برگردان ناصر فکوهی
شکلهای یک روایت ادبی صرفا [از جنس] فناورانه – زبانشناختی نیستند: ما شکلهای غیرکلامی و بنابراین ناپیدا بر صفحه کاغذ را هم داریم. برای نمونه ، مسیری که یک شخصیت طی میکند و یا مشخصات تحول روانی او . نقد ساختارگرا میتواند با کمک طرحوارهها و گرافیکها، این گونه از رخدادهای درونی را مشاهده پذیر کند: اما در اینجا با گونهای مشاهدهپذیری انتزاعی و آماری سروکار داریم.
این امر را میتوان درباره روایت سینمایی نیز گفت، زیرا مولف یک فیلم برخی از لحظات زندگی یک شخصیت را انتخاب کرده و نمایش میدهد و بقیه را درون فیلم، در فاصله میان پلان ها باقی میگذارد.
[برای نمونه] در شخصیتی که در نخستین سکانس یک فیلم در حال خندیدن میبینیم و سپس ناپدید میشود تا در سکانس سوم در حال گریه کردن ظاهر شود، ما با یک گذار روانشناختی سروکار داریم که یک شکل شنیداری – دیداری نیست، هر چند یک شکل از فیلم باشد.
با وجود این، تماشاگر، این گذار از خنده به گریه را به مثابه یک شکل دریافت نمیکند: برای او اینجا ما دقیقا با پدیدهای در زندگی سروکار داریم، یعنی تماشاگر واکنشی نشان میدهد که گویی چیزی را در لجظاتی از زندگی خودش دیده است. او ابتدا با آدمی برخورد کرده که میخندید. وسپس بعد از مدتی با همان آدم که دارد گریه میکند. تماشاگر در زندگی خودش عناصر «هستیگرا»یی (آگزیستانسیل) دارد که به او امکان میدهند واقعیت این خنده یا این گریه را تفسیر کند؛ اما مولف فیلم بدونشک به او عناصر هستیگرای مشابهی عرضه میکند.
در نتیجه: تماشاگر در حضور «آنچه در فیلم جای دارد» یعنی شکلی شنیداری – دیداری همچون یک «دریافتکننده» در واقعیت قرار میگیرد، اما (با وجود این] میداند که در برابر خود یک توهم [تصویری] دارد (یعنی در بخشهایی از واقعیت روایت «درونی شده» [جایگرفته]: به فیلم درآمده و تدوین شده) ، یکسان پنداشتن رمز سینمایی با رمز واقعیت در برابر شکلهای غیر شنیداری – دیداری (یعنی در لحظاتی از روایت «بیرون رانده شده» از تصویربرداریها و تدوین) نوعی یکسان پنداشتن مطلق است.
همچون در این پلان- سکانس ناپایانی که همان واقعیت [زیسته] است. در سینما روایت شامل زنجیرهای از [عناصر] «جایگرفته» و «برون راندهشده» میشود. از این رو، از آنجا که در یک فیلم، انتخاب نخست، زیباشناختی برای یک فیلمساز مربوط به آن میشود که چه چیزهایی را باید در فیلم «جای» دهد و چه چیزهایی را از فیلم «بیرون» براند.
یک انتخاب زیباشناسانه همواره انتخابی اجتماعی است. این انتخاب به وسیله شخصی تعیین میشود که بازنمایی خطاب به او است و به وسیله زمینهای که در آن بازنمایی انجام میگیرد. این امر ابدا بدان معنی نیست که انتخاب زیباشناسانه ناخالص یا جانبدارانه باشد. حتی انتخابهای یک قدیس، اجتماعی هستند.
بیاییم فرضیه یک صحنه اروتیک را در نظر بگیریم. یک اتاق، یک مرد و یک زن؛ فیلمساز با انتخابی متعارف سروکار دارد: چه چیزهایی را باید در فیلم جای دهد و چه چیزهایی را بیرون براند؟ بیست سال پیش، فیلمساز ممکن بود زنجیره ای از کنشهای پرشور ولی به گونهای بسیار محترمانه را در فیلم جای دهد(…) ده سال پیش، فیلمساز ، صحنه های بسیار بیشتر ]و مستقیمتری] را در فیلم «جای» میداد: صحنههایی به نمایش در میآمدند که به کنش اصلی راه میبردند. اما امروز ، فیلمساز میتواند بازهم صحنههای بیشتری را در فیلم جای دهد که حتی شامل صحنه کنش اصلی (ولو آنکه بدان وانمود شود) بدون هیچ پردهپوشی، را نیز به نمایش بگذارد.
در هیچ کدام از این سه فرض، فیلمساز نمیتواند متهم به آن شود که انتخابهای زیباشناسانه نداشته و تا به انتهای تعهد خود در بیان نرفته است. نمیتوان او را متهم کرد که تلاش خود را نکرده است که فضا را چنان بگشاید که در نسبتهای مختلف، زمینه اجتماعی بر او پیشی نگرفته باشد.
پازولینی در ویکیپدیا
درباره پاره های هنر:
«پاره های هنر»، تکه های کوچکی هستند برگزیده، از کتابی درباره گفتارهایی از اندیشمندان و نویسندگان جهان درباره رشته های گوناگون هنر و یا نظریه هنر به طور عام. این پاره ها، به تدریج در وبگاه «انسان شناسی و فرهنگ» منتشر می شوند. رفرانس های دقیق و برابرنهاده های فارسی، در انتشار نهایی این مجموعه به صورت کتاب، در اختیار خوانندگان قرار می گیرد.