اتوبوس
صف طولانی و کشیدهای از آدمهای رنگارنگ، خوابآلود، آشفته، سراسیمه، سرگرم در گفتگوهای بیپایان تلفنی با بندهایی که بر خود آویختهاند و با آنها سخن میگویند، یا گرم صحبت با دوستی بازیافته در راهی اجباری: صف طولانی محکومان روزانه مجازاتی ابدی و سیزیفوار که خواسته و ناخواسته تحملش میکنند تا روز بعد آماده مصیبت تازه، اما همواره تکراری و ملال آور و همیشگی باشند. اتوبوس، بندگان خود را به پرتگاه زندگی هدایت میکند. چهارراه بعدی همه باید از آن پیاده شوند و روانه دوزخ؛ اتوبوس ما رنگ و بویی دیگر دارد: آبی و سیاه و خاکستری، بویی دیگر دارد: بوی جهنمی خاموششده و سردی بهشتی فراموششده را؛ طعمی دیگر: طعم از یاد رفته چیزی که روزی شیرینی زندگی، نمک بازیگوشیهای نوجوانی و جوانی بود. مسیری در کار نیست، اتوبوس هرگز حرکت نکرد و نمیکند. اتوبوس همان-جاست، جایی که از ابتدا بود و بلیطی که در دستمان خشک میشود، زیرا هیچ چیز روی آن ثبت نشده: نه مبدأیی، نه مقصدی، نه نام صاحبی، نه رنگی، نه خاطرهای، اتوبوس همان خلأ زندگی ما است که از درون و بیرون، خالیبودگی به قانون ابدیاش تبدیل شده است. مسافران را هل بدهیم شاید هنوز جایی برای نشستن باشد، هر چند تا دوزخ فاصله زیادی نیست، اما باز هم نشستن در انتظار دوزخ لطف دیگری دارد تا ایستادن و آویزان شدن از بندی که میتوانست طناب داری برای مرگی زودرس باشد.
ورود
ورود
بازیابی رمز عبور .
کلمه عبور برایتان ایمیل خواهد شد.