تصویرِ نوشتار
در ابتدای دهه ۱۹۸۰، هنگامی که هنوز انقلاب اطلاعاتی و مفهوم شبکه ای شدن و دیچیتالی شدن جهان، چندان مطرح نبودند، رولان بارت، فیلسوف و منتقد ادبی فرانسه، در کتاب «امپراتوری نشانه ها»ی خود از «بمباران نشانه ها» نسبت به انسان ها در جهان مدرن سخن می گفت. می توان گفت نشانه شناسی ملهم از نظریات زبان شناسی دوسوسور و یاکوبسن، در آمیزشی گاه و بیگاه با نظرات ملهم از روانکاوی جدید لاکانی ، در این دوره در اوج خود بود. اما پس از این دوره، نشانه شناسی، نقد ادبی ، انسان شناسی، جامعه شناسی و فلسفه و در یک معنا تمام علوم انسانی و اجتماعی خود را ناچار دیدند برای درک جهان جدیدی که زاده شده بود و با سرعتی شگفت انگیز رشد می کرد به یکدیگر نزدیک شده رویکردی چند رشته ای و جهان گرا را پیش بگیرند.
در این رویکرد بسیار زود مشخص شد که برخورد و تحلیل انقلاب فناورانه جدید (انقلاب اطلاعاتی) به دلیل شکل و محتوای کاملا متفاوت آن و به دلیل ارتباط تنگاتنگ آن با نظام های شناختی و زبان شاختی نمی تواند صرفا بر اساس دو گرایی های تحلیلی انجام بگیرد که در تحلیل انقلاب های فناورانه بزرگ پیشین (کشاورزی و صنعتی) و یا حتی ابداع های فناورانه دو قرن اخیر از جمله در حوزه رسانه ها (رادیو، تلویزیون، …) انجام بگیرد. به عبارت دیپر ذات «فازی» و غیر دو گرای این انقلاب برغم سادگی ظاهری دو تایی اش که در نظام فناورانه اش مشاهده می شد (binary system) ، مانع از آن بود و هست که بتوان در این انقلاب لزوما امری مثبت یا امری منفی را دید و حتی برتری نسبی یک بعد بر دیگری را مطرح کرد.
از همین جا می توان رابطه دیجیتالی شدن جهان با حوزه فرهنگ را نیز در مجموعه ای از روابط پیچیده تعریف کرد که اگر مولفه ما برای مثبت بودن، خلاقیت و رشد کمی و کیفی مهارت های فرهنگی باشد و برعکس، هر دو نتیجه مثبت و منفی را می توان از این انقلاب انتظار داشت. در واقع، بسیاری از اندیشمندان جهانی شدن نظیر آپادورای، کاستلز، هاروی، هابزباوم و …. معتقدند، آنچه انتظار ما را می کشد بیش از هر چیز به رویکرد خود ما یعنی به رویکرد جوامع مدنی در تداوم جوامع سیاسی دوران انقلاب صنعتی در برابر حوزه هژمونی اقتصادی سیاسی – فناورانه بستگی دارد. منطق موجود در این حوزه، به گونه ای که در سی سال گذشته در عمل شاهد آن بوده ایم و نه به گونه ای که در گفتمان های زیبا سازی شده اقتصادی (بازار آزاد و رفاه هر چه بیشتر) سیاسی(گسترش بی پایان دموکراسی و آزادی های فردی) و فناورانه( دسترسی هر چه بیشتر، سهل تر و پربارتر برای همه به فناوری های مدرن ) ارائه می شود، منطقی عمدتا و نه همیشه، تقلیل گرا بوده است که به ظاهر از پتانسیل تقریبا بی پایان «تکثر» دفاع می کند و آن را از لحاظ «شکل»، در سطحی ترین معنایش پیاده می کند. اما در واقع، پتانسیل تکثر را کاهش داده و الگوی «یکسان سازی» یا «شبیه سازی» را به مثابه الگویی جهانی پیاده می کند تا مارژ سود را با تولید هر چه انبوه تر به حداکثر رساند. با این منطق بی شک فرهنگ نیز رو به سوی فقر می رود. مقوله بندی های فرهنگی که بر شبکه انجام می گیرد و خود را در برنامه هایی بی پایان نشان می دهد (گوگل، فیس بوک، تویتر، فلیکر، ویکی، …) و حتی سیستم های عامل(ویندوز، اپل، …) و بسته های برنامه نویسی( لینوکس، …) در حقیقت اشکالی تقلیل دهنده هستند که بر اساس منطق طرد(exclusion) عمل می کنند و نه بر اساس منطق جذب(inclusion) قرارگرفته اند. با این وصف ، همین ابزارها می توانند از یک قابلیت آمرانه و تقلیل دهنده در حداکثر شدت خود (که در منطق ذاتی آنها نهفته و لزوما حتی ابداع کنندگانشان نسبت به آنها آگاهی ندارند) به سوی قابلیتی در آزادی و افزایش تکثر تا حداکثر در آن سوی طیف پیش روند ( و این می تواند باز هم با کمک ابداع کنندگان انجام گیرد) .
