پایان دموکراسى / نقد کتاب

ناصر فکوهی

ژان مارى گنو که سال‏‌ها در مقام نماینده دائمى فرانسه در اتحادیه اروپا خدمت مى‏‌کرد و از نزدیک با محیط دیپلماتیک و پیامدهاى جهانى‏‌شدن در این حوزه؛ یعنى در دگرگون شدن روابط میان دولت‏‌هاى ملى و حدود اختیارات آن‏‌ها آشنا بود، در سال ۱۹۹۳ کتاب پایان دموکراسى را منتشر کرد. این کتاب در شور و هیجانى پیروزمندانه، که ناشى از سقوط کمونیسم، فروپاشى شوروى و بلوک شرق، و فرو ریختن دیوار برلین بود، و در هیجان و افسونى که کتاب فوکویاما و طرح موضوع «پایان ایدئولوژى‏‌ها» و «پایان تاریخ» برانگیخته بود، نوعى حرکت خلاف جریان به‏‌شمار مى‏‌آمد. البته نظریاتى که فوکویاما در ابتداى دهه ۱۹۸۰ طرح آن‏‌ها را آغاز کرده بود، تا اندازه‏‌اى زیاد تکرارى بودند واز مباحث جامعه‏‌شناسانى چون ریمون آرون، دانیل بل و مارتین لیپست که از دهه ۱۹۶۰ پنداره «جامعه پساصنعتى» و «پایان دولت» را به‏ سود «جامعه دانش» مطرح کرده بودند، الهام گرفته بودند. این باورها با پشتیبانى نظرى جدیدى که از دهه ۱۹۷۰ با گفتمان فن‏‌سالارانه آلوین تافلر در دو کتاب موج سوم و ضربه آینده زمینه را براى طرح‏‌شدن و بالا گرفتن ایدئولوژى جدید نولیبرالى فراهم کرده بود، همراه با فروپاشى یکى از دو قطب بزرگ در هژمونى قدرت‏‌جهانى، این تصور را به‏ وجود آورده بود که نظام‏‌جهانى برمبناى سرمایه‏‌دارى لیبرالى و فن‏‌سالارانه و در چارچوب سیاسى «دموکراسى» به‏ مثابه یک «فن» و یک «روش» به قطعیتى بازگشت‏‌ناپذیر رسیده است. از این‏‌رو، انتشار کتاب پایان دموکراسى در چنین شرایطى به نوعى کژسلیقگى و به گفته خود گنو در کتاب دیگرش آینده آزادى که شش سال پس از کتاب نخست منتشر شد، به حساب ضعف روحى و «شکست شرم‏‌آور و حتى حسرت براى بازگشت به استبدادى صالح» گذاشته شد.
در واقع پنداره گنو، کمابیش ساده بود: جهانى‏شدن به چنان یکپارچگى و وابستگى متقابلى به‏ ویژه در حوزه اقتصادى میان دولت‏‌ها منجر مى‏‌شود که حاشیه سود عمل دولت‏‌هاى ملى را به حداقل ممکن مى‏‌رساند و درنتیجه این دولت‏‌ها ناچار به واگذاشتن هرچه بیش از پیش حقوق خود به گروهى بزرگ از نهادها و از روابط بین‏‌المللى به‏ ویژه در حوزه اقتصاد و فناورى – به‏ ویژه فناورى اطلاعاتى و رسانه‏‌اى – خواهند بود و به‏ همین دلیل نیز «دموکراسى» به‏ مثابه واگذارى قدرت از پایه به رأس هرم و مسئولیت داشتن و پاسخگو بودن این رأس در برابر پایه بى‏‌معنى خواهد شد. آیا جوامع پیشرفته غربى در حال بازگشت به آن‏چه به تعبیر خودشان در جوامع «بدوى» یافته بودند و آن‏‌ها را به وحشت انداخته بود؛ یعنى، نوعى «بى‏رأسى» (یا بى‏‌مغزى) نیستند؟ درحقیقت چگونه مى‏‌توان روش حکومتى را از محتواى حکومت جدا کرد و چگونه مى‏‌توان دولتى که خود را با دموکراسى تعریف کرده است، بدون دموکراسى معنى‏‌دار دانست؟ به‏ همین دلیل نیز دو مفهوم «دموکراسى» و «دولت ملى» کاملاً در اثر گنو به یکدیگر پیوند خورده‏‌اند؛ به‏ صورتى که حتى ترجمه انگلیسى کتاب با عنوان پایان دولت ملى به انتشار رسید.
