پاره‌ای از یک کتاب (۹۸): همسازی و تعارض در هویت و قومیت

پاره‌ای از یک کتاب (98 ): همسازی و تعارض در هویت و قومیت/ ناصر فکوهی / نشر گل‌آذین/ ۱۳۸۹

دیدگاه رابرتسون به صورتی بسیار جامع‌تر و انسان‌شناختی‌تر در نظریه انسان‌شاس آمریکایی هندی‌تبار، آرجون آپادورای(۱۹۹۶,۲۰۰۰) مطرح شده است که در حال حاضر می‌توان او را یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان در زمینه جهانی‌شدن تلقی کرد. آپاورای در توضیح نظریه خود جهانی‌شدن را برخلاف تصور عمومی و رایج تا اواخر دهه ۱۹۹۰، یک حرکت یک‌سویه نمی‌بیند و پیچیدگی و چند‌سویگی را در آن اصل اساسی می‌شمارد. او در مقاله‌ای با عنوان ‌”‌گسست و تفاوت در اقتصاد فرهنگی جهان“، دیدگاه‌های خود را به بیان در می‌آورد که به دلیل اهمیت و پیچیدگی آن‌ها نقل قولی نسبتا طولانی از این مقاله را در اینجا می‌آوریم . آپادورای چنین جنین استدلال می‌کند:

