تا قرن نوزدهم و در دورانی طولانی، کلیسای کاتولیک در اروپا و سایر نظام های دینی در اغلب پهنه های تمدنی، نظام هنجارمند شناخت را تقریبا به صورت انحصاری در دست خود داشتند. بدین معنا که اگر شناخت را مجموعه ای از فرایندهای ذهنی و عملی ِ ادراک و تبیین رفتاری نسبت به یک پدیده بیرونی یا درونی در نظر بگیریم، این نظام ها، تنها نهادهایی به شمار می آمدند که «رسما» و با اتکا بر قدرت هایی که اغلب خود به آنها مشروعیت داده بودند( نظام های پادشاهی، اربابی، سلطانی و …) خود را حامل و نماینده «حقیقت مطلق» به حساب می آوردند و مطلق بودن این «حقیقت» را نیز بر سازوکارهای استعلایی و «رابطه ویژه ای» استوار می کردند که ادعا داشتند با جهان فراتر از جهان فیزیکی از آن برخوردارند.
انقلاب فرانسه و به طور کلی انقلاب های سیاسی قرون هفده تا نوزده همراه با انقلاب های فناورانه صنعتی، این انحصار را نخست در حوزه مرکزی، یعنی اروپا در هم شکستند و سپس این فرایند را در قالب آنچه «مدرنیته» نام گرفت، اغلب با شیوه های آمرانه به کل جهان سرایت دادند. بدین ترتیب بود که در طول تقریبا دویست سال نظام های آموزشی رسمی از دبستان تا دانشگاه جایگزین هنچارمند نظام های پیشین شدند و دولت ها تلاش کردند جایگاه دین را در دست خود گرفته و یا آن را به صورت های مختلف در زیر کنترل خود در آورند.
اما در هر دو دوران مورد اشاره یعنی چه دوران پیش صنعتی و چه دوران صنعتی دستکم دو نوع دیگر از شناخت در جوامع انسنی وجود داشت: از یک سو شناخت مبتنی بر آگاهی مردمی و عمدتا ریشه دار در سنت ها و تجارب حیات زیسته و سپس آگاهی و شناخت از خلال فرایندهای کمابیش ناشناخته روانی – استعلایی ( هنر، خواب و رویا، تحیل، اندیشه شاعرانه و ادبی …). این حوزه ها، در برابر قدرت هژمونیک حوزه شناخت هنجارمند عموما حاشیه ای بودند و اغلب جز در سطوح خرد و محلی مطرح نبوده و نمی توانستند تاثیری عمومی بر نظام های اجتماعی به جای بگذارند.
با وصف این، انقلاب اطلاعاتی در دهه ۱۹۸۰، همه چیز را زیر و رو کرد. شبکه های تولید، انباشت و توزیع دوباره دانش در عام ترین معنای آن و تغییر مفهوم شناخت و علم به طور کلی، با پراکنش، نسبی شدن و پیدا شدن روابط بی شمار میان حوزه های گوناگون شناخت که به صورت خلاصه از آنها با عنوان های علمی و مردمی و هنری نام می بریم، سبب شد که روابط انسان ها با یکدیگر و با هر یک از حوزه ها و برآیند آنها با مجموعه نظام های اجتاعی و اجزاء آنها، تغییر کنند و الزامات و تبعات جدیدی را ایجاب کنند.
نتیجه آنکه نه تنها شاهد دموکراتیزه شدن روزافزون و در دسترس قرار گرفتن بسیار بالای شناخت در همه اشکال و محتواهایش روبرو شدیم، فرایندهای انحراف، دستکاری، خود دستکاری، فریب آگاهانه و ناخود آگاهانه و … نیز قدرتی عظیم برای ایجاد پهنه های ناآگاهی، آگاهی کاذب، آگاهی جزئی و… به دست آوردند. امروز در چنین موقعیتی قرار داریم و تنوعی بی نظمی اگر نگوئیم نوعی آنومی، بر نظام های شناخت انسان ها حاکم است که تلاش حوزه های شناخت هنجارمند، از میان برداشتن آن با ابزارهای قدیمی آمرانه یعنی سرکوب و حذف فیزیکی است که طبعا غیر کاراترین ابزارها بوده و هستند. این تلاش فی ذاته محکوم به شکست است و می توان با اطمینان نسبتا بالایی ادعا کرد که آینده نظام های شناخت و کاهش خطر تبدیل آنها به نظام های دستکاری و سرکوب اجتماعی از طریق استفاده از شناخت های کاذب، در بازاندیشی عمومی و تامل عمیق بر کل این روابط و به ویژه موقعیت های سلسله مراتبی حاکم در آنها است.
ساختار نظام های شناخت، همانگونه در مطالب بعدی به آن باز خواهیم گشت، تا حد بسیار زیادی مبتنی بر سلسله مراتب و ارزش گزاری های فی ذاته بر دانش تولید شده است. این ارزش گزاری ها امروزه در سطح نهادینه از لایه ای «علمی» به مثابه تنها لایه موجود در تعیین داوری نام می برد، بدین معنی که ارزش شناخت تولید شده بر اساس «اجماع نسبی» کنشگران آن «میدان» نسبت به با ارزش یا بی ارزش بوده علمی اش، تعیین می شود. این نظام ادعای «عینی گرا» بودن و «خنثی بودن» علمی را دارد. با وصف این بسیار به سادگی می توان سازوکارهای بی شماری را نشان داد که این لایه نخستین و سطحی را به لایه های عتمیق تری پیوند می دهد که آنها بیشتر سیاسی و اقتصادی ای اند تا علمی. در واقع ما با چرخه باطلی روبروئیم، نظام های قدرت هستند که میزان سرمایه اجتماعی قابل سرمایه گزاری (مثلا حجم مالی و اقتصادی اختصاص یافته به پروژه ها) را تعیین می کنند و رشد علم تا حد بسیار زیادی وابسته ای کامل از این حجم تخصیص یافته مالی است. همین رویکرد سبب آن شده است که حوزه های دیگر شناخت به کلی ارزش خود را به مثابه «شناخت» از دست داده و خود نیز این گفتمان را درونی کرده و بیشتر خود را در قالب «حساسیت» ها و «روح هنری» و «بازمانده ای از سنت های پیشین» بشناسند وبشناسانند تا به مثابه نوعی شناخت قابل تامل. و این دقیقا همان موقعیتی است که انقلاب اطلاعاتی و تغییر رابطه انسان ها با شرایطی زمانی مکانی به خطر انداخته و روزنه ای برای خروج از این گونه رویکردهای سخت اندیشانه و مخرب گشوده است.
ستون مشترک انسا شناسی و فرهنگ و روزنامه شرق که شنبه ها منتشر می شود.