پرسش اساسى‏‌اى که مى‏‌توان در این رابطه مطرح کرد، آن است که اگر مفهوم «سرزمین» از دولت گرفته شود، چه چیزى از چنین دولتى باقى خواهد ماند و آیا ما به گفته گنو در یکى از فصول کتابش با یک «امپراتور بدون امپراتورى» روبه‏‌رو نخواهیم بود؟ اگر فضا برخلاف آن‏چه تاکنون تعریف شده است و در تعبیرى وبرى، پایه و اساس نظریه دولت به‏ شمار مى‏‌رود، تغییر کند و فضایى جدید به‏ جاى آن مطرح شود، اگر فضاى جدید به‏‌جاى آن‏که در چارچوبى واقعى؛ یعنى، در یک «سرزمین» داراى محدودیت (مرز)هاى حفاظت‏‌شده به‏ وسیله سیاست – در معنى زور یا همان خشونت مشروع وبرى – در چارچوبى مجازى؛ یعنى، در نوعى درهم‏‌ریختگى دو محور زمان و مکان و پراکنش عام آن‏‌ها در شبکه‏‌هاى متفاوت، بى‏‌پایان و تودرتوى نظام جهانى تعریف شود، در چنین شرایطى چه چیزى از دولت – و دموکراسى پایه‏‌اى آن – به‏‌گونه‏‌اى که تاکنون شناخته‏‌ایم باقى خواهد ماند؟
گنو از زوال دولت در چنین حالتى نام مى‏‌برد. اما دیدگاهى متفاوت را به این موضوع مى‏‌توان در نزد مانوئل کاستلز متفکر برجسته معاصر یافت که ترجیح مى‏‌دهد از ظهور یک دولت جدید؛ یعنى، «دولت شبکه‏‌اى» سخن بگوید که حاصل بحران دولت ملى پیشین و بازسازى آن است. در واقع کاستلز بر آن است که ما نه با پایان دولت ملى که با پایان «دولت رفاه» روبه‏‌رو هستیم، پایانى که با «فردیت» بخشیدن به رابطه دولت با شهروندان – به‏ دلیل زیر و رو شدن کامل روابط کارى و اقتصادى و نقش بازیگران اجتماعى در آن‏‌ها و در ارتباط با یکدیگر – به زایش شکلى جدید از دولت، مبتنى‏‌بر مشروعیتى متفاوت و ریشه گرفته از سطوح فراملى مى‏‌انجامد. کاستلز در سه اثر کلیدى خود: ظهور جامعه شبکه‏‌اى (۱۹۹۶ – ۲۰۰۰)، قدرت هویت (۱۹۹۷ – ۲۰۰۰)، و پایان هزاره (۱۹۹۸ – ۲۰۰۰) و گنو در دو اثر مهم و اثرگذار خود: پایان دموکراسى و آینده آزادى در کنار بسیارى دیگر از اندیشمندان علوم اجتماعى – که شاید در آن میان تأکید بر آثار گیدنز و به‏ ویژه بر کتاب تشخص و جامعه او ضرورى باشد – دو محور اساسى را در آینده دولت پیش مى‏‌نهند: نخست مفهوم «مشروعیت» و سپس مفهوم «هویت». پرسش نخست آن است که چرا قدرت‏‌ها حق حکومت‏‌کردن در چارچوب‏‌هاى سرزمینى را دارند، درحالى‏‌که جهانى‏‌شدن، پیوسته در حال نفى چنین چارچوب‏‌هایى است؟ و پرسش دوم آن است که در جهان کنونى چگونه مى‏‌توان «ما»ها و «آن»ها را تعریف کرد و این هویت‏‌ها را در ابعادى نه‏‌فقط متفاوت که اغلب متضاد با یکدیگر سازش داد؟ انسان‏‌شناسى سیاسى پاسخ این امر را با طرح پرسمان (پروبلماتیک) «جهان محلیت» که مفهومى کاملاً جدید است، ارائه داده است. این مفهوم را باید در هم‌سازى هرچه بیش‏تر هویت‏‌هاى محلى و جهانى در عرصه‏‌هاى کوچک حیات فرهنگى تعریف کرد که اثر خود را به شکل تألیف‏‌هاى پیوندى، درون سبک‏‌هاى زندگى متبلور مى‏‌کنند.
