جهانی شدن و فرهنگ های بومی
جهانی شدن به روایتی که در مکتب تاریخ شناسی آنال و به ویژه به وسیله فرنان برودل، تشریح شده است، فرایندی طولانی مدت است که از قرن پانزده آغاز و نزدیک به ۴ قرن به طول می کشد. فرایندی که در طول آن سرمایه داری به مثابه شکل اساسی روابط اقتصادی و اجتماعی میان انسان ها شکل می گیرد و تثبیت شده و به سراسر جهان تعمیم می یابد. روایت دیگر از جهانی شدن نیز به انقلاب اطلاعاتی و ما به ازاهای فرهنگی و اقتصادی و سیاسی آن به صورتی که به وسیله جامعه شناسان و انسان شناسانی چون کاستلز، نگروپونته، آپادورای ، گیدنز و غیره مطرح شده، مربوط می شود که در آن این فرایند عمدتا از اواخر دهه ۱۹۸۰ و با انقلاب فناورانه رایانه ای و ایجاد شبکه اینترنت تعریف می شود.
اما هر یک از این دو روایت را بپذیریم، جهانی شدن، اولا حاصل تغییرات شدید اجتماعی ، اقتصادی ، فناورانه بوده و ثانیا به صورت گرد هم آمدن شاید بتوان گفت استثنایی این موقعیت ها در یک فرهنگ نسبتا یکپارچه یعنی اروپای غربی چند قرن اخیر ظاهر شده و سپس با ابزارهای استعماری (در روایت نخست) و ابزارهای اقتصادی – فناورانه – رسانه ای (در روایت دوم) به کل جهان سرایت می یابد. این نکته نیز روشن است و بارها بر آن تاکید کرده ایم که اشکال «مقاومت فرهنگی» عموما به مثابه اشکال فرهنگی واکنشی دربرابر شتابزدگی و شوک جهانی شدن ظاهر شده اند.
در این حال باید بر چند نکته دیگر نیز تاکید کرد که عمدتا حاصل مطالعات اجتماعی و فرهنگی دو دهه اخیر هستند. نخست آنکه جهانی شدن بر خلاف تصور اولیه، فرایندی یکپارچه و به خصوص یک سویه نبوده است و بیشتر در چند سویگی و در اصل خود «فرایند» و «جریان» قابل تعریف است تا در یکی از دو سوی این فرایند نفوذ فرهنگی و فرهنگ پذیری. دوم آنکه مقاومت ها لزوما با فرهنگ های بومی موجود در کشورهایی که به وسیله جهانی شدن دگرگون شده اند، انطباق نداشته است. این صرفا یک تصور و شاید بهتر باشد بگوئیم یک توهم است که واکنش های بومی ضد جهانی شدن را که عموما اشکال مدرن و حتی پسا مدرن دارند با خود آن اشکال بومی یکی بگیریم. و اگر اصراری را در این زمینه مشاهده کنیم بایداین شک مشروع را داشته باشیم که با یک شکل از دستکاری عقیدتی سروکار داریم.
از این رو بسیاری از فرهنگ شناسان بر این باور هستند که ما با نوعی «بومی گرایی مدرن» روبرو هستیم که از لزوما از جنس فرهنگ بومی نخستین نیست. این بومی گرایی ها بنا بر مورد می توانند بسیار ایدئولوژیک و یا حاصل در هم آمیزی های فرهنگی خود انگیخته و غیر برنامه ریزی شده باشند، اما بهر حال به کار بردن واژگانی چون «بازگشت به اصل»، «فرهنگ اصیل»، «بازگشت به خود» و مفاهیمی از این دست در این زمینه چندان با واقعیت عملی و نظری انطباق ندارد.
با وصف این، نمی توان از این امر نتیجه گرفت که بومی سازی و یا شکل گیری مفاهیم و فرایدهای فرهنگی بر اساس منابع درونی یک فرهنگ فرایندی بی حاصل و نامفید است. برعکس به نظر می رسد که تجارب جهانی و تجربه کشور خود ما در طول یک صد سال اخیر نشان می دهد که این فرایند یکی از ضروری ترین اقدامات برای شکوفا شدن فرهنگ چه در سطوح عمومی و پایه ای و چه در سطح و حوزه فرهنگ نخبگان است. در اینجاست که پرسش مطرح شده در این یادداشت معنای اساسی خود را می یابد.
در واقع باید بر این نکته تاکید کرد که فرایندهای جهانی شدن به دو صورت عمل می کنند که در تناقض با یکدیگر قرار دارند اما اینکه هر فرهنگی چگونه با آنها برخورد و از خود دفاع و یا در آنها مشارکت کند، به صورت مستقیمی در تاثیرات متفاوتی که از آنها گرفته و یا بر آنها می گذارد، تعیین کننده است.. این دو فرایند از یک سو، فرایند یکسان سازی فرهنگی یعنی تقلیل دادن الگوهای فرهنگی متنوع و گسترده در سطح جهان به تعدادی الگوی محدود برای بالا بردن شانس مصرف فرهنگی در توده ای ترین و انبوه ترین شکل آن و در نتیجه بالا بردن مارژ سود در تولید این کالاها؛ و از سوی دیگر و در برابر این فرایند، فرایند تنوع بخشی و تفاوت یابی فرهنگی را نیز داریم و این فرایندی است که امروز بیش از هر زمان دیگری امکان به وجود آوردن جهانی چند صدایی و امکان بیان و اعلام وجود و تاثیر گزاری بر فرهنگ های دیگر، حتی فرهنگ های قدرتمند، را به فرهنگ های ضعیف تر و حاشیه ای شده می دهد.
شبکه اینترنت از این لحاظ بسیار گویا است. این شبکه قدرت بسیار بالایی برای دستکاری و ایجاد ذهنیت های ساختگی و حتی جلوگیری از اندیشیدن را در خود دارد اما در عین حال امکانات بی نهایتی نیز برای رشد و شکوفایی اندیشه و رها شدن از فرایندهای دستکاری کننده به مصرف کننندگان غرضه می کند. بنابراین باید در پاسخ به پرسش مطرح شده گفت ، جهانی شدن به خودی خود فرهنگ های بومی را از میان نمی برد، اما عدم شناخت جهانی شدن و حتی مقاومت حتی با حسن نیات اما یا ایزارهای نادرست در برابر آن می تواند دقیقا به نابودی فرهنگ های بومی و یا بهتر بگودیم منابع موجود در فرهنگ های بومی برای ایجاد مدرنیته های بومی و چدید در کشورهای غیر مرکزی بیانجامد.
این دقیقا همان روندی است که باید تا حد امکان از آن جلوگیری کرد. به ویژه آنکه گفتمان «مقاوت» به خودی خود جذابیت بیشتری برای مخاطبان در این کشورها دارد و به نظر آنها هر گونه موضع گیری زبان شناختی در برابر گفتمان های غالب (آنها هم گاه زبان شناختی) در فرایند جهانی شدن لزوما ما را به سوی رها شدن از تاثیرات مخرب این فرایند می برد، در حالی که در اغلب مواقع وضع درست بر عکس این است. در ک فرایندهای پیچیده جهانی شدن، هم در معنای شناخت دام های آن و هم در معنای شناخت امکانات و امتیازات نهفته در آن و سپس به وجود آوردن قابلیت شناخت و مدیریت تفاوت در خود و در رابطه خود با دیگران، راه هایی هستند که برای ما در این زمینه وجود دارند.
ستون هفتگی نگارنده در روزنامه شرق(شنبه ها)