تصویر: تفکیک فضایی بین نژادی در ایالات متحده اوایل قرن بیستم
فضا مفهومی بیولوژیک – فرهنگی است؛ بیولوژیک ، از آن رو که هر نوع شکل گیری ذهنی و شخصیتی در انسان به مثابه فرد و به مثابه گروه اجتماعی، تنها با مشخص شدن «مرز» های فیزیکی در فضا، شناخت، درک، بازنمایی و درونی شدن آن امکان دارد. این درونی شدن سپس در تداوم خود در نظام عصبی – ماهیچه ای و کنشی، سبب می شود که کنشگر اجتماعی «خود» را برای «خود» و برای «دیگری» تعریف و تعیین کند و امکان مبادله کنشی و دهنی با جهان پیرامونی را پیدا نماید. فضا ، اما مفهومی فرهنگی و نمادین نیز هست و «مرز» ها صرفا در طبیعت یا فیزیک تعریف نمی شوند، بلکه در نظام های نمادین – مناسکی مشخص شده و خود را به طبیعت انسانی و غیر انسانی تحمیل می کنند: چراغ قرمزی که به یک کنشگر دستور می دهد خود روی خویش را متوقف کند و به کنشگر دیگر اجازه می دهد از عرض خیابان عبور کند، نمادی فضایی است که کنشگران اجتماعی را به رفتارهای کنشی مشخص هدای می کند.
تمام نظام های فرهنگی، از ساده ترین آنها تا پیچیده ترینشان و از کوچکترین تا عظیم ترینشان از نظام های تبیین فضایی ( و البته از نظام های زمانی که در فرصت دیگری به آنها می پردازیم) تبعیت می کنند. ادوارد هال، از مهم ترین متفکران مکتب مطالعات فرهنگی در کتاب خود «بعد پنهان» (ترجمه انتشارات دانشگاه تهران) این امر را در چارچوب مفهوم «فاصله» مورد بحث قرار داده است. هال نشان می دهد چگونه کنشگران بنا بر فرهنگی که از آن ریشه گرفته اند و موقعیت خاصی که در آن قرار گرفته اند ، فاصله فضایی با یکدیگر را تنظیم می کنند. برای مثال چطور در فرهنگ های اروپای غربی در یک گفتگوی نیمه صمیمانه دو کنشگر به اندازه طول یک دست از یکدیگر فاصله می گیرند ولی در موقعیت مشابه در فرهنگ های عرب این فاصله عموما کمتر می شود. هال در این مطالعه به صورت گسترده فاصله های اجتماعی و معانی و نماد شناسی آنها را بررسی کرده است.
اما فضا فراتر از مفهوم فاصله، شامل گستره بزرگی از مفاهیم دیگر نیز می شود: جدا و تفکیک سازی فضایی، تقسیم بندی های کارکردی فضا، ساختارهای گوناگون و روابط متفاوت در چیدمان واحدهای زمانی و مکانی… از این جمله اند. پرسش اساسی در این میان آن است که این سازمان یافتگی های، ساختارها، مدیریت های فضایی در مبادلات اجتماعی و انسانی، اموری خود انگیخته در بازی ها و همسازی های(articulations) رفتاری هستند یا استراتژی هایی کنشی که می توان آنها را به کنشگران دیکته کرد. گافمن (صحنه پردازی زندگی روزمره) و پیر بوردیو (نظریه کنش) هر یک به گونه ای خاص خود به این پرسش پاسخ داده اند.
اما با قرار دادن زاویه نگاه به موضوع در بعد سیاسی که به نظر ما اهمیت بیشتری دارد، باید گفت یکی از خواسته های تقریبا همیشگی نظام های سیاسی، همانگونه که فوکو در تبارشناسی قدرت، نشان می دهد، کنترل بدن و در واقع فضا است. اگر هانری لوفبور، فضا را حاصل یک تولید اجتماعی می داند، اکثر جامعه شاسان و انسان شناسان سیاسی، هدف نهایی قدرت سیاسی را اعمال حداکثر هژمونی بر چگونگی تولید، انباشت، توزیع و روابط پیچیده درون این مناسبات فضایی می دانند. غافل از آنکه نظام ها و کنشگران اجتماعی در اغلب موارد خود به خود و بر اساس نیاز های بیولوژیک ، کارکردی، مناسکی و غیره خود این چیدمان ها و روابط فضایی را تعیین و به اجرا در می آورند. و برخورداری از حق استفاده از بدن و فضا را به ویژه در جهان کنونی، از ابتدایی ترین حقوق خود دانسته و در برابر محرومیت از آن به شدت از خود واکنش نشان می دهد.
نکته مهم و قابل تاکید در آن است که چنین کنترلی که گفتمان های ایدئولوژیک به صورت های متفاوت آن را کاری ساده و بهر رو ممکن اعلام می کنند و برای انجام آن، بر اهمیت فرایندهای ارتباطاتی ، رسانه ای، تبلیغاتی و به ویژه آموزشی، تربیتی تاکید دارند، سهم بزرگی از پیچیدگی بیولوژیکی – فرهنگی در خود دارد که سطحی نگری های ایدئولوژیک اصولا قادر به درک آن نیستند. بازی تو در توی روابط تاکتیکی و استراتژیک در نظام های کنشی و ترکیب معانی کوتاه، میان و دراز مدت در کنش ها تنها در چارچوب های پژوهشگرانه قابل درک هستند و تنها به صورت محدود و همواره نسبی قابل برنامه ریزی هستند و بنابراین تمایل به فراتر رفتن از این حدود بیشتر نظام اجتماعی را دچار اشکال آنومیک می کنند تا آنکه بتوانند آن را مهار نماید.
نظام اجتماعی از خلال فرایندهای عرفی و ارزش های اخلاقی، بدن را کنترل و هدایت می کند. این هدایت می تواند بنا بر فرهنگ بیشتر یا کمتر، خود انگیخته تر ، یعنی با سهم بیشتری برای فرد کنشگر، یا مناسکی تر، یعنی تابع نظام های از پیش تعیین شده باشند، اما بهر رو هیچ جامعه ای را نمی توان سراغ گرفت که در آن فضا به حال خود رها شده باشد زیرا در چنین حالتی باید شاهد از میان رفتن فرهنگ و بازگشت به نوعی از طبیعت بود که در مورد انسان قابل تصور نیست. اما آنچه در دو دهه اخیر به شدت سبب پیچیده تر شدن روابط فضایی شده است همان فرایندهایی است که آرجون آپادورای ، انسان شناسی امریکایی، به آنها با عنوان فرایندهای چرخش تصاویر، پنداره ها، انسان ها، و… غیره از خلال نظام های بی پایان رسانه ای اشاره می ند این نظام ها، بدون شک روابط کنشی را از کنترل روابط عرفی خارج کرده و کشنگران اجتماعی را به استفاده هر چه بیشتری از فضا و از بدن خود تمایل می کند. از این رو هر گونه مطالعه، و به ویژه هر گونه دخالت در نظام های فضایی یک جامعه ابتدا نیاز به درک روابط پیچیده ای دارد که میان نظام های فرهنگی عرفی یک جامعه یا فرهنگ مشخص و نظام های ذهنی رسانه ای موجود در همان جامعه وجود دارند.
ستون مشترک انسان شناسی و فرهن و روزنامه شرق (سه شنبه ها)
این مطلب روز سه شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰ در روزنامه شرق منتشر شد.