پرسش از فرهنگ(۱۷):از لحاظ فرهنگی دو مفهوم «ملت» و «ملی گرایی» تا چه حد معنا دارند؟

ملت خیالین

پیش از هر چیز باید بر این نکته تاکید کرد که هر دو مفهوم یعنی «ملت» و «ملی گرایی» که ما به واژگان اروپایی آنها یعنی «nation» و «nationalism» اشاره داریم، مفاهیمی از ریشه «زایش» هستند که در فرهنگ های اروپایی با مفهوم «جماعت» (community) و “گروه» بنابر مورد همپوشانی معنایی داشته اند، اما از اواخر قرن هفده و به ویژه از قرن نوزده میلادی ابتدا برای «nation» و در اواخر این قرن و به خصوص در برن بیستم برای «nationalism» باز تعریف شدند.

این فرایند بازتعریف مفهومی، عموما ففرایندی از قدرت بود که از دو سو عمل می کرد، نست از سوی دولت های برون آمده از انقلاب های بورژوا دوکراتیک و سپس قدرت های استعماری اروپایی که ابتدا در کشورهای حود و سپس در مستعمرات، ایده «دولت جدید» را مطرح کردند و آن را دارای مشروعیت «ملی» یعنی ناشی از جمماعتی به نام «ملت» اعلام کردند. و سپس از سوی چنبش های ضد دولت های مرزی غیر استعماری اما الیگارشیک و استبدادی به ویژه در تمدن های قدیمی و سپس چنبش های استعماری که برای ایجاد وحدت میان طرفداران خود از یک مشخصه عام و بسیار مبهم به نام «ملی بودن» دفاع می کردند.

