پارههای اندیشه و هنر (۱۲):درباره تاریخ
ژاک لوگوف / برگردان ناصر فکوهی
برای سخن گفتن از علم تاریخ کنونی، من ابتدا به یکی از متون مارک بلوک (Marc Bloch) دراثرش «تجلیل از تاریخ یا حرفه تاریخ دان» که مرگ نابهنگام و دردناکش در سال ۱۹۴۴ آن را ناتمام گذاشت، اشاره میکنم.
«تاریخ نه فقط علمی در حرکت، بلکه علمی در دوران کودکی [خویش ] است: همچون تمامی علومی که موضوع خود را روح انسان قرار دادهاند؛ زیرا دیر به عرصه شناخت عقلانی وارد شدهاند. و یا شاید بهتر باشد بگوئیم، هرچند علم تاریخ در قالب نطفهای خود، روایتی بسیار قدیمی و در دورانی طولانی سرشار از خیالات بوده است و از آن هم بیشتر، با در دسترسترین رخدادها پیوند داشته است، با این وجود، علمی است که به مثابه یک شکل عقلانی از تحلیل، بسیار جوان به حساب میآید.»
ظهورعلم تاریخ را به مثابه یک رویکرد عقلانی به چه زمانی می توان مربوط دانست؟ من به این موضوع در تاریخ به مثابه علم بازمی گردم. اما در اینجا باید خود را از این لحاظ در کنار تاریخدان آلمانی راینهارت کوسلک (Reinhardt Koselleck) قرار دهم که در کتابش در ۱۹۷۹ که ترجمه فرانسوی آن با عنوان «آینده گذشته (le Future passé) درآمدی بر نشانهشناسی زبانهای تاریخی» در ۱۹۹۰ منتشر شد، چنین میاندیشد: تاریخ، یک مفهوم و یک رشته است که در نیمه دوم قرن هجده میلادی زاده شد. این علم، همچون مفاهیمی نظیر سیاست، دین و اقتصاد پیش از آن شناخته نبود. البته من به دنبال آن نیستم که خلاصهای از پیش از تاریخ طولانی علم تاریخ را از ظهور واژه «ایستوری» در یونان باستان به معنی «پژوهش» و «تحقیق» و سپس «نتیجه یک تحقیق»، «روایت» از قرن پنجم پیش از میلاد و «تاریخ» هرودوت که او را «پدر علم تاریخ» نامیدهاند، در اینجا عرضه کنم. با این وصف باید بگویم که هرچند برنار گنه (Bernard Guénée) در سال ۱۹۸۰ کتابی برجسته با عنوان «تاریخ و فرهنگ تاریخی در غرب قرون وسطا» (Histoire et culture historique dans l’occident médiéval) نوشت، اما نمیتوان چندان به یک تاریخ عقلانیتیافته در قرون وسطا تکیه زد. قرن شانزدهم که قرنی انسانگرا بود، توانست تمایلی دوگانه به تامل تاریخی ایجاد کند. از یک سو، با اتکاء بر اخلاق یعنی به تاریخ به مثابهmagistrae vitae یا الگویی برای زندگی. در این خط بود که مونتنی (Montaigne) که پیوسته در پی «موقعیت انسانی» بود، آثار خود را مینوشت(…) اما از سوی دیگر تاریخ در نزد برخی از مولفان اواخر قرن شانزدهم، علمی بود که نباید هیچ یک از شناختهای مهم را کنار میگذاشت و از همین جا بود که مفهوم تاریخ کامل بیرون آمد و در چارچوب و محتوایی کاملا متفاوت در پی همان چیزی بود که بعدها به هدف تاریخ تام و کامل گاهنامه «آنال» بدل شد و البته تاریخی بود که ضرورتا دغدغههای کلامی و ادبی را نیز در خود داشت. در این گرایش، اصیلترین مولف و کسی که تا بیشترین حد در این جهت پیش رفت، لانسلو دولا پوپلینیر(Lancelot de Lapopelinière) بود که در سال ۱۵۹۹ دو کتاب منتشر کرد: نخست طرحی از تاریخ جدید فرانسویها (Dessein de l’histoire nouvelle des français) که در آن تلاش کرد با بازنگری تاریخ فرانسه تمام افسانهها و اسطورهها را از آن بیرون کشد ( و من بر واژه جدید تاکید دارم) و سپس و به خصوص کتاب «تاریخ تاریخها» (Histoire des histoires) با این ایده که تحقق تاریخ، نیاز بدان دارد که علل تاریخی تدوین و ارائه شوند، نتایج آنها و در یک کلام مسائل آنها توضیح داده شوند.
