مارکو مارتینیلو/ برگردان ناصر فکوهی
زیستشناسی اجتماعی، رشتهای است نه چندان قدیمی که ظهور آن را عمدتا با کتاب ادوارد ویلسون با عنوان: « زیستشناسی اجتماعی، یک تالیف جدید» در ۱۹۷۵ رقم میزنند. وهمانگونه که از نام این شاخه مشخص است، در آن ادعا میشود از تالیفی علمی میان جامعهشناسی و زیست شناسی به وجود آمده است. اما از همان ابتدا این شاخه به صورت گستردهای به دلیل قابلیت تحریف آن و محتوای نژادگرایانهاش مورد اعتراض بود و با این وصف، ظاهرا نمیتوان تاثیر آن را بر شکلدادن به برخی از نظریههای جامعهشناختی درباره قومیت نفی کرد و بدین ترتیب ما شاهد انتشار کتابی از چارلز موری (Charles Murray ) با عنوان « منحنی بل: هوش و ساختار طبقاتی در زندگی آمریکایی» (Bell Curve: Intelligence and Clan Structure in American Life) (1994) بودهایم که مناقشه را بار دیگر دامن زد، زیرا در آن ادعا شده است میان هوش و «نژاد» رابطه تنگاتنگی وجود دارد.
اما در حوزه خاص روابط قومی و نژادی، کتاب پیر وان در برگ(Pierre van der Berghe) با عنوان پدیده قومی (Ethnic Phenomenon)(1981) است که تا امروز هنوز مهمترین محور مباحث زیستشناسی اجتماعی را تشکیل میدهد.
تحلیل وان در برگ بر پایه اصل انطباق عمومی (Inclusive fitness) و بر مفاهیم خویشمداری (nepotism) یا گزینش خویشاوندی و تقابل که از آن بیرون میآیند، قرار دارد. به نظر نویسنده که خود بلژیکیتبار است، انسجام جوامع انسانی، همچون جوامع جانوری، بر اساس سود جویی افراد عضو آنها به وجود میآید. این سودجویی نیز بر اساس میزان موفقیت این اعضا در بازتولیدشان قابل اندازهگیری است. در واقع از خلال تفاوتهای در بازتولید است که تطور بیولوژیک هر یک از اشکال حیات ایجاد میشود. بدین ترتیب افراد با یکدیگر وارد کنش متقابل شده، تنش، رقابت یا تعاون پیدا میکنند تا میزان انطباق فردی خود را به حداکثر رسانند؛ یعنی بتوانند به بالاترین حد ممکن سودجویی بازتولید فردی خود را ارضا کنند. آنها این کار را از سه راه انجام میدهند: نخست از راه خویشگرایی یا گزینش خانوادگی؛ دوم از خلال تقابل و سوم از راه الزام. از این لحاظ هیچ چیز رفتار انسانی را از رفتار جانوری جدا نمیکند.
خویشگرایی یا تمایل افراد به خویشاوندی به مثابه گرایش طبیعی افراد به برتری دادن به اعضای خانواده خود که دارای ژنهای یکسانی با آنها هستند، اطلاق میشود. چرا که از این طریق شانس انطباق فردی و بازتولید فردی خود را به حداکثر میرسانند. در برخی از موارد برای ارضای سودجویی بازتولید فردی باید با افراد دیگری که با ما فاصله ژنتیکی دارند وارد تعاون شد. در این گونه از روابط ما از تقابل نام میبریم. با این وصف وان دن برگ بر آن است که تعاون اغلب وضعیتهای غیرثابتی را به وجود میآورد و نتیجه میگیرد که ضرورت به نوعی الزام برای تضمین کارایی آن و احترام گذاشتن هر دو طرف در آن وجود دارد.
در این الگو، قومیت بیش از هرچیز به مسئله خون، ژنها و تبارعینی مشترک میان افرادی بر میگردد که بدین ترتیب یک قومیت مییابند. البته وان در برگ میپذیرد که اهمیت مسئله میتواند در شرایط مختلف اجتماعی متفاوت باشد. ولی با این وصف همواره اصول بیولوژیک و ژنتیک هستند که به صورت طبیعی افراد متعلق به یک گروه قومی را به هم نزدیک میکنند. بنابراین پایههای روابط قومی و نژادی را باید منطقا در قابلیتهای از پیش موجود ژنتیک در گزینش خویشاوندی یافت. این نیروست که افراد را به سوی یک رفتار خودمحورانه و قوممحورانه میکشد. جامعه و فرهنگ صرفا نتیجه مجموعهای از رفتارهای فردی هستند که انگیزه آنها وراثت ژنتیک هر کس است. سرانجام آنکه نظامهای اجتماعی به صورت طبیعی سلسله مراتبی الزامآور و نژادگرا هستند. به عبارت دیگر، انسان بنا بر طبیعت خود، نژادگراست، اما برغم این امر امیدی هم در برابر این جبر وجود دارد که از راه فرهنگ عبور میکند. افزون بر این فرد در برخی از موارد ممکن است با بیگانگان وارد تعاون شوند تا در معنای بیولوژیک کلمه بتواند سودجویی بازتولید خود را ارضا کنند.
نظریه زیستشناسی اجتماعی قومیت بر این مفاهیم گزینش خویشاوندی و تقابل استوار است. به نظر وان در برگ، طبقهبندیها و احساسات قومی را باید به مثابه تداومهای خویشگرایی به شمار آورد. اما درباره اشکال سازماندهی اجتماعی قومیت، باید گفت که آنها بدون شک ریشه در خویشگرایی دارند، اما همچنین نتیجه تحولات فرهنگی نیز هستند.
