به پیروزی سید در حالی که در دور دوم لوپن تنها یک درصد رای خود را بالا برده بود. این در موقعیتی است که در انتخابات امسال، ماکرون توانست رای ۲۴ درصدی خود در دور اول را تنها به ۶۵ درصد برساند (با توجه به اینکه تقریبا همه احزاب راست دعوت به رای دادن به او کرده بودند) ولی مارین لوپن رای ۲۱ درصدی حدود را به ۳۵ درصد رساند. جبهه دموکراتیکی در فرانسه علیه لوپن شکل نگرفت و پیروزی ماکرون پیش از هر چیز به معنای فروپاشی قطعی و شاید نهایی ساختار دو حزبی متعارف فرانسه یعنی دو گانه حزب سوسیالیست و ائتلاف گلیست ها بود. و حتی به معنای فروپاشی ساختار حزبی به مثابه شکل آینده سیاست، کما اینکه ماکرون خود را نه به مثابه راست و نه چپ معرفی کرد. اما مثالی در فرانسه هست که: «وقتی کسی در میانه، قرار می گیرد، ناپدید می شود». این گویای حال این انتخابات هم هست.
آنچه در ماه ها و سال های آینده فرانسوی ها را تهدید می کند، این است که پس از بیرون آمدن از خوشحالی ِ اینکه «جوان ترین رئیس جمهور در کشورهای پیشرفته» ، «رئیس جمهوری برازند» و «کاردان» را دارند، و «کشف» کنند که توانسته اند از طاعونی به نام «لوپن» برای دومین بار نجات بیابند. متوجه واقعیت شوند و آن اینکه : فاشیسم در جامعه فرانسه پیشرفت کرده و در لایه های وسیع تری از مردم ریشه دوانده است. افزون بر این از همین امروز باید جوابگوی رسوایی از راه رسیده ای به نام «ماکرون لیکس» باشند، یعنی هزاران سندی که درست شب قبل از انتخابات به وسیله ویکی لیکس علیه تیم ماکرون منتشر شدند و به دلیل قوانین انتخاباتی انتشار آنها امکان نداشت و ظاهرا در آنها رسوایی های زیادی از لحاظ مالی برای این تیم وجود دارد. افزون بر این، متاسفانه فرانسوی ها ممکن است بسیار زودتر از آنکه فکر می کنند «کشف» کنند که ماکرون هم تحصیلکرده همان «مدرسه عالی مدیریت» (ENA) است که همه سیاستمداران حرفه ای فرانسه از آن بیرون آمده اند، که او وزیر اقتصاد و بانکدار بوده و از معدود کسانی در میان سیاستمداران غربی است که همراه با ترامپ با تنظیمات جدیدی که پس از بحران های مالی سال های اخیر وضع شده اند، مخالف است. بنابراین احتمال اینکه سیاست اقتصادی او نوعی سیاست راست نولیبرالی( ولو رقیق شده) باشد بسیار بیشتر از آن است که سیاستش یک راه چپ میانه رو باشد. مگر اینکه تعادل قوا در انتخابات مجلس و در صحنه سیاسی فرانسه به طرف جنبش های چپ جدید یعنی ملانشون و سایر نیروی چپ باشد.
آوردن سی و پنح درصد رای از طرف نامزد فاشیسم در کشوری که کمتر از شصت سال پیش قربانی فاشیسم بوده و هزاران تن از فرزندانش به دست فاشیست ها کشته شده و کشورش به اشغال درآمده است، نه تنها یک افتخار نیست بلکه شرم آور است. از همین رو است که امشب مارین لوپن در نطق خود اعلام کرد که این نه یک شکست بلکه یک پیروزی برای «جبهه ملی» (نام رسمی حزب او) است که باید به صورت عمیقی در خود اصلاحات انجام داده و به یک حزب بزرگ تبدیل شود تا در انتخابات بعدی شانس هایی واقعی برای پیروزی و مانور دادن ضد اروپایی، ملی گرایانه و فاشیستی داشته باشد.
بنابراین اینکه پاسخ به این پرسش را که قرار گرفتن ماکرون در راس جمهوری فرانسه برای این کشور یک شانس است یا تنها نوعی مُسَکن برای آماده سازی کشور برای گذار به یک دوره سخت ریاضت کشی برای مردم و سوداگری مالی برای سرمایه داران، میزان حضور نیروهای پیشرفته و طرفدار مردم و دولت رفاه در ماه های آینده خواهد داد. امشب اسطوره ماکرون (جوانیو چهره خندان و با اخلاق بودن و زیبایی و آینده درخشان) به پایان رسید و از فردا واقعیت تلخ سرمایه داری در بحران و اقتصاد ورشکسته یک دموکراسی بزرگ اروپایی در اروپایی درمانده تر آغاز خواهد شد.
