پاره‌ای از یک کتاب(۱۲۷): در تار و پود فرهنگ و موقعیت ما

ناصر فکوهی، تهران، نشر ثالث، 1400، رقعی 514 صفحه

لیلا ابولغد، انسان‏‌شناس امریکایى، تحصیل‏کرده هاروارد، و استاد دانشگاه کلمبیا در نیویورک، از میراث فرهنگى دوگانه‏‌اى بهره برده‏‌است: پدر او ابراهیم ابولغد نویسنده‏‌اى فلسطینى و مادرش ژانت ابولغد نیز یک انسان‏‌شناس سرشناس امریکایى است. لیلا که چند سالى از دوران کودکى‏اش را در مصر گذراند، در سال‏‌هاى اخیر بار دیگر به این کشور بازگشت و نزدیک به دوسال و نیم با قبیله البلادى زندگى کرد تا به‏‌ویژه زندگى، اخلاق، و باورهاى زنان این گروه را مطالعه کند.
حاصل این کار میدانى، دو کتاب «غرور و شعر در یک جامعه بدوى» (۱۹۸۶) و «نوشتن جهان‏‌هاى زنان: داستان‏‌هاى بدوى» (۱۹۹۳) بود. ابولغد در سال‏‌هاى بعد نیز کار خود را در مصر ادامه داد و آخرین پژوهش‏‌هایش را به تأثیر سریال‏‌هاى تلویزیونى بر باورهاى مردم این کشور درباره هویت‏‌هاى جمعى اختصاص داد. اما شهرت جهانى ابولغد، به‏‌عنوان یکى از مهم‌ترین اندیشمندان مطالعات خاورمیانه، حاصل کتاب «بازاندیشى به زنان: فمینیسم و مدرنیته در خاورمیانه» (۱۹۹۸) بود که وى ویراستارى آن را برعهده داشت و تفکرى جمعى از سوى زنان عمدتاً انسان‏‌شناس درباره سه کشور مصر، ترکیه، و ایران بود.
پنداره اساسى ابولغد که در این کتاب به تشریح آن پرداخته است، نبود دیدگاهى انتقادى و عمیق در نزد فمینیست‏‌هاى کشورهاى خاورمیانه در ارتباط با موضوع مدرنیته است. البته ابولغد پیش از هرچیز با این گروه اعلام همبستگى کرده و به‏ دلیل واقعى‏‎‌بودن مشکلات زنان و موقعیت نابسامان آن‏‌ها در بسیارى از زمینه‏‌ها، از تمایل گروه‏‌هاى فمینیست براى ایجاد وضعیت‏‌هاى انسانى بهتر براى هم‏‌جنسان خود دفاع مى‏‌کند. با این وصف، وى معتقد است که دیدگاه‏‌هاى فمینیستى نتوانسته‏‌اند خود را چندان از باورى مطلق – و حتى نوعى خوش‏‌باورى و توهم – نسبت به خط عمومى تطورگرایى فیلسوفان روشنگر اروپایى نسبت به مفاهیمى چون «پیشرفت» و «تجدد» جدا کنند. چنین باورى در این گروه، و در معنایى عام‏‌تر در بسیارى از روشنفکران این کشورها، مانع از آن مى‏‌شود که بتوانند با نگاهى عمیق و انسان‏‌شناسانه و از درون، زندگى و افکار زنان را در اقشار مردمى و به‏‌دور از محیط‌هاى نخبگان درک کنند. درحقیقت، این‏که تصور کنیم رابطه‏‌اى خودکار میان افزایش مشارکت سیاسى – اجتماعى زنان و تحول اندیشه‏‌ها و موقعیت‏‌هاى واقعى در زندگى آن‏‌ها وجود داشته باشد، و یا این‏که بپنداریم هرگونه حرکتى در جهت افزایش مشارکت لزوماً به موقعیتى «مناسب‏‌تر» مى‏‌انجامد، توهمى بیش نیست. حتى با وجود موقعیت‏‌هاى نامناسب و در بسیارى موارد زیر ستم زنان، ایجاد تصویرى بى‏‌انعطاف و جزم‏‌گرا از زن غیراروپایى و به‏ ویژه زن مسلمانِ عرب به‏ مثابه موجودى کاملاً منفعل، بى‏‌اراده، و تحت ستم مردانه – و نه تحت ستم نظام‏‌هاى اجتماعى، سیاسى، و اقتصادى سرکوب‏گر – گویاى دیدگاهى ناقص و شکننده در این فمینیسم است که مى‏‌تواند درنهایت به نتایجى کاملاً معکوس با اهداف موردنظر بیانجامد. تأکید ابولغد برآن است که حرکت از یک اندیشه تطورى روشنگرانه، بنابر الگوى اروپایى، ممکن است ما را به محدودکردن بحث موقعیت زنان به تقابل «درون/ برون» سوق دهد. به این معنا که تصور کنیم مشکل اساسى زنان همواره و در همه جوامع به قرارگرفتن اجبارى آن‏‌ها در حوزه «درون» مربوط مى‏‌شود و بنابراین، در صورت خروج آن‏‌ها از این «درون» و ورودشان به «برون»، تمامى مشکلات حل مى‏‌شوند. درحالى‏‌که در واقعیت، نه‏ فقط در بسیارى از جوامع اصولاً این تقابل به‏ شکل یکسان و حتى محسوس وجود ندارد و به‏ گونه‏‌اى مشابه نیز احساس نمى‏‌شود، بلکه تغییر موقعیت‏‌هاى جنسیتى نیز در این تقابل لزوماً وضعیت را بهتر نمى‏‌کند و حتى مى‏‌تواند آن را براى زنان بدتر کند.