”‌مسئله محوری در کنش‌های متقابل جهان امروز، تنشی است که میان همگن‌سازی فرهنگی از یک سو و ناهمگن‌سازی فرهنگی از سوی دیگر وجود دارد(…) استدلال‌هایی که همگن‌سازی را مطرح می‌کنند اغلب یا بر ”امریکایی‌شدن“ جهان تاکید دارند و یا بر ”کالایی‌شدن“ آن و این دو استدلال اغلب به هم نزدیک‌اند. اما آنچه در این رویکرد در نظر گرفته نمی‌شود، این است که به همان سرعتی که نیروهایی از کشورهای مرکزی به درون جوامع جدید وارد می‌شوند، در آن جوامع به نحوی از انحا بومی می‌شوند: این را می‌توان هم درباره موسیقی و شیوه‌های مسکونی گفت، هم به خصوص درمورد علم و تروریسم، نمایش‌ها و قوانین. (…) بدین‌ترتیب اقتصاد فرهنگی جهان کنونی را باید به مثابه یک مجموعه پیچیده و متداخل، در نظمی گسسته، درک کرد که دیگر نمی‌توان آن را با مدل‌های مرکز- پیرامونی ( حتی مدل‌هایی که ممکن است بحث مراکز و پیرامون‌های متعدد را مطرح کنند) توضیح داد. همچنین استفاده از نظریه مهاجرت، نظریه مازاد و کسری( در مدل‌های سنتی موازنه تجاری) یا نظریه‌های مصرف و تولید (در اغلب نظریه‌های نو‌مارکسیستی توسعه) نیز نمی‌تواننند برای درک این فرایندها مناسب باشند(…) پیچیدگی اقتصاد جهانی در حال حاض را باید از طریق نوعی گسست میان اقتصاد، فرهنگ و سیاست درک کرد که ما تنها آغاز به نظریه‌پردازی در مورد آن کرد‌ه‌ایم.
پیشنهاد من آن است که برای به دست آوردن چارچوبی مقدماتی از این گسست ما باید روابط میان پنج بُعد از جریان‌های فرهنگی جهان را بررسی کنیم که عبارتند از: الف) چشم‌اندازهای قومی (Ethnoperspective)، ب) چشم‌اندازهای رسانه‌ای(Mediaperspective)، ج) چشم‌انداز‌های فناورانه(Technoperspective)، د) چشم‌اندازهای مالی(Financeperspective)، و ه) چشم‌اندازهای ایدئولوژیک(Ideoperspective).
منظور من از ”چشم‌انداز قومی“ همه اشخاصی هستند که جهان متغییر ما را تشکیل می‌دهند: پناهندگان، تبعیدیان، کارگران مهاجر و همه گروه‌ها و اشخاص در حرکت که یکی از اساسی‌ترین مشخصات جهان ما هستند و ظاهرا تاثیر زیادی بر سیاست ملت‌ها و روابط میان آن‌ها تا حد بی‌سابقه‌ای داشته‌اند.(…) منظور من از ”چشم‌انداز فناورانه“ صورت‌بندی جهانی، آن هم جاری، فناوری است و این واقعیت که فناوری، چه در سطح پیشرفته و چه در سطوح پایین آن، چه مکانیکی و چه اطلاعاتی، امروز با سرعت‌های شگفت‌آور در حال عبور از مرزهایی است که تا دیروز تصور‌ناپذیر می‌نمودند. (…)بنابراین لازم است از سومین جریان یعنی ”چشم‌انداز های مالی“ صحبت کنیم. موقعیت سرمایه جهانی در حال حاضر وضعیت اسرارآمیزی دارد به گونه‌ای که این چشم‌انداز را بسیار مشکل می‌توان دنبال کرد: بازارهای پولی، بازارهای سهام در کشورهای مختلف، و سوداگری‌های کالایی در حال جا‌به‌جا کردن ارقام سرسام آور مالی از خلال موانع ملی هستند و این کار با چنان سرعت کورکننده‌ای انجام می‌گیرد که کوچکترین تفاوت‌ها در درصدها و در زمان می‌توانند پی‌آمدهای عظیمی به همراه داشته باشند. اما مسئله حاد در آن است که روابط جهانی میان چشم‌اندازهای قومی، فناورانه و مالی به صورت عمیقی گسست‌یافته و غیر‌قابل پیش‌بینی است؛ زیرا هر یک از این چشم‌اندازها از الزامات و انگیزه‌های خود تبعیت می‌کند( که برخی از آن‌ها سیاسی، برخی اطلاعاتی، و برخی دیگر فناورانه – محیطی هستند) و در عین حال هر یک به صورت یک الزام و یک عامل در چشم‌اندازهای دیگر نیز عمل می‌کنند.(…)آنچه من ”چشم‌انداز رسانه‌ای“ و ”چشم‌انداز ایدئولوژیک“ می‌نامم، و هر دو به چشم‌انداز تصاویر نزدیک‌اند، بر چنین گسست‌هایی ( که بهر‌سو، به سختی می‌توانند به نوعی ”زیر‌ساختار“ ساده شکل دهند) ساخته می‌شوند. چشم‌اندازهای رسانه‌ای در آن واحد به توزیع امکانات الکترونیک به تولید و گسترش اطلاعات ( روزنامه‌ها، مجله‌ها، ایستگاه‌های تلویزیون، استودیوهای تولید فیلم، …) که هم اکنون از خلال گروه بزرگی از منافع خصوصی و دولتی در سراسر جهان در دسترس هستند. و همچنین به تصاویری از جهان که به وسیله این رسانه‌ها تولید می‌شود، استناد دارد. این تصاویر بنا بر نوع خود( مستند یا تفریحی)، بنا بر سخت‌افزار خود (الکترونیک یا پیش‌الکترونیک)، مخاطبان خود ( محلی، ملی، یا فراملی) و منافع کسانی که صاحب آن‌ها هستند و کنترلشان می‌کنند، پی‌آمدهای بسیار پیچیده‌ای در بر دارند. مهم‌ترین نکته در مورد این چشم‌اندازهای رسانه‌ای در آن است که آن‌ها (‌به خصوص در قالب فیلم و کاست) منابع بزرگی از تصاویر، روایت و چشم‌اندازهای قومی را به تماشاچیانی در سراسر جهان عرضه می‌کنند، تصاویری که در آن‌ها جهان کالاها و جهان ”خبرها“ و سیاست به صورت عمیقی با یکدیگر پیوند خورده‌اند. معنی این امر آن است که مخاطبانی در سراسر جهان این رسانه‌ها را در همه اشکال آن‌ها تجربه می‌کنند. بدین‌ترتیب مرزهای میان این چشم‌اندازهای ”واقعی“ و ”داستانی“ روی به ابهام می‌گذارند به نحوی که هر اندازه این مخاطبان در تجربه مستقیم‌تری با زندگی در کشورهای مرکزی قرارمی‌گیرند، بیشتر تمایل به ساختن ”جهان‌های خیالین“ برای خود دارند جهان‌هایی اثیری، زیبایی‌شناسانه‌، با اشیائی خیالین به خصوص اگر در آن‌ها اثری از سایر ”جهان های خیالین“ و سایر چشم‌اندازها وجود داشته باشد.
چشم‌اندازهای رسانه‌ای چه آن‌ها که به وسیله دولت‌ها ساخته شده‌اند و چه آن‌ها که بخش خصوصی به وجودشان آورده است، تمایل به تصویر‌محور کردن، روایت‌محور کردن ِ تکه‌هایی از واقعیت دارند؛ و آنچه آن‌ها ارائه می‌‌دهند، این است که آن‌ تصاویر و روایت‌ها را به گروهی از عناصر [منسجم] تبدیل کنند (برای مثال گروهی از خصوصیات،‌ پروژه‌ها و اشکال متن‌‌واره) که بر اساس آن‌ها برای خود سناریوهایی از زندگی‌هایی خیالین‌، درباره خودشان و یا دیگرانی که در جاهای دیگر زندگی می‌کنند، بسازند. این سناریوها می‌توانند – و به آن سو می‌روند – که مجموعه‌های پیچیده تمثیلی به وجود بیاورند و مردم بر اساس این مجموعه‌ها بتوانند روایت‌هایی درباره زندگی ”دیگر“‌ و یاپیش‌روایت‌هایی از زندگی‌های ممکن و خیال‌پردازی ها، برای خویش بسازند که به نوبه خود، مقدمه‌ای شوند برای ایجاد تمایل در آن‌ها برای به دست آوردن آن خیال‌ها و حرکت و جا به جایی.
چشم‌اندازهای ایدئولوژیک نیز تراکم‌هایی از تصاویر هستند اما اغلب به صورت مستقیم سیاسی‌اند و اغلب همچنین در رابطه با ایدئولوژی‌های دولت و یا ایدئولوژی‌های ضدیت با دولت برای به دست آوردن قدرت یا بخشی از آن هستند. “ (Appadurai 1990)