پاره‌ای از یک کتاب(۱۵۸): انسان‌شناسی، اندیشمندان، نظریه و کنش

ناصر فکوهی، تهران، اندیشه احسان، 1398، وزیری، 548 صفحه

تحلیل دوگانگی‌های گفتمان
بـنابراین می‌توان نتیجه گرفت که وقتی بخواهیم دست به تحلـیل یـک گفتـمان بـزنیـم می‌توانیـم محورهای مختلفی را در نـظر بگیریم که ایـن محـورها را می‌تـوان بعضاً بـه صـورت دوگـانـگی‌هـا (Dichotomy) مطرح کرد. برخی از این دوگانگی‌ها در زیر مورد بحث قرار می‌گیرند.

الف- کلام و غیر کلام
نخستین محوری که می‌توان به آن اشاره کرد رابطه بین کلام و غیر کلام است. اگر گفتمان را به عنوان یک واقعه گفتاری در نظر بگیریم، هر گفتاری از آن چیزی که گفته می‌شود و از آن چیزی که گفته نمی‌شود تشکیل شده است. در نوعی از تحلیل گفتمانی ما می‌توانیم به طرف چیزی که گفته شده است برویم و در نوعی دیگر به سوی آنچه گفته نشده. برخی از بیان ها، بیان‌های کاملا محسوس و نسبتاً محسوس هستند مثل واژگانی که به کار می‌بریم یا جملات و ساختارهای زبانی که می‌سازیم. برخی از این‌ها نیز در عین محسوس بودنشان، کلامی‌نیستند مثل همه حرکاتی که یک گفتار را همراهی می‌کنند. قبلاً نیز اشاره کردیم که مجموعه این حرکات را با عنوان ارتباطات غیر کلامی‌(Non verbal Communication ) می‌شناسند(Chen, 1998) و شامل حرکات کالبدی (سر، ‌چشم، دست ها…) و همچنین موقعیت‌های کالبدی (فاصله ها، زاویه ها…) و همین طور استفاده از سکوت و لحن صدا … می‌شوند. که البته در اینجا سکوت به مثابه ابزار قطعه قطعه کردن کلام مورد نظر است و نه سکوت به طور خاص. زمانی که می‌خواهیم به یک تحلیل گفتمانی از دیدگاه انسان‌شناسی بپردازیم به ناچار باید ترکیب بین کلام و غیر کلام را در نظر بگیریم. در اینجا ابزارهای هرمنوتیک و تفسیری می‌توانند بسیار به یاری ما بیایند، هر چند که دلبخواه بودن و عدم تبعیت این ابزارها از نوعی هنجارمندیِ روش شناسانه می‌توانند همیشه مورد اعتراض قرار بگیرند. چرا چیزهایی به زبان می‌آیند و چیزهای دیگری در خاموشی باقی می‌مانند؟ چرا چیزهایی را کسانی خاص بر زبان می‌رانند و دیگران درباره آنها سکوت می‌کنند؟ اولویت بندی نکات در این کلام‌ها چگونه قابل طبقه بندی هستند و تأکیدها در کجا انجام می‌گیرند؟ در اینجا ما چندان از بعضی از روش‌های تحلیل محتوای‌مورد استفاده در ارتباطات دور نیستیم. اما آنچه ما را از آنها جدا می‌کند تداوم‌تحلیل در ناگفته‌ها و یافتن روش‌هایی (طبعاً غیرکمـّی) برای تحلیل آن ناگفته‌هاست.

