اسطوره برابری
انسان ها، ذاتا و خارج از اراده خود از لحاظ بیولوژیک با یکدیگر نابرابرند، اما فرهنگ می تواند با سازوکارهای بی شمار خود ، از جمله با دخالت های بیولوژیک و ابزاری خود، این نابرابری ها را تشدید یا کاهش دهد. بنابراین «برابری» یک برساخته اجتماعی – فرهنگی است که ممکن است بازنمود بیولوژیک داشته باشد. با وصف این انسان در طول حیات دراز مدت خود از این برساخته یک اسطوره به ظاهر طبیعی به نام «برابری» ساخته است. پیر بوردیو از نخستین نظریه پردازانی بود که در تداوم یک بازنگری عمومی در نطریه جامعه شناسی مارکسی، و با فراتر رفتن از موقعیت اقتصادی به مثابه منشاء نابرابری و با گذار از اندیشه ایتالیا، فرانسه و آلمان، مفهوم «سرمایه» را در معنایی کاملا جدید مطرح کرد و در آن برخورداری از «دارایی» هایی چون «روابط اجتماعی» و «دانش» و حتی «اعتبار کاریزمایی» را اشکال جدیدی تلقی کرد که «قابل مبادله» و «قابل تبدیل» به سرمایه های اقتصادی هستند. این امر که با تحلیل میدانی موقعیت دانشگاهی فرانسه در آثار بوردیو و به خصوص در «انسان دانشگاهی» انجام شده است، نشان می داد که در حوزه فرهنگ برخورداری از مدارک تحصیلی و یا هر گونه دیگری از دانش رسمیت یافته و حتی غیر رسمی، راهی برای مبادله سرمایه فرهنگی با سایر اشکال سرمایه را فراهم می کند و همین امر نیز تا اندازه زیادی نشان می دهد که چرا افراد به دنبال این گونه سرمایه به ویژه از نوع رسمی آن یعنی مدارک دانشگاهی هستند.
نمی توان شک کرد که برخورداری از سرمایه فرهنگی از هر نوع آن، در رده بندی اجتماعی افراد و سلسله مراتبی شدن جامعه بی تاثیر باشد. اما نخست اندکی درباره مفهوم «سلسله مراتب» بیاندیشیم. لویی دومون ، اندیشمندی بود که با کتاب «انسان سلسله مراتبی خود (۱۹۶۶) در دوره جدید، تاملی ژرف اندیشانه را درباره نظام کاستی و اشکال جدید آن در قالب های «طبقاتی» و غیره در نظم اجتماعی آغاز کرد. از آن پس تا امروز ، آرمان های اتوپیایی از عصر کلاسیک افلاطونی تا دوره مدرن، از «مدینه فاضله» تا «جامعه بی طبقه»، از «دولت رفاه» تا «جامعه علم محور» و همه نمونه های ترکیبی آنها، همگی محدودیت های نظری خود و اتکایشان بر مفهومی اسطوره ای چون «برابری مطلق» را نشان داده اند.
تجربه تاریخی و به ویژه تجربه، قرن بیستمی نشان می دهد که آرمان «برابری مطلق» که انقلابیون وعده آن را پس از گذار از یک انقلاب (یعنی دورانی از خشونت مطلق) و دیکتاتوری پرولتری از یک سو، و یا نظام دموکراتیک و انضباط و نابرابری های مرگبارش از سوی دیگر می دادند تا به «آینده های درخشان» دسترسی یافته شود، هرگز محقق نشدند و اگر برج دروغین آرمانشهر سوسیالیستی در یک سوی جهان با نخستین بحران های جدی اقتصادی – سیاسی فرو ریخت؛ قلعه به ظاهر مستحکم لیبرالی نیز که سراسر جهان را درون فقر و نیستی و دیکتاتوری و فشار و بیرحمی فرو برد تا خود در آرامش باشد، هر روز شاهد تنگ شدن قلعه و فشار بیشتر از درون و برون برای یک فروپاشی دیگر است که این بار می تواند کل جهان را نیز همراه با خود به درون نیستی و بحران فرو کشد.
