توسعه فرهنگی چه معنایی می تواند برای ما داشته باشد؟
پیش از هر چیز باید به این نکته توجه داشت که مفهوم توسعه به طور عام بعد از جنگ جهانی دوم مطرح شد، یعنی زمانی که از یک سو، جهان تخریب شده بود و باید موضوع سازندگی در راس همه مسائل قرار می گرفت و از سوی دیگر با سقوط کامل امپراتوری های استعماری و تقسیم جدید جهان میان دو ابرقدرت بزرگ و تازه نفس، یعنی شوروی و امریکا، قواعد بازی ای که از یک سو در یالتا و از سوی دیگر در معاهده برتون وودز(تاسیس بانک جهانی و صندوق بین لمللی پول) برای چنین جهانی بر پا شده بود، به عمل در می آمدند.
از این رو مفهوم توسعه با الگوبرداری و بازسازی کمابیش روشنی از ایدئولوژی استعماری منتها با افزودن گفتمان و ایدئولوژی تطوری فناوری نوین و نظریه «نوسازی» وارد میدان شد و موضوع توسعه را به صورت تا حدی حتی جبرگرایانه در بعد اقتصادی – فناورانه آن مطرح کرد. مسئله به طور ساده آن بود که در صورت رشد اقتصادی- فنی کشورهای مرکزی ویران شدن (اروپای غربی) و بر همین اساس رشد کشورهای پیرامونی با الگویی مشابه، مسائل و میراث نابسامان بازمانده از بیش از چتد صد سال استعمار از میان خواهد رفت و جای خود را به جهانی متعادل و آرام و شکوفا خواهد داد که در آن دولت های رفاه ابتدا در کشورهای مرکزی و سپس در سراسر جهان ایجاد خواهند شد.
سی سال بعد، همه چیز معکوس شده بود، بحران های ساختاری نظام سرمایه داری مبتنی بر بازارهای مالی از دهه ۱۹۸۰ به شتابی فزاینده و در تواتری مخرب آغاز شدند و تا امروز ادامه یافتند. و چیزی که همه را غافلگیر کرد آن بود که بحران درست در جایی که کمترین انتظار از پدیدار شدن مشکل در آن می رفت، به اوج خود رسید: در حوزه فرهنگ. الگوی توسعه فناورانه، نه تنها موفق نشد الگو های مشابه فرهنگی را برای ایجاد زمینه مساعدی در این رشد فناورانه – اقتصادی به وجود بیاورد، بلکه به شدت به موقعیت های فرهنگی آسیب زده و آسیب زا دامن زد.
از این زمان بود، به تدریج سازمان ملل متحد و تا حدی قدرت های بزرگ و دولت های ملی، شروع به باز کردن چشم ها و گوش هایش نسبت به مفاهیم و مباحثی کردند که متخصصان علوم اجتماعی سال ها بود درباره آنها سخن می گفتند. اینکه توسعه روندی یکدست و یکسان و یکپارچه، الگویی خشک و قابل تکرار بر اساس فرمول های ریاضی نیست؛ اینکه توسعه انسانی و توسعه فرهنگی بسیار مهم تر از توسعه فناورانه و اقتصادی است و چنین توسعه هایی نیز باید بنا بر فرهنگ های مختلف تعاریفی متفاوت داشته و به صورت انعطاف آمیزی به عمل درآیند.
هم از این رو بود که شاخص های توسعه انسانی سازمکان ملل شکل گرفتند و در کنار شاخص های کالبدی و فیزیکی و کمی ، شاخص های کیفی و عمیق پا به عرصه وجود گذاشتند تا بتوان با دقت و عمق بیشتری توسعه را اندازه گیری کرد و در نهایت این مسئله مطرح شدکه شاید از همان ابتدا باید به آن فکر می شد : اینکه توسعه در نهایت معنایی جز احساس زیست بهتر تبدیل این احساس به یک واقعیت فیزیکی و امکان بخشیدن به این واقعیت برای پایدار شدن از یک نسل به نسلی دیگر و در هماهنگی هر چه بیشتر با محیط زیست، نیست.
