پارهای از یک کتاب(۱۷۹): مدرنیته شهری و آسیبهایش
مدرنیته شهری و آسیبهایش/ تالیف و ترجمه ناصر فکوهی/ تهران/ انتشارات همشهری/ ۱۴۰۰
گفتگو با میشل شاپویی درباره مکتب شیکاگو
– دانشگاه شیکاگو در چه زمانی تاسیس شد و در چه شرایطی؟
– دانشگاه شیکاگو در ماه اکتبر سال ۱۸۹۲، یعنی همان سال نمایشگاه جهانی افتتاح شد و این امر سبب پیوندی میان شهرت ملی و بین المللی شهر شیکاگو نیز شد. دانشگاه در حقیقت جایگزین کالجی متعلق به باپتیست ها می شد که تعطیل شده بود . دانشگاه شیکاگو، دانشگاهی خصوصی بود و به وسیله بنیاد راکفلر، صاحب شرکت استاندارد اویل (Standard Oil ) تامین مالی می شد که البته رابطه خاصی با شهر شیکاگو نداشت اما تمایل داشت به تاسیس یک آموزش عالی در آنجا یاری کند.
کسی که سازماندهی تاسیس را برعهده داشت یک استاد تفسیر انجیل در دانشگاه ییل به نام ویلیام هارپر(William Harper ) بود که نخستین رئیس دانشگاه نیز به حساب می آید. هارپر آرزو داشت از این مرکز دانشگاهی، نهادی بسازد که قادر باشد با دانشگاههای بزرگ کرانه شرقی آمریکا رقابت کند. یکی از اهداف اساسی او آن بود که همچون دانشگاه های آلمان، دانشجویانی تربیت کند که پژوهشگر شوند به همین دلیل نیز سمینارهایی ترتیب می داد که در آن دانشجویان درباره تحقیقات خود بحث میکردند. هر یک از گروه های آموزشی همچنین بدان ترغیب می شد که یک مجله علمی تاسیس کند (در جامعه شناسی از سال ۱۸۹۵، مجله آمریکایی جامعه شناسی ) تاسیس شد که تا به امروز یکی از مهم ترین مجلات علمی این رشته است. ویژگی دیگر دانشگاه آن بود که از آغاز درهای خود را برای دانشجویان دختر و تعدادی از دانشجویان سیاه پوست گشود که این کار در آن زمان برای یک دانشگاه بزرگ نادر می نمود. یکی دیگر از خصوصیات دانشگاه شیکاگو گشایش «گروه جامعه شناسی» بود زیرا در آن زمان جامعهشناسی هنوز رشته ای به حساب نمیآمد که در دانشگاه تدریس شود.
-به چه دلیل این گروه تشکیل شد؟ اعتبار آنچه برخی «مکتب شیکاگو» نامیدهاند از کجا ریشه میگیرد؟
– ابتدا بر این نکته تاکید کنیم که واژه «جامعهشناسی» در آن زمان معنای امروزی آن را نداشت. برای نخبگان پروتستان، این رشته، پیش از هر چیز ابزاری بود که بتوان بر پایه ای علمی به «جنبش پیشرو» که از سال های دهه ۱۸۷۰ آغاز شده بود و در منشاء خدمات و مددکاری اجتماعی قرار داشت، کمک شود. برای گروهی از اصلاح طلبان پیشرو، حل مسائل شهری (برای نمونه بزه کاری، عدم بهداشت، …) در گرو آن بود که طبقات مردمی از لحاظ احلاقی تربیت میشدند و به آنها عدالتمنشی، پسانداز، میانهروی ، تحصیلات و … تحمیل میشد. در نخستین سالهای گروه جامعهشناسی، تفکیک روشنی میان جامعهشناسان و کسانی که در پی فعالیتهای اجتماعی بوده و جزو نخستین کسانی بودند که به دادههای اجتماعی دست مییافتند وجود نداشت. این فکر که شهر شیکاگو به دلیل آنکه نمونهای از جامعه صنعتی و جهانوطن را در خود جای داده و نوعی «آزمایشگاه» برای جامعهشناسی به حساب میآید مورد نظر موسس گروه یعنی آلبیون اسمال (Albion Small) نیز بود.
– در آن زمان مهمترین اهداف پژوهشی کدام بودند؟
– نخستین پژوهش مهم تجربی، کار ویلیام ایساک تامس (William Isaac Thomas) درباره مهاجران لهستانی و رفتار آنها در زادگاه و در شرایط مهاجرتشان بود. این کار «دهقان لهستانی در اروپا و در آمریکا» نام داشت و پژوهش آن از سال ۱۹۰۸ با همکاری یک فیلسوف جوان لهستانی با نام فلوریان زنانیسکی(Florian Znaniecki) که همو یک یادداشت روششناسانه نیز در ابتدای کتاب نوشت انجام شده بود. این الگوی روش در سالهای بعد نیز دنبال شد. ویژگی این کار در اسناد آن بود- زندگینامه مهاجران لهستانی و نامهنگاریهای خانوادگی – و همچنین تفسیر عوامل اجتماعی از خلال گذار مهاجران از جامعهای روستایی به جامعهای شهری که در آن کنترل اجتماعی دیگر از طریق خانواده گسترده یا جماعت محلی انجام نمیگرفت. بدینترتیب این کار باور رایج در آن زمان در جامعه آمریکا را که مشخصات «نژادی» را منشاء رفتارهای هر یک از گروههای مهاجر میدانست، رد میکرد.