با وصف این، در هر دو حالت، قدرت و ضد قدرت، مفهوم «ملی» بر پایه مجموعه ای از مولفه های فرهنگی قرار داشت ( و دارد) که هر چند بسیار مهم هستند اما می توانند از خلال ساز و کارهای اسطوره ای ، شناختی، نمادین، زیبا شناختی شکل و محتوایی کاملا «حقیقی» به خود بگیرند و سپس از طریق بازنمودهایشان به موقعیت های مادی «واقعی» و حتی هژمونیک برسند. مثالی بیاوریم، مفهوم «مرز» یک ابداع سیاسی است، اما از طریق یازنمودهای «طبیعی» خود مثلا یک رودخانه، یا بازنمودهای فرهنگی خود مثل یک رشته سیم خاردار، مادیت یافته و از طریق یک قدرت هژمونیک که خشونت را به آن اضافه می کند، بدل به یک واقعیت می شود که «عبور» از آن را منوط به برخورداری از مجوزی از جانب قدرت کنترل کننده اش می کند وگرنه دستگاه خشونت به کار می افتد.
این استدلال و این مثال را می توان درباره مجموعه ای از مولفه هایدیگر که آنها هم «ملی» اعلام می شوند، تعمیم داد. مسئله اساسی در آن است که این مولفه ها از خلال فرایندهایی که اریک هابزباوم در تاریخ دولت های اروپایی قرن هفده تا نوزده به خوبی آنها را بررسی کرده است و بندیکت آندرسون به ویژه با عنوان زیبای «ملت های خیالین» و «ملت های خیالی شده» آن را در کتاب حود با عنوان «خیال ملت» تشریح می کند، باید بتوانند به فرایندهایی درونی شده تبدیل شوند. تصور ملت باید بتواند چه در گذشته و چه در آینده به مثابه برساخته هایی فرهنگی بر اساس ساختارهای زبان شناختی تداوم یابد: در گذشته به شکل «حافظه های تاریخی»؛ «قهرمانان ملی» ؛ «اسطوره شناسی ها»، «حماسه های ملی» وغیره و در آینده به اشکالی چون «سرنوشت ملی»، «رسالت ملی» و غیره. در این حالت، زبان می تواند با مجموع سازوکارهای قدرتمند خود، «تصور» وجود مجموعه ای از «اشتراک» ها را به وجود بیاورد زیرا خود یک دستگاه نماد ساز تنظیم کننده؛ رده بدی کننده و در نهایت تقلیل دهنده است. اما به دلیل خواص شکلی و به قول نوام چامسکی «گشتاوری» (generative) خود می تواند درست عکس این را به کشنگر اجتماعی القاء کند: اینکه یک کنشگر با مجموعه ای از کنشگران دیگر «همزبان» و به معنایی «همدل» است. همگنی ناشی از همزبانی تصور شد، نوعی تقلیل یافته از شناخت است که در حقیقت به شناخت در جهت خاصی نظم(در معنای هژمونیک کلمه) می بخشد اگر کنشگر بتواند احساس «تعلق» یا به معنایی «هویت» را در خود ایجاد کند. به همین دلیل نیز شاید بتوان گفت که برخورد حوزه سیاسی و حوزه زبان شناختی، تعیین کننده اصلی سرنوشت مفاهیم «ملت» «ملی گرایی» در عرصه اجتماعی به حساب می آیند. دولتی که نتواند یک یا حداکثر تعداد محدودی زبان را به مقابله «زبان» رسمی و استانندارد خود در همگان درونی کند(کاری که نظام های آموزش رسمی و غیر رسمی وظیفه اش را بر دوش دارند) در واقع قادر نخواهد بود، احساس تعلق ملی را در اتباع خود به وجود بیاورد و اگر هم کنشگران اجتماعی از هویت ملی خود با عنوان خاصی نام ببرند، باز هم در واقعیت باوری بدان ندارد و آن را بیشتر یک تعلق «اداری» و آمرانه و حتی یک نگون بختی به حساب می آورند تایک افتخار و شانس، و در بهترین حالت از فرو افتادن «ملت» هایشان به دست یک «دولت» ناشایست اظهار تاسف می کنند و خود را لایق موقعیت بهتری می پندارند که بی شک موقعیتی اوپیایی است مگر آنکه در عمل اجتماعی و نوعی اراده سیاسی به تحقق در آید.
بنابراین می توان نتیجه گرفت که رویکرد آندرسون در خیالی پنداشتن «هویت ملی» تا حد زیادی با واقعیت تاریخی انطباق داشته است اما همانگونه که خود این اندیشمند نیز در کتاب خویش نشان می دهد، این «تصور» تصوری است که بر اساس فرایندهای واقعی «تولید فرهنگی» به وجود می آید. برای نمونه آندرسون بر اساس مطالعات آنال، از نقش انقلابی که کتاب از قرن شانزدهم تا قرن نوزده در شکل دادن به اندیشه و دهنیت اروپایی ابتدا از خلال زبان لاتین و سپس از طریق زبان های محلی ایفا کرد، سخن می گوید و به خوبی نشان می دهد که این فرایند، که البته وی آن را در چارچوبی از رشد سرمایه داری و نیاز آن به یافتن بازارهای جدید قرار می دهد، فرایندی است که در مادیت و در اشیاء و در گروه بسیار خاصی از مهارت های فرهنگی، از جمله خواندن و نوشتن خود را متبلور می کند و بدون این فرایندها نمی توانستیم آن را به هیچ هنوان صرفا در قالبی انتزاعی به وجود بیاوریم. پس نتیجه می گیریم که هویت های ملی و مفاهیم بیرون آمده از آنها برغم برون آمدن و برساختگی شان از قالب های خیالین، در نهایت فرایندهای فرهنگی هستند اما این نکته نهایی را نیز اضافه کنیم که این فرایندها بسیار انعطاف آمیز هستند و خاصیتی تداخل یابنده با یکدیگر و با سایر هویت ها و قابل تبدیل شدن به یکدیگر را دارند که در حثی دیگر این موضوع را می شکافیم.

یادداشت هفتگی نگارنده در روزنامه شرق(دوشنبه ها)