توسعه فرهنگی نیز از همین دیدگاه و با همین رویکرد قابل تعریف شد و هنوز نیز باید تلاش کرد به همین صورت تعریفش کرد. منظور از توسعه فرهنگی نمی تواند صرفا توسعه ای کالبدی یعنی تعدادی بیشتری استاد و دانشجو و مدرسه و کتابخانه و سیبنما و تئاتر و شمار بیشتر عنوان کتاب و… باشد، بلکه باید به محتوای این رسانه ها و این نهاد ها نیز اندیشید و حتی دانست که محتوای آنها بسیار مهم تر از قالب های آنها هستند که با پول و تبلیغ قابل گرد آوردن و حیات یافتنند. توسعه فرهنگی واقعی در آن معنی شد و باید بشود که جامعه مدنی رشدی هر چه بیشتر داشته باشد و افراد قابلیت های هر چه بیشتری برای آزاد اندیشی و توانایی تحلیل متکی بر استفاده از همه اندیشه ها و تلفیق و بر ساختن اندیشه های خود باشند. توسعه فرهنگی یعنی قابلیت یک جامعه به فراتر رفتن از اسطوره های ایدئولوژیکی که خود می سازد و یا دیگران برایش می سازند. قابلیت یک جامعه به اندیشیدن بدون قهرمان و بدون فرو رفتن دائم در فرایند های طلایی کردن گذشته و آینده خویش برای به فراموشی سپردن موقعیت شکننده کنونی اش، و دشمن سازی از این و آن برای ندیدن مشکلات و موانع درونی خودش.
هیچ چیز ساده تر از شعار دادن، در یک جهت یا در جهت مخالف آن نیست، ولی هیچ چیز نیز بی اثر تر از شعار دادن نیست. اندیشیدن عمیق، سر پای خود ایستادن و اندیشیدن مبتنی بر توانایی های منطقی و عقلانی خود کاری مشکل است و این آن چیزی است که می توان بر آن نام توسعه فرهنگی گذاشت. چنین امری بی شک تنها با کار و کوشش زیاد و در دراز مدت به دست می آید اما شرطی از این ها نیز مهم تر و پایه تربریا آن هست: بیرون آمدن از توهم و توانایی نگریستن به جهان و به خود با چشمانی تازه، چشمانی همانقدر دور از خود شیفتگی که از خود کوچک بینی .
اگر در پاسخی کوتاه خواسته باشیم آنچه را آمد در یک کلام کاربردی بیان کنیم، خواهیم گفت: توسعه فرهنگی یعنی خلاقیت یعنی توانایی به آفریدن و تولید کردن فرهنگی درون زا (برای آنکه دچار از خود بیگانگی نشود)و در عین حال گشوده به سوی بیرون و پذیرای فرهنگ های دیگر(برای آنکه دچار پوسیدگی و فساد درونی نشود) و اگر پرسیده شود ابزارها و مواد خام این آفرینش فرهنگی را از کجا باید یافت، باید پاسخ داد از سرچشمه های بی پایان استعلا ، دین و ایمان و اخلاق و اندیشه های ظریف فلسفی و معنایی، از تجربه های مشترک تاریخ انسانیت، از قرن های فرهنگ مادی و معنوی انباشت شده در جای جای جهان و شاید بیش از هر کجا در خانه خود ، در آنچه آنقدر به ما نزدیک است که نمی بینمش، یعنی از تجربه تمدنی چند هزار ساله از انسان هایی که در این سرزمین زیسته اند و و در هر گوشه ای از آن دانش خود را در قالب آیین ها، ابداع های مادی، توانایی ها و مهارت ها و زیبایی ها و باریک بینی های فناورانه و فرهنگی برای ما به جای گذاشته اند و ما اغلب نسبت به آنها توانایی بینایی خود را از دست می دهیم، آنجا هم که می بینیمشان قدرت تحلیلی برای استفاده از آنها نداریم.