درنهایت ابولغد وضعیت فمینیست‏‌ها را در این کشورها، بسیار حساس ارزیابى مى‏‌کند، زیرا هم ناچارند با مشکلات واقعى زنان دست‏‌وپنجه نرم کنند و هم در معرض دست‌کارى نیروهاى بیرونى قرار دارند که مى‏‌توانند با ابزارى‏‌کردن حرکات آن‏‌ها، تصویرى کاریکاتور مانند از زنان این کشورها ترسیم کنند. این امر نیز به‏ نوبه خود مى‏‌تواند به عاملى براى دخالت‏‌هاى بیرونى تا حد واژگون جلوه‏‌دادن موقعیت‏‌هاى درونى این کشورها و طرح نادرست مسائل آن‏‌ها بدل شود. دخالت‏‌هاى بیرونى مى‏‌توانند اشکالى مختلف داشته باشند که کم‏‌ترین آن‏‌ها ممکن است نوعى نفوذ فرهنگى و بالاترین آن‏‌ها دخالتى خشونت‏‌آمیز و کامل روى الگوى اشغال نظامى باشد. اما مشکل اساسى در آن است که نظام‏‌هاى سیاسى – اقتصادىِ فاسد و زورگو اغلب با شناختن چنین موقعیت‏‌هایى مى‏‌توانند با نوعى بازى روانى بدترین استفاده ممکن را از سنت‏‌ها انجام دهند تا حاکمیت خود را، که عموماً حاصل منافع مدرنِ نظام جهانى است، حفظ کنند.
نمونه رژیم طالبان از این لحاظ بسیار گویا بود. این رژیم که خود براى تضمین منافع دولت‏‌هاى غربى در مقطعى خاص به‏ وجود آمده بود، در مقطعى دیگر فواید خود را در این راستا کاملاً از دست داد و برعکس به دلایلى دیگر، به مشکلى در مناسبات بین‏‌المللى بدل شد – تروریسم جهانى و فعالیت‏‌هاى آن به‏ ویژه علیه امریکا در کشورهاى عربى و علیه روسیه در چچنستان – و بدین‏‌ترتیب نظام جهانى زمینه‏‌هاى برچیدن آن را فراهم کرد. با وجود این، اگر این برچیدن با هدف اصلى آن؛ یعنى ایجاد نظم در نظام جهانى اعلام مى‏‌شد، صداقت بیش‏ترى در آن وجود مى‏‌داشت تا با مستمسک حقوق بشر و به‏ ویژه آزادى زنان افغان. در متن زیر، ابولغد در پاسخ به پرسشى درباره مشروعیت حمله امریکا به افغانستان، به موضع اساسى مشروعیت غرب در تغییر دیگر فرهنگ‏‌ها براى تبدیل آن‏‌ها به خود مى‏‌پردازد، حرکتى که در واقع هدف‏‌هایى عموماً با سودمندى اقتصادى را دنبال مى‏‌کند، اما درعین‏‌حال، زمینه را براى شانه خالى‏‌کردن از زیر بار مسئولیت‏‌هاى اساسى‏‌تر براى تغییر جهان نیز فراهم مى‏‌کند