پاره ای از یک کتاب (۴۵): توسعه و انسانشناسی کاربردی

توسعه و انسانشناسی کاربردی/ ناصر فکوهی /، تهران، نشر افکار/ ۱۳۸۹

 

تحول انسان‌شناسی سیاسی

انسان شناسی سیاسی دارای سه مشخصه اساسی بوده. نخست آنکه این علم در حوزه استعماری و بخش خاصی از این حوزه یعنی مستعمرات آفریقایی بریتانیا ظاهر شد (گراوتیز ۱۹۹۲، صص ۱۷۰-۱۶۵؛ باستید ۱۹۷۱، صص ۲۴-۱۵). دوم آنکه نخستین انسان‌شناسان سیاسی که به انگلستان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به شاخه انسان‌شناسی اجتماعی تعلق داشتند؛ اغلب سیاستمدار بودند و برخی دستی هم در مدیریت استعماری داشتند. سوم آنکه نظریه‌های انسان‌شناسی سیاسی تقریباً به طور کامل از گرایش نظری تطورگرایی[۱] در قرن نوزدهم، در نوع «خطی» آن، نشأت گرفته بود، یعنی قائل به وجود سیرتکاملی مشخص در اشکال قدرت سیاسی بودند، که نقطه آغاز آن به عقیده آن‌ها شکل سیاسی موجود در جوامع بدوی بود و نقطه‌غایی آن باید به مکانیسم‌ها و اشکال موجود در کشورهای اروپایی آن دوره می‌رسید (امبر ۱۹۹۰، صص ۱۸۷-۱۸۶؛ سرویس ۱۹۶۲؛ فرید ۱۹۶۷…..). فراموش نکنیم که در فاصله ۱۸۸۴ و ۱۹۱۴ کشورهای اروپایی به شدت قلمرو سیاسی خود را گسترش دادند، به گونه‌ای که، به عنوان مثال، بریتانیا در ۱۹۰۹ جمعیتی نزدیک ۸ برابر جمعیت خود و مساحتی نزدیک ۲۰ برابر مساحت خود را زیر پوشش سیاسی خویش داشت. در ۱۹۱۴ نزدیک ۷۰ درصد کل مساحت جهان و ۶۰ درصد کل جمعیت آن زیر سلطه کشورهای استعماری بود (آرنت ۱۹۸۲، ص ۱۳).

مدیریت این سرزمین‌ها و فرهنگ‌های متعدد و ناشناخته طبعاً نیاز به استفاده گسترده از علم انسان‌شناسی (مردم شناسی) داشت.

این سابقه استعماری در انسان‌شناسی سیاسی سبب شد که تا سال‌ها، یعنی تا جنگ جهانی دوم، انسان‌شناسان نسل‌های بعدی گرایشی به آن نداشته باشند.این پژوهشگران در مطالعات فرهنگی ترجیح می‌دادند به حوزه‌هایی چون آموزش، بهداشت و فرهنگ رو آورند و تعمداً سیاسیت را نادیده بگیرند. تا پیشاز جنگ جهانی دوم این موضوع تقریباً یک گرایش عمومی بود، هرچند از سال‌های دهه ۱۹۲۰ مطالعات بسیار جالبی در زمینه انسان‌شناسی سیاسی به قلم انسان‌شناسان آمریکایی نظیر رابرت لاوی[۲]، که بخش‌های مفصلی از کتاب خود «جامعه بدوی» را به تحلیل مکانیسم‌های سیاسی و حقوقی جوامع بدوی، چه در میان سرخپوستان آمریکایی و چه در کشورهای حوزه اقیانوسیه اختصاص داده بود، منتشر شده بود.

اما از جنگ جهانی دوم، به دلیل نیاز شدید به انسان‌شناسی سیاسی، بار دیگر انسان‌شناسان به این علم رو آوردند. نیازی اساسی در این زمان، به ویژه در آمریکا، ایجاد شده بود. زیرا از یک سو سربازان آمریکایی در طول جنگ با فرهنگ‌هایی کاملاً‌ متفاوت با فرهنگ خود، به ویژه فرهنگ ژاپن، روبه رو شده بودند و اغلب از درک رفتار ژاپنی‌ها در نبرد و در اسارت ناتوان بودند. و از سوی دیگر در ارتش، به دلیل ترکیب نژادی- فرهنگی ناهمگون و فشار شرایط جنگی، اختلافات. به ویژه میان سفیدپوستان و سیاه پوستان، بالا گرفته بود و نیاز به مطالعات فرهنگی دراین زمینه احساس می شد. در این زمان اکثریت قریب به اتفاق انسان شناسان آمریکایی در زمینه جنگ و مشکلات فرهنگی متعدد آن در داخل و خارج آمریکا پژوهش می‌کردند. این تجربه سبب شد که بار دیگر مسئله انسان‌شناسی مورد توجه قرار بگیرد و مطالعات بیشتری در آن زمینه انجام شود (باستید، همان، صص ۳۲-۲۹).

اما آنچه به ویژه برای ما دارای اهمیت است، نقش مهمی است که انسان‌شناسی سیاسی و به عبارت دیگر مطالعه فرهنگی می‌تواند در فرایند توسعه جوامع در حال توسعه ایفا کند. مباحثی که در این زمینه تاکنون صورت گرفته است به طور کلی دو موضوع تشکیل «دولت ملی» و ایجاد «جامعه مدنی» را محور خود قرار داده اند (مایر، همان؛ بالاندیه ۱۹۸۶، صص ۲۰۲-۱۵۱).

 

 

[۱] -Evolutionism

[۲] -Robert  Lowie