پرسش از فرهنگ (۷): زبان چه نقشی در نوسازی فرهنگی دارد؟
توهم زبان و تجدد
زبان انسانی، شگفت انگیز ترین و شاید بدون اغراق بتوان گفت ارزشمند ترین ابداع فرهنگی انسان در طول حیات ۴ میلیون ساله این گونه بوده است. زمانی که در نیمه قرن بیستم کلود لوی استروس، در کتاب «انسان شناسی ساختاری» خود دست به تجلیلی شاید بیش از اندازه مبالغه آمیز از زبان می زد و در این سخن بی تردید، تاثیر روابط نزدیکش با رومن یاکوبسن در دوران جنگ جهانی دوم در آمریکا، مشاهده می شد؛ اطلاعات موجود درباره پدیده زبان ، حتی در نزد زبان شناسان و حتی در خود حلقه وین و صورت گرایان روس که یاکوبسن از نمایندگان آنها بود، به یک صدم اطلاعات امروزین ما نیز نمی رسید با این وجود در همان زمان، استروس نمی توانست، تحسین و حیرت خود را درباره این پدیده بی مانند که امکاناتی غیر قابل تصور به انسان می دهد، پنهان کند. تقریبا در همین سال ها بود، که در حوزه ای کاملا متفاوت، جرج اورول، کتاب معروف خود «۱۹۸۴» را نوشت که به اذعان تقریبا اکثریت متخصصان سیاست و جامعه شناسی سیاسی، و برغم قالب خیالین و داستانی خود، از مهم ترین کتب سیاسی تاریخ بشر به حساب می آید. اورول نیز در این کتاب، اساس هژمونی غالب در دنیایی آتی را که جهانی نفرت انگیز و غیر قابل تصور از جنگ و کینه و له شدن شخصیت آدم ها زیر پای یک حزب واحد بود و او مدلش را از شوروی آن زمان گرفته بود، زبان می دانست. در این دنیای وحشتناک اورولی ، حزب حاکم با ساختن زبانی جدید و تقلیل یافته که دائما بر خلاف تمام زبان های جهان، به جای آنکه تعداد کلماتش اضافه شود، کاهش می یافت، بر آن بود که گذشته و حال و آینده انسان ها را کنترل و از آنها موجوداتی بسازد که اصولا قدرت به مخالف اندیشی نداشته باشند. بی شک، اورول که در آن زمان درباره چنین جهانی اغراق می کرد در ذهن خود تصور نمی کرد که کمتر از نیم قرن بعد از آنکه او این کتاب را می نویسد، انسانیت واقعا به چنان نقطه ای برسد و یا با آن نزدیک شود.
بحث ما درباره تجدد یا نوسازی فرهنگی نیز دقیقا به همین مسئله ذاتی زبان باز می گردد: در زبان قدرتی افسون آمیز وجود دارد که به کنشگر اجتماعی امکان می دهد، تا بی نهایت ساختارهای ذهنی خود را در ترکیب هایی از واقعیت و خیال به گفتمان های به ظاهر منسجم و قابل قبول برای خود او و یا دیگران تبدیل کند. گوبلز، وزیر معروف تبلیغات هیتلر می گفت: «دروغ هر اندازه بزرگ تر باشد، راحت تر پذیرفته می شود» و در این سخن، واقعیتی را بیان می کرد: اینکه ساختارهای زبانی می توانند با قدرت نهفته در خود هر چیزی را باور پذیر کنند و در جای واقعیت بنشانند.
آنچه در اغلب قریب به اتفاق کشورهای موسوم به در حال توسعه که پیشتر و گاه هنوز امروز به آنها کشورهای جهان سوم نیز می گویند، صادق است و حاصل گذار آنها از فرایندهای استعماری، پسا استعماری، جنبش های آزادیبخش، تشکیل دولت های ملی و … به حساب می آید، آن است که گذار این پهنه های سرزمینی که همگی بدل به «کشور»(باز هم یک واژه دیگر در قالبی زبانی) شدند، عمدتا گذاری «زبانی» و در مرحله دوم «ابزاری» (در معنای فناورانه واژه) بود و نه گذاری معنایی و مفهومی. آنچه در ابتدای این قرن در کشوری همچون کشور ما «تجدد» نامیده می شد، بیش از هر چیز حاصل، انتقال تجربه زبانی کسانی (دانشجویان و نخبگان) ی بود که پس از سال های تحصیل در کشورهای اروپایی، زبان «فرنگ» را با خود به ارمغان آوردند. و هر چند این زبان در گروهی از فرایندها ، از جمله در ابتدای قرن بیستم و از خلال شکل گیری نهادهای دولت ملی و زیر بناهای فیزیکی، اداری، مالی و اقتصادی و غیره آن به واقعیتی مادی نیز تبدیل شد، اما در اصل واساس خود نتوانست، به سطح معنایی و به شکلی پایدار در کنشگران اجتماعی درونی شود.
