نظام ارزشی در هر جامعه ای به مجموعه ای از فرایندهای رفتاری و ذهنی، الگو ها و روش ها، شیوه های گفتاری و فنون بدنی اطلاق می شود که در چارچوب ها و موقعیت هایی از پیش تعریف شده، پذیرفته می شوند. این نظام بر اساس پهنه جغرافیایی و دوره زمانی و بر اساس گروه اجتماعی مورد استناد (مثلا یک خانواده، یک شهر ، یک کشور…) تغییر می کند. افزون بر این، نظام ارزشی لزوما در همه افراد آن گروه به صورت یکسانی درونی نشده و به صورت یکسانی به آن عمل نمی شود. بدین ترتیب نظام ارزشی در هر جامعه، بیشتر یک پیوستار قابل انعطاف از رفتارها، اندیشه ها، واژگان و زبان است که کنشگران اجتماعی دائما بر روی آن در حرکت هستند و بر اساس استراتژی ها و راهبردهای آگاهانه و ناخود آگاهانه خود را در آن نسبت به خود و نسبت به دیگران ارزیابی و قضاوت کرده و بر اساس این قضاوت و ارزیابی عمل می کنند.
پرسش در این میان آن است که فرهنگ به مثابه یک مجموعه ترکیبی از کل رفتارها و ذهنیات یک جامعه در چه رابطه ای با نظا ارزشی قرار می گیرد. پاسخ به این پرسش ساده نیست زیرا اصل محوری در هر جامعه ای برای آنکه بتواند به حیات خود ادامه دهد آن است که یک نظام ارزشی واحد، یا گروهی از نظام های ارزشی نزدیک به هم و محدود در آن امکان دهند افراد آن به انسجام رفتاری و ذهنی با یکدیگر رسیده و حرکات و اندیشه هایشان را برای یکدیگر خوانا و تفسیر پذیر کنند تا بدین ترتیب مبادله میان آنها ممکن شده و بازتولید اجتماعی بتواند در آن انجام گیرد.
برای آنکه این امر ممکن شود، جامعه باید به ناچار سازوکارهای پیچیده ای را در قالب الزام ها، تشویق ها، تنبیه ها، واکنش ها، مقاومت ها، راهبردها و … وارد عمل کند تا کنشگران به صورت مستقیم و غیر مستقیم به تبعیت از نظام ارزشی واداشته شوند و جامعه بتواند با کمترین هزینه خود را بازتولید کند. در این حال، فرهنگ، نقشی کلیدی دارد که هم به صورت مثبت و هم به صورت منفی تاثیر گزار است. مثبت از آن نپر که فرهنگ ابزار اصلی اجتماعی شدن (کردن) کنشگران اجتماعی است و بنابراین دخالت در فرهنگ و مدیریت مناسب آن می تواند با ایجاد هماهنگی میان نظام فرهنگی و نظام ارزشی ، جامعه را به سوی کاهش تنش ها، آرامش و هماهنگی و همسازی پیش برد. اما فرهنگ می تواند تاثیری منفی نیز داشته باشد، بدین ترتیب که به دلیل گرایش درونی فرهنگ به تنوع یافتن ( به دلیل ترکیبی بودن، مبادله میان اجزاء آن، و رشد و تحول ناموزون این اجزاء و همچنین مبادله یک فرهنگ با فرهنگ های دیگر)، نظام فرهنگی نیز گوناگونی و انعطاف پذیری بسیار بیشتری از نظام ارزشی دارد و باید نیز چنین باشد زیرا اصل حیاتی برای رشد فرهنگ ، مبادلات درونی و برونی آن است. بنابراین آنقدر که ثبات در نظام ارزشی عامل مهمی به حساب می آید در فرهنگ چنین نیست و حتی ثبات بیش از اندازه می تواند عامل رکود فرهنگی شود.
اینجاست که باید بتوان با تامل و اندیشیدن عمیق بر این دو مفهوم یعنی نظام فرهنگی و نظام ارزشی ، بنا بر اینکه از کدام جامعه در چه زمانی و با چه محیطی سخن می گوئیم، به راهکارهای کوتاه و بلند مدتی فکر کرد که این دو را به نزدیکترین موقعیت نسبت به یکدیگر برسانند. زیرا باید دقت داشت که دور شدن این دو نظام از یکدیگر ، عموما به بروز آسیب های اجتماعی شدید، سردرگمی های هویتی و فرهنگی و در نهایت به نوعی آنومی اجتماعی می کشاند. این نکته نهایی را نیز بگوئیم که نزدیک شدن دو نظام باید از خلال فرایندهای غیر آمرانه انجام بگیرد و استفاده از ابزارهای آمرانه یا ابزارهای ایدئولوژیک در این زمینه اغلب به نتایج معکوس می انجامد و به دلیل واکنش های ایجاد شده دو نظام را از یکدیگر دورتر و تنش میان آنها را بیشتر می کند.
آیا این امر را باید به معنای نیاز به دخالت های هر چه بیشتر حوزه عمومی و به ویژه حوزه سازمان یافته اجتماعی یعنی نهاد دولت در زمینه فرهنگ گرفت؟ پاسخ این پرسش هم مثبت است و هم منفی. دولت باید در مدیریت فرهنگ دخالت کند زیرا دولت در شرایط کنونی نماینده نهادینه شده جامعه است و هیچ جامعه ای نمی تواند نسبت به سرنوشت فرهنگی خود بی تفاوت باشد. اما پاسخ منفی نیز هست، زیرا، در اختیار داشتن نمایندگی از جامعه، حتی اگر این نمایندگی در شرایط کاملا آزاد و دموکراتیک به دست آمده باشد، به معنای آن نیست که نماینده سازمان یافته و متمرکز جامعه بتواند جایگزین خود جامعه شود. میان جامعه و دولت رابطه ای دیالکتیکی وجود دارد که تنها در صورت وجود توازن میان دو حوزه عمومی و خصوصی قابلیت پایداری و پرهیز از تنش در آن وجود دارد. دشمن چنین موقعیتی از یک سو اندیشه های محافظه کرانه اقتدار گرایانه و آمرانه و از سوی دیگر اندیشه های رادیکال و اتوپیایی برای تغییر ناگهانی هستند. به عبارت دیگر نه برخورداری از قدرت و نه ضدیت با قدرت هیچ یک نمی توانند لزوما تاثیری بر سازوکارهای فرهنگی یک جامعه و یا نظان های ارزشی آن داشته باشند. جامعه، موجودینی زنده و بسیار پیچیده است که از فرایندهای درونی و سازو کارهای مبادله برونی خود انگیخته در کنار تاثیر پذیری های متعدد از عوامل بیرونی، تبعیت می کند و دقیقا این پیش بینی ناپذیری امر اجتماعی است که دخالت های اراده گرایانه را در یک جهت یا در جهت معکوس اغلب به فاجعه می کشاند. نظام های ارزشی و فرهنگی حاصل فرایندهای طولانی مدت تاریخی هستند و هر چند نمی توان از آنها به مثابه نوعی تقدیر غیر قابل تغییر یاد کرد اما فرایندهای دگرگونی در آنها با سرعتی اغلب بسیار کند و تنها با به کار افتادن فرایندهای پیچیده جزء به کل امکان پذیر است و نه برعکس. از این رو، هر کس دغدغه حفظ نظام های ارزشی و تقویت آنها را دارد باید حفظ و تقویت نظام های فرهنگی را نیز به همان میزان بخواهد و برای هر دو این فرایندها به صورت همزمان و هماهنگ برنامه ریزی کند.