از گفتار تا نوشتار
مطالعات زبان شناسی، باستان شناسی و انسان شناسی در سال های اخیر پیشرفت های بسیار زیادی کرده اند و توانسته اند با گروهی دیگر از مطالعات در حوزه ها بیرون از حوزه علوم انسانی به خصوص پژوهش های رفتارشناسی جانوری، ژنتیک و علوم شناختی و رشته نسبتا جدید روانشناسی عصبی (نورو پسیکولوژی) پیوند بخورند تا تلاش کنند در درک پدیده زبان و رابطه آن با فرهنگ، به سطح بالاتری از آنچه تا کنون داشته ایم، برسند.
باید توجه داشت که آنچه نقطه ضعف بزرگ انسان شناسان و مردم شناسان قرون نوزدهم و بیستم (دستکم تا نیمه این قرن) به حساب می آمد، خود محور بینی شگفت انگیز آنها در رودررویی با فرهنگ های «غیر خودی» و «بیگانه» و قضاوت درباره آنها بر اساس موقعیت های فرهنگی خودشان بود . بدترین نمونه ها را در این زمینه در آثاری چون «شاخه زرین» جیمز فریزر ( که به فارسی منتشر شده) و در «ذهنیت ابتدایی» لوسین لوی برول ( که با نام بی معنا و توهین آمیز «کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده» به فارسی منتشر شده ) دیده ایم. هر چند بسیاری از مردم شناسان اواخر قرن نوزده و ابتدای قرن بیستم ، از جمله لوی برول بعدها به اشتباه بودن کامل دیدگاه های خود اعتراف کردند و بدین نتیجه رسیدند که خود مداری فرهنگی یکی از بزرگترین انحرافات در راه شناخت فرهنگ ها است، اما متاسفانه دیدگاه های قرن نوزدهمی چنان در اندیشه ها ریشه کرده و تفکر تطور( یا تکامل گرایانه) چنان در رویکردهای نظری درونی شده بود، که ما تا امروز از اثرات آن رنج می بریم.
یکی از این حوزه ها نیز دقیقا رابطه زبان نوشتاری و زبان گفتاری بود. از پیدایش نخستین گونه های انسانی که موسوم به انسان ابزار ساز (هومو هابیلیس) هستند، حدود ۴ میلیون سال گذشته است ، اما باستان شناسان و پارینه شناسان انسانی و زبان شناسان تاریخی عمر زبان ملفوظ کنونی را حداکثر ۱۰۰ تا ۲۵۰ هزار سال می رسانند و عمر نوشتار طبعا به پیدایش تمدن های دارای خط یعنی به حدود ۷هزار سال پیش می رسد. اما نکته پر اهمیت در آن است که ما کمتر شک و تردیدی داریم که اشکال بسیار پیشرفته ای در حیات انسان از جمله سازمان اجتماعی تقسیم کار، فعالیت هایی چون شکار و گردآوری و حتی ابزار سازی ها و توزیع غذا و فعالیت های پیشرفته تری چون باورها و مناسک به پیش از ۲۰۰ هزار سال پیش نرسد. بنابراین می توان با اطمینانی نسبی گفت که انسان از نخستین گونه هایش لااقل از زبانی کالبدی بر خوردار بوده که هنوز نیز آن را در کنار زبان ملفوط حفظ کرده و مطالعات جدید اهمیت آن را دائما بیشتر نشان می دهند. افزون بر این در فاصله میان پیدا شدن زبان ملفوط و نوشتار نیز ما هزاران سال تجربه فرهنگی حیات انسانی داریم. نوشتار در بسیار از جوامع اصولا به وجود نمی آید اما به این دلیل نمی توان آنها را جوامعی فاقد فرهنگ به حساب آورد. و حتی در دوره های متاخر تمدن های مثل تمدن بین النهرینی تمدن های بسیار نوشتاری بوده اند در حالی که تمدن ایرانی بسیار کمتر نوشتاری بود و تمدن هایی چون تمدن های پیش کلمبی(پیش ازورود اروپایی ها) در آمریکای مرکزی و جنوبی، اصولا نوشتاری نبودند.