گنو در کتاب موجز خود، با نثرى زیبا و متراکم، تا اندازه‏اى وارد هر یک از این مباحث مى‏‌شود، اما گشایش و مسیر بحث‏‌ها عموماً فاقد تشریحى آکادمیک است که از مختصات آثار کاستلز، گیدنز، و اسمیت است که در همین زمینه مطالعه کرده‏‌ایم. برخى از موضوع‏‌هایى که گنو مطرح مى‏‌کند، مثلاً در فصل سوم «لبنانى شدن دنیا؟»، فصل هفتم «ادیان بدون خدا»، فصل نهم «خشونت امپریال» از ارزش انتقادى بالایى برخوردارند که گویاى تیزبینى نویسنده و توجیه‏‌کننده موفقیتى است که کتاب در میان روشنفکران تراز اول اروپایى و امریکایى در سال‏‌هاى اخیر به‏ دست آورده است. از این لحاظ باید از عبدالحسین نیک‏‌گهر به‏ دلیل این حسن انتخاب و ترجمه روان و سلیس کتاب قدردانى کرد. با وجود این، یکى از نقاط ضعف کتاب – دست‏‌کم براى مخاطبان ایرانى – ظاهراً در آن است که چنین مفاهیمى گاه صرفاً در چارچوب اشاره‏‌هایى موجز و گذرا محدود مانده‏‌اند. از این‏‌رو گمان مى‏‌رود لازم باشد برخى از این مفاهیم، که خوانندگان اروپایى تسلط و شناسایى لازم را بر آن‏‌ها دارند، براى خوانندگان ایرانى از خلال یادداشت‏‌هایى با تشریحى بیش‏تر ارائه شوند. بى‏‌شک این کارى است که مترجم دانشمند کتاب مى‏‌تواند در چاپ‏‌هاى بعدى، به آن اهتمام ورزد.
به هر رو، دو کتاب گنو از نظر ما مى‏‌توانند مقدمه‏‌اى بسیار سودمند براى مطالعه آثار سه گانه کاستلز محسوب شوند و خوشبختانه هر پنج کتاب در ترجمه‏‌هاى معتبر در اختیار خوانندگان فارسى‏‌زبان قرار دارند. درنهایت به نظر مى‏‌رسد که از نقطه‏‌نظر انسان‏‌شناسى سیاسى، دیدگاه گنو شاید به‏ دلیل موقعیت شخصى او، بیش از اندازه ملهم از حوزه نوعى بدبینى فلسفى سیاسى باشد و ضرورت داشته باشد که آن را به‏ سوى حوزه‏اى عمدتاً فرهنگى سوق دهیم که در میان دو مفهوم «مشروعیت قدرت» و «هویت قدرت»، بیش‏تر بحث هویتى را در اولویت قرار دهد. این نکته امروز شاید بسیار بیش‏تر از ابتداى سال‏‌هاى دهه ۱۹۹۰ که گنو کتاب خود را منتشر کرد، روشن شده باشد که دولت‏‌هاى ملى به‏ ویژه در کشورهاى در حال توسعه، بیش از هر زمان دیگرى با بحران‏‌هاى هویتى روبه‏ رو هستند. ارائه تعریفى از «هویت شهروندى»، هویت‏‌هاى ملى، قومى، و انواع هویت‏‌هاى محلى از پایین‏‌ترین سطوح آن‏‌ها؛ یعنى، سطح هویت‏‌هاى خویشاوندى و طایفه‏‌اى گرفته تا بالاترین آن‏‌ها، که مى‏‌تواند هویت‏‌هاى شهرى یا منطقه ملى باشد، کارى بس دشوار است. اغلب این هویت‏‌ها حالتى سست و یا دقیق‏تر گفته باشیم حالتى مه‏‌آلود و مبهم دارند. این ابهام، کار انسان‏‌شناسان را در ارائه شاخص‏‌هاى قابل‏‌سنجش و تحلیل براى چنین هویت‏‌هایى و به‏ ویژه براى بررسى و تحلیل کنش‏‌هاى متقابل آن‏‌ها و همسازى‏‌هایشان بسیار مشکل مى‏‌کند.
به‏ هر رو، شکى نیست که دو کتاب گنو و به‏ ویژه کتاب پایان دموکراسى، از مهم‏‌ترین منابعى هستند که مى‏‌توان در بحث دولت ملى و در حوزه انسان‏‌شناسى سیاسى به دانشجویان و پژوهشگران توصیه کرد.

پایان دموکراسى، ژان مارى گنو، ۱۹۹۳، ترجمه عبدالحسین نیک‏‌گهر، تهران، آگاه، ۱۳۸۱؛ مجله نامه انسان‏‌شناسى، ش ۱، تهران، انجمن انسان‏‌شناسى ایران، پاییز و زمستان ۱۳۸۱.