تاریخ و فرهنگ
گذار دولت های موسوم به «سلطنت های مطلقه» به دولت های ملی در اروپا، عمدتا از اواخر قرن هجده تا اواخر قرن نوزده انجام گرفت. در حالی که این روند در آمریکای شمالی در همین دوره ، در آمریکای مرکزی و جتوبی در قرن نوزده و در اغلب کشورهای موسوم به «جهان سوم» در قرن بیستم اتفاق افتاد. گذار اساسی که الگوی خود را در انقلاب فرانسه می یافت، فرایندی بسیار خشونت آمیز بود که هر چند فیلسوفان موسوم به روشنگر بیش از دو قرن پایه های نظری آن را آماده کرده بودند در عمل با جنان مقاومتی برای تجدید سازمان پهنه های سرزمینی روبرو شد که ده ها جنگ بین المللی (از جمله جنگ های بین آلمان و فرانسه و بین دولت های استعماری)، نسل کشی ها، خشونت های غیر قابل تصور، فشار های خرد کننده بر روستائیان و کارگران و فقرای شهری و بر مردمان مستعمرات لازم بود تا هم ثبات اقتصادی انجام بگیرد و هم انباشت سرمایه لازم و روایتی که بهتر از هر کس چند مورخ و انسان شناس بزرگ از جمله فرنان برودل، اریک هابزباوم و اریک وولف آن را در کتاب های مختلف خود عرضه کرده اند.
به وجود آوردن دولت های ملی (یا دولت – ملت ها) اما نیاز به بعدی رومانتیک و ذهنی نیز داشت و آن ابداع تاریخ به مثابه یک روایت فرهنگی بود. کاری که هر چند ریشه ای یونانی ( از اسطوره ها و تراژدی های هومری تا روایت های هرودوتی) داشت اما اصل آن به ایدئولوژی تطور گرایی(تکامل گرایی) قرن هجدهمی در علوم طبیعی و فلسفه و به ویژه به گرایش هگلی و سپس اقتصاد سیاسی قرون هجده و نوزده (از فرانسوا کنه تا آدام اسمیت و از کارل مارکس تا ولادیمیر لنین) داشت. تاریخ بدین ترتیب به ابزار بزرگی برای دستکاری در سرنوشت گذشته و آینده انسان ها تبدیل شد. جرج اورول در کتاب «۱۹۸۴» در توصیف جهان هولناکی که ترسیم می کند به شعار معروف حزب حاکم اشاره می کند که : « کسی که کنترل گذشته را داشته باشد، کنترل آینده را خواهد داشت و کسی که کنترل حال را داشته باشد کنترل گذشته را». بدین ترتیب بود که رومانتیسم قرن نوزدهمی وظیفه خطیر بازسازی تاریخ را به روایت دولت های ملی بر عهده گرفت و فرایندهای استعماری و فرااستعماری نیز همین کار را از خلال دولت های ملی کوچکتری انجام دادند که به تدریج از امپراتوری های آنها بیرون می آمدند یا اغلب، خود آنها را خلق می کردند، برای آنها نیز تاریخ نوشتند. تاریخچه بسیاری از «پان… یسم» ها از همین جا ریشه می گرفت، همان گونه که تاریخچه بسیاری از شووینیسم های ملی و قومی که تا امروز کشورهای در حال توسعه را در جنگ و تنش با یکدیگر قرار داده است . از آنها بازار بزرگی برای فروش تسلیحات کهنه و از کار افتاده جهان ثروتمند را ساخته است. همچنان که بسیاری از جنبش های «آزادیبخش» ساختارهای تحمیق خود را درون همین تاریخ های اسطوره ای یافتند و پس از «آزادی ملت» های خود نیز باز هم با همان ساختارهای اسطوره ای حاکمیت های آمرانه را بر مردم تحمیل کردند.
