میشل فوکو/ برگردان ناصر فکوهی
بدن، این مکانی که پروست، با آرامش ولی اضطراب، هربار از خواب بیدار میشود، بازش مییابد؛ این مکانی که من نیز هر بار چشمهایم را باز میکنم، نمیتوانم راه گریزی از آن داشته باشم. مسئله آن نیست که این مکان، من را به زمین میخکوب کرده باشد، چرا که در نهایت میتوانم هروقت خواسته باشم نه تنها خودم را تکان دهم و جابهجا کنم بلکه «او» را هم تکان دهم و جابهجا کنم. فقط یک مسئله هست: اینکه: هیچگاه نمیتوانم بدون «او» حرکتی بکنم؛ نمیتوانم «او» را آنجایی که هست بگذارم و خودم به جایی دیگر بروم. میتوانم به آن سوی جهان بروم، دراز بکشم، زیر پتو بروم و خودم را کوچک و مچاله کنم؛ میتوانم روی ساحل آفتاب بگیرم و… اما «او» نیز همیشه همانجایی است که من هستم. اینجاست و نه هرگز «جایی دیگر». بدن من، درست شکل معکوس یک آرمانشهر را دارد، چیزی که هیچگاه در جایی دیگر به این شکل نخواهد بود. «او» یک «مکان مطلق»، «تکهای از فضا» ست که به معنای دقیق کلمه، «من»، یک کالبد را میسازم. بدن من، یک «جا» (topie) ی بیرحم است. و اگر خوشبخت باشم و بتوانم با او در نوعی صمیمیت فرسوده کنار بیایم، همانطور که آدم با سایهاش کنار میآید یا با چیزهای روزمره کنار میآید که در نهایت دیگر نمیبینیمشان و زندگی، آنها را در یک مه خاکستری فرو میبرد، مثل یک شومینه یا سقفی که بالای سرمان است، در این صورت، باز هم خوب بود. اما مشکل آن است که هر روز صبح، همان حضور و زخم را از او میخورم. در برابر چشمانم تصویری ظاهر میشود که آینه به من تحمیل میکند: چهرهای رنگپریده، پشتی خمیده، چشمانی کمیتاب دارند، و کلهای طاس: یک «چیز»ی که واقعا چندان زیبا نیست. و در همین قالب سخت قیافهام، در همین قفس که دوستش ندارم است که باید خودم را نشان دهم و حرکت کنم؛ از خلال این قالب است که باید سخن بگویم، به دیگران نگاه کنم و دیده شوم: زیر این پوست زمخت است: بدن من مکانی گریزناپذیر است که به آن محکوم شدهام. در نهایت فکر میکنم که شاید علیه این بدن و گویی برای به فراموشی سپردن آن بوده که انسانها همه این آرمانشهرهای گوناگون را خلق کردهاند. چرا آرمانشهر دارای کمال و زیبایی و حیرتانگیز شمرده میشود؟ زیرا مکانی است بیمکان، جایی که میتوان بدون بدن خود بود، یا بهتر است بگوییم بدون این بدنی که داریم، یا جایی که میتوانیم بدنی آرمانی داشته باشیم: زیبا، شفاف و روشن، لطیف و پرقدرت، رها و نامرئی، بدنی که ایمن است و همیشه در نقطهای متعالی. و کاملا ممکن است که آرمانشهر اولیه، آن مکانی که در قلب انسانها جای دارد و نمیتوان ریشههایش را از وجود آنها جدا کرد، دقیقا آرمانشهر کالبدی باشد: جایی رهایی یافته از بدنیّت. سرزمین پریان و جادوگران و فرشتهها، همانجایی که بدنها میتوانند با سرعتی همچون نور حرکت کنند.
منبع:
https://www.youtube.com/watch?v=L8iyy0m3P38