۲. یکسال پیش کمتر شخصی امانوئل مکرون را میشناخت، چه عواملی باعث شد، فردی که عضو هیچکدام از حزبهای ریشهدار فرانسه نیست، رییسجمهور شد؟
این انتخابات یک شکست واقعی برای احزاب سابقه دار چپ و راست در فرانسه به شمار می آید. اما به نظر من بیشتر از آنکه گروه شکست خورده را احزاب راست بدانیم که در نهایت خود را در احزاب و جنبش های میانه رو (نظیر خود ماکرون) و یا تندرو (نظیر حزب لوپن و جناح هایی از راست سنتی) بازسازی خواهند کرد. این شکست چپ فرانسه بود که برغم موفقیت های ملانشون، در ندانم کاری های جنبش او مثلا در سیاست اروپایی، در نداشتن یک برنامه دقیق و روشن برای اروپا و برای فرانسه و در مسکوت گذاشتن پرونده مهم اسلام در فرانسه و بحث تکثر فرهنگی، راه را برای راست میانه رو و افراطی باز گذاشت. در یک نگاه می توان گفت این انتخابات تیر خلاصی بود به احزاب سنتی فرانسه. می توان پیش بینی کرد که در سال های آینده چپ و راست با رویکردهایی بسیار تندروتر هر کدا به میدان خواهند آمد اما پیش بینی من آن است که در دو موضوع یعنی سیاست اروپایی و سیاست مهاجرت، سردرگمی در فرانسه کامل خواهد بود زیرا این یک بحران عمومی در نظام جهانی سرمایه داری است. این نکته نیز مطرح است که شکل «حزب» به پایان خود رسیده و به گمان من از این پس ، شکل «جنبش» تا حد زیادی جانشین حزب می شود و سیاستمداری حرفه ای باید در برابر مشارکت مردمی هر چه گسترده تر (ولو در قالب سیاست های راست و پوپولیستی) کنار بکشد. دلایل رشد ناگهانی ماکرون البته تا حدی کاریزماتیک نیز بود ( جوان بودن، جذاب بودن، به روز بودن…) اما اینها لایه های سطحی هستند که لایه های اصلی یعنی بانکدار بودن، فاصله گرفتن از ساختار سیاسی سنتی فرانسه، و انعطاف پذیری برای حفظ سیاست مداری خرفه ای را پوشش می دادند.
۳. فرانسه با این انتخاب چهچیزی را به دست آورد و چه از دست داد؟
با این انتخاب فرانسه توانست تا حدی در برابر موج راست گرایی افراطی که ممکن بود همه جهان توسعه یافت را فرا بگیرد بایستد. اما در فرانسه هرگز انتخاب شدن لوپن جدی گرفته نشد و به هیچ رو وضعیت با آمریکا و کلینتون در برابر ترامپ قابل مقایسه نیست. در آنجا انتخاب ترامپ بسیار بعید و غیر منتظره بود زیرا ترامپ فردی لومپن، بدون پیشینه سیاسی، نیمه دیوانه بود ، اما در برابر خود یکی از فاسد ترین سیاستمداران قرن اخیر آمریکا(کلینتون) را داشت. اما در اینجا کمترین شکی در باخت لوپن نبود و همه امید طرفداران آزادی آن بود که رای لوپن زیر سی درصد باشد . اما در حالی که پدر او در انتخابات ۲۰۰۲ ، ۱۷ درصد رای آورده بود ، مارین لوپن این رای را به بیش از دو برابر افزایش داد. فرانسه به گمان من چیز زیادی به دست نیاورد جز آنکه یکی از بی لیاقت ترین رئوسای جمهور خود در تاریخ (فرانسوا هولاند) را کنار گذاشت ولی بیشتر از آنکه چیزی ببرد یک موقعیت به دست آوردو آن از میان رفتن نسبی ساختار احزاب سنتی است که اگر جای خود را به جنبش های بزرگ مردمی در دفاع از دموکراسی و آزادی ندهد که احتمالا از پاییز آینده شاهد آنها خواهیم بود، در واقع سقوط آزادی را در این کشور در تزهای فاشیستی و نیمه فاشیستی به دنبال خواهد داشت. پیروزی ماکرون را نمی توان پیروز اعتدال و میانه روی دانست چون این کلمات در فرانسه بیش از دویست سال است که وجود ندارند و راست و چپ در موقعیت های آنتاگونیستی قرار داند. معنای این سخن این نیست که تا ابد باید چنین باشد. اما در شرایطی که بریتانیا از اروپا جدا شده است، و در راس آن یک محافظه کار شدیدا راست قرار دارد، در آلمان یک سیاستمدار راست بر سر کار است و در آمریکا نیز یک سیاستمدار نیمه دیوانه اما به شدت راست، روی کار آمدن یک سیاستمدار «میانه رو» ولی در واقع طرفدار تزهای سرمایه داری مالی چندان بُرد بزرگی برای فرانسه نیست. به احتمال قوی بحران در فرانسه در ماه های آینده ادامه یافته و تقویت شده و از پاییز شاهد انفجارهای شورشی در بین جوانان خواهیم بود که از این انتخاب سرخورده شده اند. زیرا امروز تصور بر آن است که این پیروزی راه را بر فاشیسم در فرانسه بسته در حالی که اصولا شانسی برای لوپن برای پیروزی وجود نداشت.
