ایدئولوژی و امر زیبا
برگزاری نمایشگاهی در موزه هنر شهر وین (MAK) که تا شهریور سال جاری ادامه دارد، بدل به موضوعی پر مناقشه در محافل هنری و فرهنگی اروپای غربی شده است(نگاه کنید به آخرین شماره لوموند فرهنگ). در این نمایشگاه برای نخستین بار ، آثار «هنری» مربوط به کره شمالی و به طور خاص شامل تابلوهایی که به افتخار رهبران کمونیست این کشور که مردم ناچار به پرستش آنها هستند، یعنی کیم ایل سونگ و پسر او کیم جونگ ایل، کشیده شده اند، به نمایش عمومی گذاشته شده اند. این دو دیکتاتور بزرگ، پس از جنگ جهانی دوم در فرایند جنگ کره و در تقسیمی که بین آمریکا و چین به وجود آمد و سبب جدایی کره و تقسیم آن به دو کشور شد، زمام امور را یکی پس از دپگری به دست گرفتند و به تدریج خود را از سطح زمامداران سیاسی به خدایانی زمینی بدل کردند. در طول این مدت، کره شمالی در فقری روز افزون فرو رفت و وابستگی آن از سوی دیگر به دولت کمونیستی چین افزایش یافت به صورتی که امرز به مترسکی در دست چین و ابزاری برای معامله این کشور با آمریکا تبدیل شده است. کره شمالی، کشور فقیری است که برغم این فقر، هزینه های سنگینی را صرف حوزه نظامی و حوزه «هنر و فرهنگ» خود می کند. این هزینه ها، گاه به قیمت گزافی برای مردم این کشور تمام شده است به صورتی که در اواخر دهه ۱۹۹۰، بیش از یک میلیون نفر به دلیل قحطی در این کشور قربانی شدند و بنا بر بر آوردها، در حال حاضر بیش از ۱۰۰ هزار نفر از جمعیت ۲۳ میلیون نفری این کشور در اردوگاه های کار اجباری زندانی هستند. کره شمالی، امروز بدون تردید، آخرین بازمانده نظام های کمونیستی استالینی و بسته ترین کشور جهان است که مردم آن عملا از هیچ گونه امکان برقرار رابطه با جهان بیرون(تلفن، تلویزیون، اینترنت و…) سفر کردن به خارج و حتی جابه جایی های داخلی برخوردار نیستند. و اکنون با این نمایشگاه مناقشه برانگیز، مسئله رابطه هنر و سیاست از دیدگاهی جدید بار دیگر مطرح شده است.
آنچه این نمایشگاه عرضه می کند شیوه ای از هنرهای تجسمی است که یکی از گونه های هنر توتالیتاریستی قرن بیستم به شمار آمده و شروع آن را باید در هنر موسوم به «واقع گرایی سوسیالیستی» در شوروی پیشین می دیدیم . این «هنر» تا سال ها مورد تحسین کمونیست های سراسر عالم بود، هنری که اوج خود را از جمله در برخی از آثار سینمای آیزنشتاین، ادبیات گورکی و پوسترهای انقلابی می یافت و تا زمانی که سال های بعد در زمان استالین و به خصوص پس از مرگ او، جنایاتی که در پس آن خفته شده بود، افشا نشده بود، خود را در قالب مفهوم «تعهد هنری» در برابر مقهوم «هنر برای هنر» قرار می داد و گونه اخیر را به دلیل «مردمی نبودن» و «فرد گرایی» و «بورژوازی بودن» تحقیر می کرد. این هنر البته در قالبی باز هم کلی تر در چارچوب هنرهای ایدئولوژیک قرار داشت که از آن زمان تا امروز در همه سیستم ها و از جمله در سیستم آمریکایی وجود داشت و دارد. اما اوج های بعدی خود را عموما در سیستم های کمونیستی چین، کامبوج و سایر کشورهای سوسیالیستی و کمونیستی آسیای جنوب شرقی یافت. نقاشی و مجسمه سازی و پوسترهای انقلابی، عمده ترین اشکال این هنر در بعد تجسمی اش به شمار می آیند و محور اساسی آن «خوشبختی » ناشی از «کار» و «مبارزه» است که در هر دو مفهوم و به خصوص در مفهوم نخست از ترکیبی ناشی می شود که در چین بین اندیشه های کنفوسیوسی و کمونیسم خاص چینی پدید آمده بودند و ماتو تسه تونگ آ را در «کتاب سرخ» معروف خود به تالیفی کلاسیک در مارکسیسم آسیایی تبدیل کرد.