زمانی که در نیمه دوم قرن هجدهم، مفهوم مدرن و عقلانی تاریخ زاده شد، از همان موقع صداهایی نیز بلند شدند که خواهان محتوای تاریخی جدیدی بودند و نه تاریخ سلطنتها، دربارها، جنگها، و نکات ریز و پیشپاافتاده، یعنی همه آن چیزهایی که ولتر «این جزئیات ناچیز» مینامید. من در اینجا میتوانم به خصوص به دو نفر در این مدرنیته تاریخی اشاره کنم: ولتر در «ملاحظات جدید درباره تاریخ» (Les Nouvelles considérations sur l’Histoire) در ۱۷۴۴ و شاتوبریان (Chateaubriand) در «درآمدی بر مطالعات تاریخی»(Preface des études historiques) در ۱۸۳۱. (…)
امروز نیاز ما به بازاندیشی کامل درباره تاریخ است و برای این کار باید تاریخ را در تغییرات گستردهای که جهان جوامع و علوم (فکری) شاهدش است و ما را نیز به همراه خود دگرگون میکنند، شرکت داده و در حد امکان حتی آن را در صف نخست قرار دهیم. اما پیش از آنکه در جلوی صحنه سال ۲۰۰۰ بیائیم اندکی به عقب برگردیم.
قرن نوزده برای غرب، قرن تاریخ در دو معنا بود. اولا همانگونه که من همچون دیگران گفتهام قرنی که تاریخ در آن شکل عقلانی میگیرد و به یکی از رشتههای علمی اساسی بدل میشود. و همچنین قرنی که در آن تاریخ همه چیز را درون خود کشیده و وادار به دنبال کردنش میکند: فرد و جامعه، بیان، اقتصاد، دین و فلسفه همه در زیر یک پرچم، پرچم ملت قرار داده میشوند.
چه پاسخی امروز میتوان به دو پرسش همچنان بازنمانده از قرن نوزده، قرن علم و قرن قوانین ملتها داد. آیا تاریخ یک علم است؟ آیا معنایی در تاریخ هست و آیا ملت معنایی در بر دارد؟
بله، تاریخ یک علم است؛ اما یکی از علوم متفاوت با علوم طبیعی و متفاوت با زندگی، هرچند که روابط در اینجا مهمتر و معنادارتر از علوم اجتماعی یا به عبارت دیگر از علوم انسانی و اجتماعی، علوم انسان و جامعه، باشند.
ویژگی این علوم در آن است که علومی در زمان هستند و در زمان، حادثه با ضرورت به یکدیگر پیوند میخورند، اینها علوم فرد و جمع هستند و نمی توان آنها را در جبرگراییهای سخت قرار داد (هرچند که در همین اواخر فیزیک نجومی نیز به ما نشان داد که کیهان هم دارای یک تاریخ است، بیولوژی و پزشکی نیز به ناچار پذیرفتند که کالبد هم یک تاریخ دارد) و سرانجام این علوم به روح و به ماده مربوط میشوند و تازه به این شرط که این تقابل را کاملا دقیق بدانیم.
تاریخ علمی خاص است، علم تاریخی علمی است که پیش از هر چیز علمی بودن خود را مدیون هدفی میداند که همچون علوم دیگر همان «حقیقت» است. نسبیگرایی وارد فیزیک شد، اما این سبب نشد که فیزیک همچنان به دنبال حقیقت نباشد، نسبیگرایی تاریخی نیز به یک مفهوم انعطافآمیزتر از حقیقت میرسد و نمیتواند جستجوی حقیقت را کنار بگذارد بدون آنکه در غیرعقلانیت فرو رود.
زیرا ویژگی اساسی علمی رشته تاریخ در همین است. تاریخ «عینی» چیز دیگری است. یکی از مشکلات استدلالهای تاریخی در آن است که واژه تاریخ و زبان فرانسه به دو چیز متفاوت اطلاق میشود که رشته تاریخ دقیقا وظیفه دارد رابطه آنها را با یکدیگر روشن کند. و میان آنها تمیز بدهد؛ همانگونه که آلمانیها میان Geschichte و Geschichtwissenschaft و یا لاتینها میان gestarum res gestae و historia rerumتمیز میدادند. بنابراین ویژگی بنیادین علمی رشته تاریخ، عقلانیتی منطقی است.
از تمام آنچه گفته شد دو ویژگی علمی دیگر در علوم تاریخی بیرون میآیند: تاریخ به دنبال قوانین نیست، اما همچون علوم اجتماعی دیگر در پی نظم و ترتیبها است و از روشهای علمی پژوهش و پردازش دادههای تاریخی استفاده میکند که از خلال ضوابط مشخصی تعیین شدهاند و باید وارسی شوند.
و اگر از این عقلانیت بگذریم، تایخ چیزی جز وراجیها، افسانهها و پیشگوییها نخواهد بود. رشه تاریخ، یک علم و یک حرفه است. باید میان تاریخدان حرفهای و تاریخدان آماتور یک فاصله وجود داشته باشد، ولو آنکه میان آنها همکاری وجود داشته باشد.
منبع:
Le Goff, Jacques, Texte de la 95 ème conférence de l’Université de tous les savoirs donné le ۴ Avril 2000, in, Yves Michaud(dir.), Université de tous les savoirs, L’Histoire, la Sociologie et l’Anthropologie, pp. 59-75.