در نتیجه نمی توان از این تز دفاع کرد که فرهنگ صرفا قابل انباشت در نوشتار در معنای «خط» است، اما باید بر این نکته تاکید کرد که نوشتار در همین معنی، انقلابی بزرگ در نظام های انباشت فرهنگی به حساب می آید زیرا امکان بازخوانی را بر اساس فنون «تکرار» و «تفلید» درون فرهنگ ها و بین فرهنگ ها ایجاد می کند . به عبارت دیگر نوشتار را می توان شکلی تقلیل یافته از بیان به حساب آورد که دقیقا به دلیل همین تقلیل یافتگی ، قابلیت تفسیر را محدود می کند و همین امر امکان ایجاد انسجام فرهنگی نسبی و انباشت و انتقال را با سرعت و به میزان بیشتر وساده تری فراهم می کند. ای نکته ای است که هم از لحاظ تاریخی و هم در چارچوب جوامع امروزی می توان آن را به خوبی مشاهده و نشان داد. امروز اطلاعات ما از ایران باستان بیشتر از منابع یونانی، آرامی، ارمنی و… است که نوشتاری اند در حالی که منابع ایران باستان پیش از اسلام (که بنابراین متون پارسی میانه را شامل نمی شوند) بسیار محدودند. اندیشه ایرانی عموما از خلال اسطوره ها، روابط فضایی (برای نمونه معماری)، نظام های حافظه ای ، شعر و ادبیات شفاهی و غیره انباشت شده است و این امر هر چند لزوما رشد و گسترش فرهنگ را متوقف نمی کند اما میزان تفسیر پذیری در آن و در نتیجه امکان رسیدن به اجماع را به شدت کاهش می دهد.
امروز اما می توان گفت که چندین نظام «بیان» با یکدیگر قابلیت هم انباشت و هم انتقال فرهنگی و در نتیجه رشد آن را در بر دارند: نظام نوشتاری که قراردادی تصویری و شنیداری نیز هست؛ نظام گفتاری و نظام تصویری، این ها در کنار خود نظام های بی شمار دیگری را نیز دارند که لزوما در نظام های حسی تفکیک شده و روشن قابل طبقه بندی نیستند و عصب شناسان روانی و متخصصان علوم شناختی امروز در حال مطالعه بر آنها هستند. از جمله اشکال متفاوت شناخت شهودی و شناخت مردمی(دانش قومی) . با وصف این نمی توان انکار کرد که انقلاب اطلاعاتی بر خلاف آنچه ابتدا ممکن بود از آن درک شود بیشتر از آنکه یک انقلاب «تصویری» یا «گفتاری» باشد، یک انقلاب نوشتاری بوده است که رابطه ای پیچیده میان تصویر، نوشتار، نماد، نشانه و سایر اشکال بیان و انباشت احساس ها و اندیشه ها به وجود می آورد. این امر از یک سو امکانات بی نهایت جدیدی را به همه انسان ها عرضه می کند تا به بیان اندیشه ها، رشد فرهنگ و انباشت آن بشردازند، اما از سوی دیگر می تواند سرچشمه ابهام ها و اسطوره سازی های بی پایانی نیز باشد. هم از این رو بحث رابطه سه گانه «نوشتار» ، «گفتار» و «حرکت»( در دانش جدید «حرکت شناسی») از یک سو و مجموعه روابط نشانه و نمادشناسی از سوی دیگر به نظر ما در مرکز تمام مباحثی قرار می گیرند که برای شناخت فرهنگ ها از درون و روابط بین فرهنگی به آنها نیازمندیم.
ستون هفتگی نگارنده در روزنامه شرق(شنبه ها)