ایدئولوژی در این قالب خاص، رابطه ای ویژه را با هنر برقرار می کرد، رابطه ای که در مفاهیمی چون «کودکی»، «جوانی» ، «شادمانی»، «کار و تلاش سخت» و «شکست ناپذیری» و تعداد بی شمار دیگری از مفاهیم «مثبت» تبلور می یافت و «منفی» بودن، «غم و اندوه» و به طور کلی مفاهیم «منفی» اصولا در آن جایی نداشت، چنانکه چنین مفاهیمی در هنر کره شمالی نیز بسیار محدود بوده و عمدتا در چند تابلو مربوط به اشغال این کشور به وسیله ژاپن در ۱۹۱۰ مربوط می شود.«زیبایی» بدین ترتیب در این هنر ایدئولوژیک به اوج خود می رسد و رنگ های شاد و زنده، تبسم و خنده و خوشبختی را تقریبا به اشکالی اجباری برای زیست در می آورد. از همین نکته نیز شاید بتوان به تضادی تقریبا آشتی ناپذیر میان خلاقیت هنری و قالب های ایدئولوژیک رسید که در سیستم های گوناگون به اشکال بسیار متفاوتی بروز می کنند اما اغلب از سازوکارها و ساختارهای آمرانه و دستکاری کننده متفاوتی بهره می برند، اما نتیجه یکسان در بر دارند، و آن از میان بردن آزادی است که خود را در قالب گذار از حداکثر خود انگیختگی در معنای آن در نزد سورئالیست ها به حداقل آن در معنای آن در واقع گرایی سوسیالیستی یا در ایدئولوژی های هژمونیک آمریکایی نشان می دهند.
از این رو هر چند نمی توان ادعا کرد که ایدئولوزی با «امر زیبا» در تضاد قرار داشته باشد، اما می توان گفت که «امرزیبا» به شدت از الزام و سازوکارهای دستکاری کننده رنج می برد و معنای زیبایی گاه به سرعتی غیر قابل درک در برابر ساختارهای نظم ، رنگ می بازد و به چیزی مهیب تبدیل می شود، همچون تصاویر این کودکان زیبا رو و متبسم با لباس های رنگارنگ و دلنواز خود بر زمینه ای از طبیعیت سرسبز و آسمانی که آبی «دل انگیز» آن چشم ها را به درد می آورد. تضاد ایدئولوژی با «زیبایی هنری» در واقع به این دلیل عمده اتفاق می افتد که کادر «زیبایی» از پیش مشخص و تعریف شده است و «نظم» لازم برای تبدیل مفاهیم ایدئئولوزیک به اشکال هنر لزوما نظمی «تقلیل گرا» است که باید خود را در قالب «سلیقه» ای خاص محدود کند و از همین زمان به بعد « سلیقه» مزبور به مثابه نوعی «تقارن دستوری» وارد عمل می شود، که هنرمند را خواسته و ناخواسته ابتدا به یک «صنعتگر» و سپس به یک «صنعتگر سیاسی» و در نهایت به یک «تبلیغات چی» بدل می کند. با این وصف موضوعی که فرصت پرداختن به آن در اینجا نیست، مسئله اساسی «تاثیر گذاری» هنر ایدئولوژیک است که بنا بر تجربه تاریخی برای مثال مقایسه هنر «واقع گرایی سوسیالیستی» با هنر « شیوه زندگی آمریکایی» در طول دوران موسوم به جنگ سرد، دستکم یک واقعیت را نشان می دهد و آن این است که نسبت این تاثیر گذاری به شکل مستقیمی با میزان درونی شدن ایدئولوزی حاکم نه به مثابه یک ایدئولوژی بیرونی و الزام آور بلکه یک انتخاب آزاد خارج از حوزه حاکمیت ودرونی شده اختصاص دارد که در این باره باز هم سخن خواهیم گفت.
یادداشت هفتگی نگارنده در روزنامه شرق (دوشنبه ها)