وان در برگ سه گزاره را برای توضیح طبقهبندی و احساسات خود مطرح میکند. نخست اینکه طبقهبندیهای قومی تداوم طبقهبندیهای خویشاوندی هستند. این طبقهبندیها امکان میدهند مردان و زنان را به خویشاوند و غیرخویشاوند تقسیم کرد و مبنا را تبار مشترک گرفت. دومین شکل اینکه احساسات قومی را باید تداوم احساسات خویشاوندی دانست. یعنی از گرایش طبیعی به تشویق خویشاوندان در برابر غیرخویشاوندی سخن گفت. در این حالت، نژادگرایی و گرایش به افراد گروه قومی بر خلاف سایر افراد، تداومهایی از خویشگرایی هستند. این امر به همان صورت توجیه میشود که میراث بیولوژیک و ژنتیک ما. و سومین شکل اینکه طبقهبندیهای احساسات قومی را باید محصول یک نیروی جانبی دانست که ناخودآگاه بوده و سبب مبارزه ژنهای ما برای بازتولید خود میشود.
باید توجه داشت که هیچ یک از این سه گزاره هرگز به اثبات نرسیدهاند و حتی برعکس، برای مثال در مورد اول ایجاب میکند که نظامهای انسانی طبقهبندی خویشاوندی بر پایه میزان خویشاوندی بیولوژیک میان خویشان انجام بگیرد. در حالی که انسانشناسان به وضوح نشان میدهند که چنین نیست. در واقع ضرورتا انطباقی میان خویشاوندی بیولوژیک و خویشاوندی اجتماعی وجود ندارد. این امر به صورت پیشینی نشان میدهد که طبقهبندیهای قومی برخلاف آنچه وان در برگ ادعا میکند، ضرورتا بر پایه نزدیکی بیولوژیک میان افراد قرار ندارند.
فقر نظریه زیستشناسی اجتماعی قومیت وقتی بیشتر روشن میشود که این نظریه به سوی توضیح سازمان اجتماعی قومی و به ویژه به سراغ رابطه میان قومیت و طبقهاجتماعی میرود. به نظر وان در برگ، سازمان اجتماعی مبتنی برنزدیکی قومی دارای یک پایه بیولوژیک و طبیعی است. به همین دلیل، گروههای اجتماعی مبتنی بر قومیت بنیانیتر از گروههای مبتنی بر طبقه اجتماعی هستند. پیوندهای خونی قویتر از پیوندهای پولی هستند. سازمان اجتماعی مبتنی بر طبقه اجتماعی به نظر وان در برگ یک اتحاد مقطعی مبتنی بر سودجویی خودخواهانه افراد برای دفاع از منافع مشترک فردیشان در یک مقطع خاص است و از آنجا که طبقه اجتماعی بر پایه همبستگی از پیش موجود میان اعضایش قرار ندارد، وقتی موقعیت عوض میشود، آن نیز تغییر کرده، افرادش به سراغ منافع متفاوتی میروند. به طور خلاصه سازمان اجتماعی مبتنی بر قومیت ثابت و قدرتمند است، زیرا در طبیعت انسانی در بیولوژی در خون ریشه دارد. برعکس سازمان اجتماعی مبتنی بر طبقه اجتماعی ناپایدار وضعیف است زیرا نمیتواند جز پایه اجتماعی حساب کند. نظریه وان در برگ به شکل ساده شده این ادعا را دارد که قومیت قدرتمند است زیرا مسئله خون در آن محور است و طبقه اجتماعی ضعیف است چون مسئله پول در آن محوریت دارد.
از نقطه نظر علمی این دیدگاه به هیچ رو دقیق نیست. از یک سو همانگونه که گفتیم انسانشناسان نشان دادهاند که روابط قومی روابط خونی نیستند. و از سوی دیگر این نگاهی به شدت سادهانگارانه است که روابط طبقات اجتماعی را به روابط پولی تقلیل دهیم.رویکرد وان در برگ به وضوح فردگرایانه است زیرا توضیح او از قومیت در مشخصات فردی آدمها قرار دارد. با این وصف برخلاف نظریههای فردگرایانه دیگر، از جمله نظریههای عقلانی، زیستشناسی اجتماعی بر عدم عقلانیت در قومیت اصرار داشته و همین مشخصه را نیز دلیل قدرت سیاسی قومیت میداند. بسیج قومیت برای اهداف سیاسی کاری ساده تر است زیرا دقیقا کافی است که احساسات قومی از پیش موجود را که در میراث بیولوژیک ما جای دارند پیدا کنیم. این نقطه نظر همچنین به تاکید بر مشخصه کهنگرای نظریه فوق تاکید دارد.
افزون بر این باید توجه داشت که هیچ یک از گزاره های زیستشناسی اجتماعی در داده های تجربی جدی تایید نشدهاند. همانگونه که ریچارد تامپلسون(۱۹۸۹) می نویسد، زیستشناسی اجتماعی نه فقط یک جامعه شناسی بد است، بلکه یک زیستشناسی بد نیز هست. تقلیل دادن احساسات قومی به ملاحظاتی صرف برای به حداکثر رساندن انطباق خویشگرایانه و متقابل نمیتواند هیچ پیشرفتی در شناخت پدیده قومیت به وجود بیاورد. برعکس این گونه نظریهپردازی با این خطر روبروست که به دخالتهای نامیمون سیاسی دامن زده و حتی ناخواسته به نظریات شبه علمی نژادگرایانه که اغلب به صورتهای هوشمندانهای به وسیله تشکلهای سیاسی بسیار ضد دموکراتیک مورد سوءاستفاده قرار میگیرند، اعتبار بدهند.»
Martiniello, Marco, 1995, L’Ethnicité dans les sciences socials contemporaines, Paris, PUF.