کلود لوی استروس و زایش جهان، گردآوری و ترجمه ناصر فکوهی، تهران، نشر ثالث، ۱۴۰۳
زمانی که تایلر مینویسد: «وقتی بتوان قانونی را از مجموعهای از وقایع استنتاج کرد، نقش تاریخ در اجزاء آن تا حد زیادی به کنار گذاشته خواهد شد. اگر ما میبینیم که یک آهنربا قطعهای فلز را به خود جذب میکند، و از اینجا به قانون عمومی برسیم که آهنربا آهن را جذب میکند، دیگر نیازی به آن نداریم که به تعمیق در تاریخ آهنربای مزبور بپردازیم».، وی با این استدلال خود ما را در واقع درون یک دایره اسیر میکند. زیرا برخلاف فیزیکدان، مردمشناس هنوز اطمینانی به تعریف اشیایی که برای او به مثابه اشیایی همچون آهنربا یا آهن باشد ندارد، همانطور که نمیتواند با اطمینان از یکی بودن چیزهایی که به صورت سطحی همچون آهنرباها و قطعات آهن یکسان میآیند اظهارنظر کند. بنابراین تنها یک «تاریخ دقیق» میتواند او را از چنگ شک و تردید در هر یک از موارد رها کند. نقدی که بر مفهوم توتمگرایی وارد شده است، مدتهاست مثالی عالی درباره این مشکل به ما عرضه میکند: اگر کاربردپذیری این پدیده را صرفاً به موارد غیرقابل انکار یا نهادهایی که به نظر میرسد تمام مشخصات آن را دارند محدود کنیم، چنین مواردی بیش از اندازه خاص خواهند بود که به ما امکان دهند به یک کانون در تطور دینی برسیم، و به هیچ عنوان نمیتوان صرفاً براساس چند عنصر دست به فرافکنی بزنیم بدون آنکه «تاریخ دقیق» پندارهای دینی هریک از گروهها را بدانیم، بدون آنکه بدانیم آیا حضور نامهای جانوران و گیاهان یا این رفتار یا باور مربوط به انواع جانوری یا گیاهی، ممکن است به مثابه بقایای یک نظام توتمی پیشین توضیح داده شوند، و یا به دلایلی کاملاً متفاوت، به مثابه برای مثال، گرایش منطقی – زیباشناسانه روحیه انسانی به دریافت ]پدیدههای قالب[ گروههای تجمیعیافته – فیزیکی، زیستی یا اجتماعی – که جهان او را میسازند و مطالعهای کلاسیک از دورکیم و موس عمومیت آن را نشان دادهاند.
از این نقطهنظر تفسیرهای تطورگرایانه و اشاعهگرایانه نکات مشترک زیادی با یکدیگر دارند. تایلور خود این تفسیرها را کنار یکدیگر فرموله کرده و به کار برده بود و مجموعه این تفسیرها هستند که همراه با یکدیگر از روشهای کار تاریخدان فاصله میگیرند. تاریخدان همواره موارد فردی را اعم از اینکه اشخاص باشند یا وقایع یا گروههایی از پدیدههای فردیتیافته بنابر موقعیت آنها در فضا و زمان مطالعه میکند. این در حالیاست که یک نظریهپرداز اشاعهگرا ممکن است عوامل مورد بررسی رویکرد تطبیقی را کنار بگذارد و تلاش کند پدیدههای فردی را در تکههایی که از مقولههای مختلف وام گرفتهاست، بازسازی کند: ]با این وجود[ او هرگز نمیتواند جز یک پدیده شبه – فردی را بسازد، زیرا مختصات فضایی و زبانی حاصل گونهای هستند که عناصر آنها برگزیده و با یکدیگر استخراج یافتهاند و نه حاصل وحدتی واقعی در موضوع موردنظر. «چرخهها» یا «مجموعههای پیچیده» فرهنگی که اشاعهگرایان بر آنها تأکید میکنند در همان مقولهای قرار میگیرند که «مراحل» تطورگرایی، و از این لحاظ هردو حاصل انتزاعی کردنهایی هستند که مشکل اصلی آنها، خوانایی نداشتن شواهد است. بدین ترتیب تاریخهای آنها مقطعی و ایدئولوژیک باقی میمانند. و این ملاحظه را باید درباره مطالعات محدودتر و دقیقی همچون پژوهشهای لاوی (lowie)، ساپیر (Sapier) و کروبر (Kroeber) درباره توزیع برخی از ویژگیهای فرهنگی در مناطق محدودی از آمریکای شمالی[۱] نیز صادق است. بیشک، نه چندان به دلیل آنکه، ترتیب مورد اشاره را بتوان در این مجموعه جای داد، بلکه بیشتر به این دلیل که مسائل دقیقاً به همان صورت اتفاق افتادهاند: زیرا همواره میتوان ارائه فرضیات را شروع دانست و لااقل در برخی از موارد، مراکز منشاءها و مسیرهای اشاعه دارای امکان بالایی از محتمل بودن، دارند. اما آنچه در چنین مطالعاتی تأسفآور است، بیشتر آن است که هیچ چیز در آنها به ما شناختی نسبت به فرایندهای آگاهانه یا ناخودآگاهانه که خود را به تجربیات محسوس فردی یا جمعی منتقل میکنند، نمیدهند، در حالیکه همین تجربیات هستند که انسانهای فاقد نهاد را قادر به ایجاد نهادها میکنند، حال چه این کار را براساس ابداع انجام دهند، چه از طریق تغییر نهادهای پیشین، چه از طریق دریافت آنها از بیرون. برعکس، چنین پژوهشی به نظر ما باید یکی از اهداف اساسی مردمنگاری و تاریخدانان باشد.
[۱] . R. H. Lowie, Societies of the Hidasta and Manolan Indians, Anthropological Papers of the American Museum of Natural History, Vol. 1913. L. Sapier, The Sun – Dance of the Plains Indians, id., Vol. 16, 1921. A. L. Kroeber, Salt, Dogs, Tabacco, Anthropological Reccords, Berkeley, Vol. 1941.