قدرت و ثروت، به مثابه دستاوردهای اجتماعی تمایز دهنده، همواره در جوامع انسانی دارای جذابیت زیادی بوده اند به صورتی که نه تنها اکثریت انسان ها در پی به دست آوردن آنها بوده و هستند تا بتوانند در سلسله مراتب های اجتماعی به سوی بالا ارتقاء یابند، بلکه، پس از این ارتقاء نیز، همگان به دنبال آن بوده و هستند که موقعیت ممتاز خود را چه برای خویش و چه برای تداوم بیولوژیک خود (یعنی فرزندانشان) حفظ کنند.
خصوصیت مدرنیته نسبت به دوره های پیش مدرن در آن است که در آن دوره ها، انسان ها با پذیرش سلسله مراتب های اجتماعی به مثابه موقعیت هایی «طبیعی» به سادگی موقعیت های خود را می پذیرفتند، مگر آنکه فشار و الزام به شدت افزایش می یافت و تداوم طبیعی آنها (برای نمونه تغذیه و سایر نیازهای طبیعی شان به خطر می افتاد)، اما در جامعه دموکراتیک چون از ابتدا این پیش فرض وجود دارد که مشروعیت حاکمان از پایین به وجود می آید و انسان ها همگی با یکدیگر برابر و شانس برابری برای بالا رفتن در سلسله مراتب اجتماعی دارند، یعنی در یک کلام اصل بر تحرک اجتماعی است، نیاز به ایجاد توهم در ابعاد گسترده ای وجود دارد تا این باور در همه درونی شود. در این میان باید دقت داشت که الزام، زور، خشونت و تمام ابزارهایی که از آنها ناشی می شوند، در رابطه ای پارادوکسیکال با کاربرد خود قرار می گیرند: به این صورت که هر اندازه استفاده از ابزارهای الزام مستقیم تر باشد، میزان تاثیر گزاری و کارایی آنها در کوتاه مدت بیشتر و در میان و دراز مدت کمتر خواهد شد.
درباره کاربرد زور و الزام در همه حوزه ها و به ویژه در حوزه فرهنگ، که پهنه ای نرم تر و انعطاف پذیر تر است، باید توجه داشت که با الزام و اعمال خشونت های شدید تقریبا هر نوع خواست و تمایلی از بالا را می توان به نظام اجتماعی تحمیل کرد . در این حالت، انفعال نظام اجتماعی که می تواند دلایل بی شماری داشته باشد، از یک سو، و به کار افتادن نظام های ایدئولوژیک خود دستکاری کننده (برای نمونه تبلیغات و نمایش های مناسکی) از سوی دیگر، دو عامل اساسی هستند که راس هرم قدرت را نسبت به توانایی های واقعی خویش دچار خطا می کند، خطایی که می تواند تا نابودی سازوکارهای هژمونیک و سلطه به پیش رود. دلیل روشن است، در حالی که انفعال اجتماعی در بیرون تصویر جامعه ای بی حرکت و کاملا سر به زیر را ارائه می دهد، در درون، با به کار انداختن میلیون ها سازوکار کنش منفی، در خود انرژی مخربی ذخیره می کند که هر آن امکان خارج شدن انفجار انگیز آن وجود دارد.
فرهنگ در این میان، نقشی کلیدی دارد. در واقع، آن گاه که نظام های الزام، پی به محدودیت قانون زور می برند (یعنی متوجه همان رابطه اثر کوتاه و دراز مدت الزام می شوند) تصور می کنند که راه حل را می توان با تشدید فرایند هدایت سازوکارهای فرهنگی با به کار گرفتن هر چه بیشتر ابزارهای الزام انجام داد. و در این میان توهم از آن رو افزایش می یابد که نظام های فرهنگی اغلب «نرم» بوده و خود را «مطیع» نشان می دهند ، اما این اطاعت اغلب شکل «سود جویانه» (اپورتونیست) دارد، یعنی سازوکاری برای حفظ موجودیت «خویش» و رفتاری «عاطفی» است و نه کنشی در جهت تداوم موجودیت «متعارض». اما تمام مشکل در همین امر نهفته است زیرا، قدرت عموما این نوع از اطاعت را «عقلانی» و «دراز مدت» تصور می کند و بنا بر محاسباتی که از این «دراز مدت» بودن برای خود انجام می دهد، راهبردهای خود را مشخص می کند . راهبردهایی که اغلب خود ویرانگر هستند.
در یک معنا، می توان گفت که کاربرد ابزارهای الزام در حوزه فرهنگ که به ویژه در کشورهای در حال توسعه و نا آشنا با نظام های پیچیده هژمونیک و سلطه و درونی کردن آنها در افراد جامعه مشاهده می شود، در مقام نخست، نظام های سلطه را از میان می برد اما این نظام ها عموما همراه با خود بخش یا بخش های قابل توجهی از جامعه را نیز دچار تخریب می کنند. همچون غریقی که تلاش می کند هر کسی را همراه خود درون امواج فرو برد. رسالت کنشگر نخبه فرهنگی در این میان آن است که با روشنگری خود از این سازوکارهای تخریب کننده، جلوگیری کند و یا اثر آنها را بر نظام اجتماعی کاهش دهد، نه آ«که خود نیز دچار توهمی معکوس شود و تصور کند که می تواند در فرایند انفجار ویرانگر به اصلاح یا تغییر جامعه نائل شود. در یک کلام ایجاد الزام در نظام های فرهنگی یکی از خطرناک ترین کنش های اجتماعی است چه برای کسانی که این الزام را تحمیل می کنند و چه برای کسانی که آن را تحمل می کنند. زیرا دیر یا زود چرخه هایی که به نظر «آرامش بخش » می آیند، به چرخه های به شدت مخرب تبدیل می شوند. آنچه امروز در خاور میانه شاهدش هستیم نمونه ای گویا از این وضعیت است.
حتی رژیم هایی همچون نظام های بی رحم کشورهای عربی، که اغلب بر پایه های قبیله ای، استعماری و بر پایه زور و تحمیق به وجود آمده و با فساد و استبداد توانسته بودند به حیات خود ادامه دهند، امروز همچون کاخ های شنی فرو می ریزند، زیرا دچار همین فرایندهای استفاده و سوء استفاده از الزام در حوزه فرهنگ شده بودند. و روشن است که امروز حتی با از میان رفتن کامل این رژیم ها، تبعات اجتماعی حاکمیت نسبتا طولانی آنها می توانند تا مدت های زیادی دوام بیاورند.
ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه شرق (سه شنبه ها).