اما بیشترین تاثیر در پژوهشهای جامعهشناختی دوره ۱۹۲۰-۴۰ به وسیله یک روزنامهنگار پیشین به نام رابرت پارک (Robert Park) گذاشته شد که تامس او را در سال ۱۹۱۳ استخدام کرده بود زیرا شناختی استقنایی از جامعه سیاه پوستان روستایی جنوب آمریکا داشت. پارک، روزنامه نگاری تحقیقی را وارد محیط دانشگاه کرد و به خصوص موضوع روابط میان گروههای قومی در آمریکا و سایر نقاط را مورد توجه قرار داد. پارک همچنین با کمک یک جامعهشناس از نسل بعدی یعنی ارنست برگس(E. Burgess)موسس شاخه «محیطشناسی شهری» یعنی مطالعه بر توزیع فضایی پدیدههایی چون خودکشی یا بزهکاری جوانان بود. یکی از پژوهشها برای نمونه نشان میداد که دارودستههای جوانان بزه کار عموما در یک «منطقه گذار» در مرکز شهر شیکاگو متراکم بودند که در آنجا آخرین مهاجران وارد شده میزیستند. پارک و برگس این پدیدهها را نه همچون اکثر پژوهشگران معاصر خود به منشاء قومی افراد حاص بلکه به گذار خانوادههای مهاجر از یک جامعه روستایی به جامعهای شهری مربوط میدانستند.
گروه جامعهشناسی دانشگاه شیکاگو، دوره ای طلایی را از سال های ۱۹۱۸ تا نیمه دهه ۱۹۳۰، تجربه کرد. این دانشگاه جزو نخستین موسساتی بود که از سال ۱۹۲۳، شامل بودجه ویژه پژوهشهای علوم اجتماعی شد که در آمریکا به نهادها داده میشد (برای نمونه بنیاد لارا سپلمن راکفلر). در سال ۱۹۳۵ تقریبا یک سوم از رئوسای انجمن جامعهشناسی آمریکا از دانشجویان پیشین دانشگاه شیکاگو بودند و این دانشگاه تقریبا یک سوم از فارغالتحصیلان دکترا در این رشته را نیز تربیت کرده بود. اما دوره پس از این شاهد نزول اعتبار تحلیلها و روشهای پژوهشی جامعهشناسان شیکاگو بود که از این زمان، پژوهشگران هاروارد و کلمبیا از آنها پیشی گرفتند.
بخشی از معروفترین جامعهشناسان دهه ۱۹۶۰ و پس از آن در تداوم تفکر جامعه شناسی شیکاگو قرار داشتند و از آنجا ریشه گرفته بودند. برای نمونه میتوان به هوارد بکر (Howard Becker) و تا اندازهای کمتر به ایروینگ گافمن (Erving Goffman)اشاره کرد که از روش مردمنگاری برای مطالعه بر افراد دارای انحراف اجتماعی، بیمارستانهای روانی و غیره استفاده میکردند.
– به جز جامعهشناسان، چه پژوهشگرانی در دانشگاه شیکاگو حضور داشتند؟
روشن است که در این دانشگاه، علوم دقیقه نیز حضور پر رنگی داشتند. در دانشگاه شیکاگو بود که از سال ۱۹۴۲ ساخت نخستین بمب اتمی آغاز شد. چندین گروه از گروه های دانشگاه، مرکزی برای نوآوریهای مختلف در دورههای گوناگون بودند. برای مثال در پزشکی، در ریاضیات، در روانشناسی یا در انسانشناسی.
در اینجا باید به مورد گروه اقتصاد نیز که شهرت زیادی [باز هم تحت عنوان «مکتب شیکاگو» دارد ] اشاره کنم. در این گروه میلتون فریدمن(Milton Friedman) (برنده جایزه نوبل اقتصاد در ۱۹۷۶) حضور داشت که اندیشههای لیبرالی افراطی او سیاستهای مقرراتزدایی در سال های ۱۹۸۰ را دامن زدند برای نمونه در نزد رهبرانی چون رونالد ریگان در آمریکا و مارگارت تاچر در بریتانیا و همچنین در دیکتاتوری پینوشه در شیلی. اما باید توجه داشت که هرگز رابطهای میان جهتگیریهای گروه اقتصاد و گروه جامعهشناسی در این دانشگاه وجود نداشت.