معنای این سخن آن است که جهانی شدن می تواند یک دوزخ و یا یک بهشت باشد و کلید این امر در دست خود ما است. موضوع جهانی شدن، نیازمند مباحث بسیار زیاد دیگری است که در آینده به آنها خواهیم پرداخت، اما بیائیم اندکی بیشتر به تعمیق در مفهوم دیجیتالی شدن و رابطه اش با فرهنگ بیاندیشیم. مفهوم اساسی دیجیتالی شدن، یعنی «عددی» شدن، این مفهوم از منطق دوتایی رایانه ای می آید که همه چیز را به دو رقم صفر و یک یا «جریان» و «نبود جریان» الکتریک، یا دو حالت تبدیل می کند و تمام مفاهیم واشکال و دیگر پدیده ها را بر اساس روابط متعدد این دو عدد و تکرارهای آنها می سازد. در ابتدای دوره دیجیتالی شدن، از این امر یک نتیجه گیری ساده شد که برخی از افراد تا امروز هنوز از آن برای نفی این نظام و فرایند استفاده می کنند، بر اساس این منطق، دیجیتالی شدن، به معنی سادگی تا نهایت بود، و این امر به مفهوم کاهش و تقلیل اندیشه تا به نهایت. این امر به خودی خود نادرست نبود کما اینکه هر اندیشه پیچیده ای و از آن هم تر ، زبان را به مثابه حامل و ذخیره کننده این اندیشه ها می توان به ساده ترین واحدهایش تقلیل داد. لوی استروس خود این امر را در مفهوم اسطوره نشان داده و جایی که زبان شاسان صورت گرا از «واج» یعنی کوچکرین واحد زبانی صحبت می کردند او از «واحد اسطوره ای» (mythem) به معنی کوچکترین واحد تقلیل ناپذیر ذات اسطوره ای که بر اساس آن روایت های گوناگون با کاربردها و روابط گوناگون ساخنه می شوند، صحبت می کرد. با وصف این، فرایند، دیجیتالی شدن نشان داد که چه از لحاظ فناوری با حرکت به سوی سیستم های فازی و چه از لحاظ رابطه انسان /رایانه از طریق قرار دادن زبان و استفاده گسترده از آن به عنوان یکی از پل های اصلی ارتباطی، لزوما در جهان به سوی نفی سیستم های زبانی و زبان شناختی پیش نرفته و بلکه حتی می تواند به گونه ای معکوس این سیستم های تقویت کند. امروز هر چند، صنعت کتاب کاغذی با یک بحران واقعی روبرو است اما هرگز شاهد تولید چنین تعداد بیش ماری از «واژگان» و از زبان در تمام قالب های ممکن در حوزه رایانه ها نبوده ایم: روابط رایانه ای از خلال، کلمات نوشتاری یا صوتی، تصاویر ونمادها، منتقل می شوند که در تمام این موارد سیستم های نشانه شناختی و زبان شناختی باید به کار بیافتند. از این رو می توان نتیجه گیری کرد که با افزایش این روابط لزوما فرهنگ از کار نمی افتد، هر چند که هموراه این خطر وجود داردکه سطح آن رو به نزول و سقوط گذارد. بنابراین می توان مسئله را بیشتر به سطح مدیریت زبان و یا شاید بتوان گفت مدیریت نشانه در سیستم های رایانه ای و شبکه ای خود ابر سیستم های نشانه شناختی هستند، برد و امکان پیشرفت و شکوفایی فرهنگ یا سقوط آن را در چگونگی مدیریت این ابر سیستم ها در آینده نزدیک یا دور وابسته دانست.
یادداشت هفتگی نگارنده در روزنامه شرق (دوشنبه ها)