تاریخی که به این ترتیب شکل گرفت، در واقع، آن چیز نبود که تاریخ نویسان تمدن، در قرون هجده و نوزده و بیست به آن فکر می کردند، یعنی شیوه ای از انباشت حافظه انسانی برای بالا بردن امکانات استفاده بهتر از این حافظه برای بهبود موقعیت بشری، بلکه درست برعکس، ابزاری بود برای دستکاری فرهنگی و بالا بردن امکان ایجاد هژمونی های قدرت در چارچوب های فرهنگی و آن هم در بدترین شکل ممکن یعنی از طریق درونی کردن اندیشه تاریخ به مثابه «واقعیتی» انکار ناپذیر اما به شدت قابل تفسیر و تغییر بنا بر موقعیت های مختلف قدرت سیاسی.
این امر در نهایت نه تنها به رشته تاریخ ضربه وارد کرد بلکه استفاده از تاریخ را در حوزه های شناخت فرهنگ و علوم اجتتماعی نیز پرسمان برانگیز کرد. به گونه ای که تاریخ دانان مهم مکتب آنال از لوسین فبور تا امروز میشل لوگوف و پیر نورا ناچار شدند، دست به بازتعریف تاریخ بزنند و انسان شناسانی چون ریموند فیرث و جک گودی ناچار به آنکه برغم پدران نسل دوم انسان شناسی چون مالینوفسکی، تاریخ را بار دیگر در این رشته احیا کند هر چند که همواره نسبت به محدودیت ها و خطرات سوء استفاده یا مبالغه و انحراف پژوهش از طریق آن هشدار دهد. در نهایت، در مباحث کنونی در حول مفهوم تاریخ تقریبا همه چیز به زیر سئوال رفته است: از اینکه آیا تاریخ به گونه ای که باستان شناسان و تاریخ دانان کلاسیک روشی برای ثبت حافظه از طریق «خط» می دانستنند، تا تاریخ به مثابه روایت فرهنگی دولت های ملی. تنها یک امر مسلم است و آن اینکه ما ناچاریم هر چه بیشتر تعاریف، روایت ها و تفسیر های پسا آنال از تاریخ را بپذیریم، تعاریف و تفاسیری که چند اصل را به مثابه نقاط حرکت اعلام می کنند: نخست آنکه تطور گرایی را چه در شکل تک خطی و چه در شکل چند خطی و حتی پیچیده آن از مباحث خود کنار بگذاریم و تلاش کنیم مقهوم زنجیره های منطقی را به صورت های نه لزوما زمانی بازسازی کنیم؛ سپس آنکه بپذیریم که روایت «رسمی» تاریخ نمی تواند جز روایتی هژمونیک باشد که به دلیل همین هژمونیک بودن به شدت دستکاری شده و دستکاری کننده است؛ و سرانجام سوم آنکه در نهایت، چیزی نیست جز روایت های بی شماری که از ابعاد مختلف وقایع درونی را از خلال ساختارهای زبان شناختی و شناختی می گذرانند و بر اساس نظام های اجتماعی به بازنمودها و کنش هایی تبدیل می کنند که «جامعه بودگی» را ممکن کنند و برای یک پژوهشگر لازم است پیش از آنکه از «تاریخ» درس بگیرد، متوجه این ساختارهای دستکاری کننده باشد که اغلب به صورت ناخود آگاه و درونی شده عمل می کنند و زبان آنها نیز عموما زبانی است که کاملا با حوزه علمی انطباق دارد.
از تاریخ در رابطه با فرهنگ در چشم اندازی کوتاه و میان مدت می توان دو انتظار داشت: نخست آنکه به مثابه عاملی در انسجام ملی در چارچوب دولت های ملی عمل کرده و ایجاد حافظه ها و احساس های تعلق به سرنوشت مشترک نماید که این امر بدیهتا با تکیه زدن بر رومانتیسم و زبان امکان پذیر است و از سوی دیگر آنکه بتواند به مثابه انباشت بزرگی از مواد خام و مجموعه ای از عناصر بی پایان و قابل ترکیب به اشکالی بی پایان و در اندازه ها و کمیت ها و کیفیت های مختلف اندیشه فرهنگی و یافتن راه های کاربردی برای بهبود زندگی انسان ها در جوامع کنونی را ممکن کند.
یادداشت هفتگی نگارنده در روزنامه شرق (دوشنبه ها) منتشر شده در ۳۱ تیر ۱۳۸۹