پاره‌های اندیشه و هنر (۲): مارکس در میان کمونیسم و ساختارگرایی

 

فردریک ماتونتی/ استاد علوم سیاسی  دانشگاه پاریس یک پانتئون سوربن/ برگردان ناصر فکوهی 

 

در سال‌های درست پیش از ماه مه ۱۹۶۸ که می‌دانیم سال‌های اوج‌گیری  نطریه‌ها بودند، یعنی در فاصله ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۶ کتاب‌های منتشر شدند چون:  نقد و حقیقت از رولان بارت، نوشته‌ها از ژاک لاکان، کلمات و اشیا از میشل فوکو، گاهنامه دفترهای تحلیل، حلقه معرفت‌شناسی خیابان اولم، نظریه ادبیات، مجموعه‌ای  از متون صورت‌گرایان روس که رومن یاکوبسن بر آن پیشگفتار نوشته بود و البته کتاب برای مارکس و خوانش سرمایه که لویی آلتوسر  اولی را تالیف کرده و بر دومی نظارت داشت. این مطالعات از جمله پارادایمی  روشنفکرانه  را در قالبی واحد ساختند که برچسب «ساختارگرا»  بر آن خورده شد.  خود این یکپارچگی  که گویای  چگونگی  دریافت این آثار  بود، شایسته آن است که مورد تحلیل قرار بگیرد. اما این کاری نیست که بخواهیم اینجا انجام دهیم. درون این «لحظه ساختارگرا»، این دوره،  بسیار خاص بود. در حالی که نخستین مولفان  این پارادایم (کسانی چون لوی استروس، لاکان، یاکوبسن…) بر آن نبودند که یک نظریه سیاسی بسازند، یعنی نظریه‌ای که از موضوع‌های سیاسی  سخن بگوید یا از لحاظ سیاسی بتواند طبقه‌بندی شود، در آستانه مه ۱۹۶۸، کاربرد تزهای ساختارگرایانه که در اصل خود آوانگارد بودند، بدل به نشانه‌ای  برای رادیکال بودن  سیاسی شد. برعکس، در فردای پس از این تزها، روابط قدرت درون این پهنه آوانگارد به گونه‌ای  دگرگون شدند که بنا بر تحلیل  بعدی میشل فوکو (در گفتگویش با دیدیه اریبون ، آلبن میشل، ۱۹۹۴، ص. ۲۶۳) «سارتر همزمان با روی آمدن  کسانی  مُرد که در مکاتب  اندیشه‌های گسسته از وی، پرورش یافته بودند».

 

Frédérique Matonti, Actuel Marx, 45, 1er sem. 2009, p. 120.