ب ـ حضور و عدم حضور
نوع دیگری از ترکیب دوگانه برای رازگشایی از گفتمان در دیدگاه انسان شناختی، رابطه‌ای است که بین حضور و عدم حضور می‌توان مطرح کرد. این رابطه را می‌توان به دو صورت عنوان کرد. زمانی که حضور را به عنوان گفتار زنده در نظر می‌گیریم یعنی وقتی کسی سخن می‌گوید و کس یا کسانی گوش می‌دهند، و یا دو یا چند نفر با هم حرف می‌زنند. در اینجا یک حضور زنده وجود دارد که این حضور در رابطه‌ای مشخص و محسوس با موقعیت، یعنی با ظرف زمانی-مکانی مربوطه قرار داد و قابلیت تحلیل از آن نیز بالاتر است. مثلاً وقتی شخصی با مشخصاتی معلوم وارد موقعیتی واقعی و شناخته شده می‌شود که افرادی در آن با هم و با او حرف می‌زنند، وی سعی می‌کند حرف‌های آنها را ثبت و تحلیل و بر اساس شناختی که از موقعیت دارد، و براساس توان ذهنی و جسمی‌خود، حضور خویش را در آن جمع توجیه کند. در این صورت ما با حضوری زنده و گفتمانی سروکار داریم. اما در حالت غیر حضوری یا در حالت غیبت، لزوماً با یک مبادله زنده گفتمانی یا گفتاری روبرو نیستیم، مثل کسی که نامه‌ای برای کسی دیگر می‌تویسد و آن کس دیگر این نامه را می‌خواند. در اینجا با یک گفتمان جهت دار و مشخص که با هدف فرستاده شده است، روبرو هستیم. گاه نیز ممکن است که به جای هدفی مشخص(شخصی شده) با هدفی عام یا غیر شخصی روبرو باشیم، مثل کسی که نامه‌ای برای کسی یا کسانی که نمی‌شناسد (یا دقیقاً نمی‌شناسد) می‌نویسد. این نامه، یک متن است. نویسنده‌ای که این متن را می‌نویسد آن را برای مخاطبینی واقعی یا مفروض می‌نویسد. این نویسنده در واقع تصور می‌کند که کس یا کسانی در موقعیتی مفروض متن را خواهند خواند. در چنین حالتی ما فاقد موقعیت زنده گفتمانی هستیم و در شرایطی قرار می‌گیریم که باید آن را متن بودگی (Textuality) نامید. این متن بودگی خود می‌تواند به‌شکل پیچیده‌تری نیز درآید که به آن بین متن‌بودگی(Intertextuality)می‌گوئیم(Derrida,1967a,1967b). مثل آنکه وقتی متن‌ها نوشته شدند، موجودیت‌هایی مستقل پیدا می‌کنند و از کسانی که آنها را نوشته‌اند جدا می‌شوند و بین خودشان (از طریق خوانندگان و نقل کنندگانشان) روابط مستقلی به وجود می‌آورند. کما اینکه متن‌هایی که به هم استناد می‌کنند در واقع خبر از نوعی حذف نویسنده می‌دهند. رابطه فیزیکی به این ترتیب می‌تواند کاملاً از بین برود به صورتی که سال‌ها پس از مرگ یک نویسنده افکار و اندیشه‌های او هنوز از خلال متن‌ها در جریان است. گفتمان زنده و متن بودگی را می‌توان به صورت مجزا و یا در ترکیب با یکدیگر برای تحلیل گفتمان از دیدگاه انسان‌شناسی به کار برد. این شاید همان رابطه‌ای باشد که روش میدانی را از روش اسنادی جدا می‌کند. انسان‌شناسانٍ نسل نخست نظیر فریزر و تایلر در بریتانیا و دورکیم و موس در فرانسه تقریباً انحصاراً بر متونی کار می‌کردند که دیگران تولید کرده بودند، در حالی که انسان شناسان نسل بعدی نظیر مالینوفسکی و رادکلیف براون در بریتانیا و مارسل گریول و آندره لورواگوران در فرانسه، عمدتاً بر مواد زنده‌ای که با حضور خود در میدان، تولیدشان کرده و بعضاً به متن(یا به فیلم) تبدیل‌شان می‌کردند، کار می‌کردند. شاید در دیدگاه گروه اخیر این دو روش بسیار با هم متضاد می‌نمودند، اما هر اندازه در تجربه اتنوگرافیک به پیش آمده‌ایم، بیشتر مشخص شده است که حضور و عدم حضور، کار میدانی و کار نظری،‌ را باید به صورتی دیالکتیک با یکدیگر ترکیب کرد. و به خصوص هر چه بیشتر مشخص شده است که حضور، لزوماً ما را از متن و برعکس جدا نمی‌کند، و چنین دوگانگی‌ای لزوماً به حوزه انسان‌شناسی تعلق ندارد. به ویژه از آن رو که مشخص شده است جنس حضور می‌تواند در تجربه انسان شناختی بسیار متنوع تر از کلام یا غیر کلام باشد و حضور می‌تواند در همه اشیاء و همه رفتارها و اندیشه‌ها تداوم داشته باشد.