هم از این رو، «تجدد» یا «مدرنیته» ایرانی، از آن روز تا امروز بیشتر، در سطح گفتمان ها و زبان تعریف شد و می شود و امروز شاید برای نخستین بار جامعه ایرانی به دلیل گذارش در طول بیش از چهار دهه، در حال ساختن یک جامعه مدنی قدرتمند است که فراتر از زبان، مدرنیته( یعنی در زمان حال و در مکان حال بودن) را نه به مثابه یک تجربه زبانی، بلکه به مثابه یک تجربه واقعی زیست می کند. این به خودی خود امری مثبت است اما باید متوجه خطات آن نیز بود. ما در مدت زمانی نسبتا کوتاه به دلا تجدد را در مفهوم یک امر زبان شناختی و شناختی به مفهومی مادیت یافته و قابل تجربه زیسته تبدیل کرده ایم، با وجود این، گره و مشکل کار نیز دقیقا در همین امر است. زیرا هر چند زبان به دلیل ذهنی بودن ذاتی اش امکان می دهد که کنشگر هر کجا در تحقق یافتن آرزوهایش با مشکلی روبرو شد، روی به رومانتیسم و عالم خیال و اتوپیا بیاورد و آنچه را نمی تواند در واقعیت مادی بسازد در خیال بنا کند، شعر بگوید ، داستان بنویسد، و یا صرفا با نگارش مقالات و خالی کردن خود در «شعارها» و تحسین و تمجید ها یا لعن و نفرین ها، تا حدی آرام بگیرد و رضایت بیابد، در جهان واقعی چنین نیست. به عبارت دیگر در جهان فیزیکی، عدم امکان یافتن تغییر موقعیت های فرهنگی به یافتن ظرف های زمانی/مکانی قابل بیان و تجربه مادی، بسیار سریع تر از آنچه بتوان تصور کرد ساختارهای تنش را به وجود آورده و آنها را به سوی بحرانی شدن بیش از پیش می راند. این روند ممکن است البته اشکالی کاملا پیچیده داشته باشد یعنی یا قالب نوعی انفعال و بی حرکتی مطلق را به خوند بگیرد که در حقیقت در آن حالت، جامعه در حال ذخیره انرژی منفی خفته است که هر آن می تواند به یک انرژی آنومیک و مخرب تبدیل شود و یا برعکس، این تنش می تواند از ابتدا شکل فعال داشته و به سرعت شکل یک شورش عمومی را به خود بگیرد. که هر دو حالت بسیار خطرناک هستند.
موقعیت آرمانی یا تقریبا آرمانی برای هر سیستم اجتماعی آن است که ساختارهای زبانی آن با ساختارهای واقعی و امکان پذیر آن در جهان فیزیکی انطباقی نسبی داشته باشند. البته این امر به دلیل وقوع انقلاب اطلاعاتی و به راه افتاده آنچه جامعه شناس آمریکایی، آپادورای «جریان» ها می نامد، هر روز مشکل تر می شود زیرا کنشگران به زحمت می توانند و اغلب حتی نمی توانند «تصویر چیزها» را از «خود چیزها» جدا کنند، و «مشاهده بازنمودها» تقریبا همان اندازه بر واقعیت سیستم ها تاثیر گذاری می کند که «مشاهده خود چیزها» .
در طول بیش از صد سال، مدرنیته ما، مدرنیته ای عمدتا زبان شناختی بوده است که البته به نوعی نیز این تجربه مفید بوده زیرا زبان تنها ظرفی است که امکان می داده است که درباره مفهومی اندیشه شود. امروز این مدرنیته هر چه بیشتر در حال تبدیل شدن به واقعیتی اجتماعی است که دیگر صرفا در چارچوب های زبانی نمی گنجد. و از سوی دیگر باید متوجه این امر بود که زبان نمی تواند آلترناتیو یا بدیلی برای محدودیت های مادی واقعی د بر سر راه این تحقق باشد و فشار وارد آوردن از هر سو، یعنی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف این تبدیل موقعیت، می تواند در بهترین حال به یک ناکارایی ایدئولوژیک و در بدیترین حالت به یک آنومی عمومی و مخرب بیانجامد.
این مطلب در ستون هفتگی نگارنده در روزهای دوشنبه در روزنامه شرق منتشر شده است.