۴. آیا سایه انتخاب مکرون چه تاثیری بر روابط فرانسه با اتحادیه اروپا و در کل آینده سیاسی-اقتصادی فرانسه خواهد داشت؟
ماکرون طرفدار اروپا است و اتفاقا از این لحاظ کاملا با موقعیت کنونی اروپای غربی که در جهان سیاست های راست حرکت می کند در انطباق است. اروپا شانس بزرگی آورد زیرا ماکرون بانکدار است و بنابرانی الویت را به نجات منافع سرمایه داری خواهد داد. و همچنین متحدی عالی برای آلمان با همین سیاست به شمار می آید. افزون بر این ، آلمان و فرانسه می توانند اکنون به آرامی انتظار آن را بکشند که آمریکای ترامپ هر چه زودتر به پایان رسیده و احتمالا با جدا شدن اسکاتلند از انگلستان (که هم اکنون درخواستش را پس از جدایی از اروپا بار دیگر مطرح کرده) این رقیب نیز از میدان بیرون برود تا شاید اروپا بتواند با گرفتن برخی از بازارهای آسیایی و آمریکای لاتین رو به رشد، از موقعیت بیماری اقتصادی خود بیرون بیاید. اما به دلیل جهت این سیاست ها که کاملا در جهان حفظ قدرت سرمایه داری و حفظ اروپای بانک ها و حرکت در جهت حفظ منافع نخبگان اقلیت و در عین حال بی توجهی به وضعیت اقلیت مسلمان ، تکثر فرهنگی و صرفا ادامه دادن سیاست های سطحی برای مدیریت این تکثر است، همگی آینده ای خوش را برای اروپا و فرانسه رقم نمی زنند.
۵. انتخاب مکرون چه تغییری در روابط فرانسه و ایران به وجود میآورد؟
شکی نیست که اگر لوپن انتخاب می شد می توانستیم تصور کنیم تغییری به وجود بیاید. اما ماکرون در این زمینه به هیچ عنوان گمان نمی کنم تغییری ایجاد شود. جز آنکه سیاست فرانسه به نظرم گسترش رابطه با ایران و به دست آورن سهمی هر چه بزرگتر از اقتصاد ایران است که چشم اندازهای ایجاد رابطه اش با آمریکا (با انتخاب رامپ) دستکم پنج تا ده سال به عقب افتاده است. بنابراین اگر تغییری را شاهد باشیم به نظرم در وجه مثبت خواهد بود.
۶. به گفته منابع، راست افراطی فرانسه بیشترین رای تاریخ حیات خویش را آورد، آینده این حزب و دسته چه خواهد شد؟ آیا خطر پوپولیسم برای همیشه از فرانسه رفت و یا باید در انتظار فعالیت بیشتر این گروه باشیم؟
در این مورد هنوز نمی توان با اطمینان حتی نسبی سخن گفت مارین لوپن تمام تلاش خود را می کند و از همین امشب نیز شروع کرده است که با اصلاح عمیق حزب (کلماتی که خودش به کار برد) یک حزب جدید بسازد که قاعدتا باید یک حزب راست ِ غیر افراطی روی مدل حزب گلیست (یعنی یک جبهه ائتلافی) باشد. اما به نظرم نه شخصیت مارین لوپن چنین امکانی را می دهد و نه هرگز وی از پایه های ساختاری و نهادها و نحبگان محلی برای چنین کاری برخوردار است. آینده این حزب بستگی به سیاست های مدیریت تکثر فرهنگی و اسلام هراسی و همچنین مسائل مربوط به تروریسم دارد. اما بسیار بعید به نظر می رسد که حزب لوپن و خود او هرگز بتوانند به یک حزب راست با قدرت حزب گلیست تبدیل شوند. به گمان من در بهترین حالت حزب لوپن که به شدت به شخصیت او وابسته است آینده درخشانی در پیش روی خود ندارد و احزاب و جنبش ها و سازمان های راست ِ سنتی، شعارهای او را به سود خود مصادره کرده و خود او و حزبش را حاشیه ای کرده و با افشای پرونده های مالی از کار می اندازند و نهایتا به جایگاهش در رده ۱۵ تا ۲۰ در صد و شاید کمتر باز خواهند گرداند.