بنابراین، دستکم از چند دهه پیش، تفکر دیگری آغاز شده است که لزوما سلسله مراتب و نابرابری را منفی نمی داند، بلکه قائل به پذیرش «تفاوت» ها و مدیریت آنها ، به نه اراده گرایانه و انقلابی کمونیستی، یا به شیوه لیبرالی یا نولیبرالی یعنی تقسیم مسئله به «عنی» و «فقیر» و «خانگی» و «جهان سومی»، بلکه در قالبی از پیچیدگی اجتماعی و جهانی است. اینکه نه انسان ها با یکدیگر کاملا یکسانند ، نه فرهنگ ها و نه جوامع مختلف. و این می تواند شروع به کنشی اجتماعی- سیاسی – فرهنگی در سطح جهان باشد نه برای از میان بردن تفاوت و سلسله مراتب ناگزیر ناشی از آن، بلکه به معنی مدیریت و توزیع «انسانی» و عادلانه (در معنای فرهنگی) این نابرابری ها برای رساندن آن به حداقل ممکن و به عبارت دیگر تبدیل تدریجی معنایی – شکلی «سلسله مراتب» به «تنوع درونی و سازمان یافته» انسان ها و جوامع انسانی.
در اینجا است که سهم سرمایه فرهنگی و اجتماعی ، جایگزینی هر چه بیشتر آنها در مکانی که پیش از این صرفا و یا عمدتا در حوزه سرمایه اقتصادی مجدود می شد، امری اساسی به حساب می آید. باور اسطوره ای به قدرت مطلق سرمایه اقتصادی، امروز جهان را به بحرانی مرگبار کشانده است به گونه ای که بسیاری از خود می پرسند که آیا گونه انسانی تا به جایی پیش نرفته که دیگر راهی برای بازگشت خود باقی نگذاشته باشد؟ به نظر ما این راه هنوز هر چند به سختی، اما وجود دارد و این راه از خلال سرمایه گزاری گسترده فرهنگی و اجتماعی می گذرد. بی شک مردمانی که سطح سرمایه های فرهنگی یعنی توانایی هایشان به اندیشیدن و گسترش سطح چشم اندازهایشان از یک طرف؛ و سرمایه اجتماعی یعنی مشارکتشان در شبکه هر چه بزرگتری از انسان های مرتبط با یکدیگر از خلال روابط فیزیکی و مجازی، هر روز بیشتر و بیشتر شود، اجازه نخواهند داد که سرنوشت آنها به مثابه میلیون ها انسان، در چارچوب های محدود کسانی باقی بماند که سرمایه اقتصادی را تنها معیار تمام ارزش ها تلقی می کنند. و البته روشن است که در این سخن نباید و نمی توان گفتمان جنگ زرگری نوعی سوسیالیسم یا مارکسیسم کلاسیک با سرمایه داری را دید زیرا اندیشه های رسمی سوسیالیسیتی و مارکسیستی جز به رژیم های سرمایه داری از نوع جدیدی منجر نشدند، اما این امر چیزی از مسئولیت رژیم های لیبرالی و نولیبرالی که انسان ها را از انتهای قرن بیستم تا امروز در ورطه مرگی زودرس قرار داه اند کم نکرده و آنها نیز نمی توانند خود را به مثابه بدیلی قابل اعتنا، جز اغلب برای گروهی از «روشنفکران» وامانده جهان سومی ، مطرح کنند.
اندیشه بدیل، اندیشه ای بی شک اتوپیایی و به همین اندازه خیالین است که تضمینی برای اجرای آن وجود ندارد، اما کمترین فضیلت این اندیشه در آن است که می تواند خود را از بندهای دروغین بدیل های از کار افتاده گذشته (نظیر سوسیالیسم دولتی و لیبرالیسم بازار ) یا بندهای دروغین کنونی ( انواع و اقسام بنیاد گرایی ها و جماعت گرایی های قومی، ملی، … ) رها کرده و از طریق یک دیگاه نظام مند انتقادی اجازه ندهد که نه به وسیله دیگران دستکاری و افسون شود و نه البته به وسیله گفتمان خویش.
ستون هفتگی نگارنده در روزنامه شرق روزهای شنبه