ج- سکوت و عدم سکوت
دوگانگی فوق را می‌توان به گونه‌ای دیگر نیز تبیین کرد و آن رابطه میان سکوت و عدم سکوت است. در باره گفته‌ها، بسیار گفته‌اند، اما سکوت عموماً با سکوت پاسخ گرفته است: شاید طبیعت اشیاء نیز همین را حکم کند. اما انسان شناسان بی شک نمی‌توانند خود را به چنین “طبیعتی”‌ راضی کنند. برعکس، تفکر انسان شناختی به صورتی ناگزیر ما را به آن سو می‌کشاند که در سکوت معانی بیشتری از گفتار بیابیم. دلیل این امر شاید آن باشد که برای آنکه عمل گفتار اتفاق بیافتد تنها گروهی از پارامترها (از جمع بزرگ و شاید بی شماری از پارامترها) فعال می‌شوند، در حالی که در عمل سکوت (یا در بی عملی سکوت) به نوعی همه پارامترها دخالت دارند(یا لااقل ممکن است دخالت داشته باشند).
رابطه بین سکوت و گفتار شبیه به رابطه بین حوزه خصوصی و حوزه عمومی‌است. حوزه عمومی ‌که به ناچار باید الزام‌های بیرونی را بپذیرد و حوزه خصوصی که کمتر این الزامات را می‌پذیرد. بنابراین تحلیل سکوت هم به همین میزان اهمیت دارد. اما بحث اساسی بی جواب می‌ماند: اینکه چگونه می‌توان سکوت را تحلیل کرد؟ تحلیل گفتمان به نسبت تحلیل سکوت، کار بسیار ساده‌تری است. به دلیل اینکه گفتمان با اجزاء‌ بیرونیٍ کاربردی و ترکیب‌های واژگانی که به ما می‌دهد، این امکان را ایجاد می‌کند که بتوانیم دست به نشانه‌شناسی روابط آن زده و تحلیلش کنیم. در حالی که سکوت به خاطر ذهنی بودنش، نشانه‌هایی مبهم و یا هیچ نشانه‌ای به ما عرضه نمی‌کند و به همان میزان وظیفه تحلیل گر را سخت تر می‌کند. به عبارت دیگر می‌توان گفت که سکوت، سهم نوعی تفسیر دلبخواه (و به همان میزان قابل اعتراض) را در نزد تحلیل گر بالا می‌برد. چگونه می‌توان به پرسش‌هایی از این دست پاسخ گفت: سکوت چیست؟ یک رضایت خرسندانه یا خشمگینانه؟ از سر ضعف یا از سر قدرت؟ نوعی ترحم یا نوعی هراس؟ یک همکاری یا یک تسلیم؟‌ آیا سکوت یک استراتژی فکر شده را بیان می‌کند یا نوعی انفعال را؟ آیا این استراتژی، یک استراتژی فردی است یا سرگذاشتن به اراده‌ای جمعی؟ و آن انفعال، آیا از سر نوعی سرخوردگی روشنفکرانه است یا صرفاً از سر سرایت یافتن نوعی یاس و نومیدی اجتماعی؟ آیا سکوت نوعی تسلیم و سر باز زدن از شورش است یا نوعی آماده سازی دراز مدت تر برای شورش و طغیان‌های بعدی؟ آیا در سکوت با آرمان‌های از دست‌رفته روبروئیم یا با آرمانشهرهای در نطفه؟ آیا سکوت‌صرفاً نوعی حالت بیولوژیک است یا تلاش برای گذار از طبیعت برای رسیدن به فرهنگ؟