درباره اسطورهشناسی به مثابه نقد ادبی / ناصر فکوهی و جبار رحمانی، انتشارات انسانشناسی، ۱۴۰۲
در گفتگویی میان نگارنده و ستاری، از نقطهی آغاز علاقمندی ایشان به اسطوره سوال شد، با علم به اینکه در دهه بیست و سی هجری خورشیدی که ستاریِ جوان هنوز به سویس هجرت نکرده بود، اسطورهشناسی به عنوان یک علم در ایران مطرح نبود. ستاری با طنز آمیخته با جدیتی که همیشه از او سراغ داشتیم گفت: «روزی «میرچا الیاده۴» در دانشگاه ما سخنرانی داشت و من هم پای سخنانش نشستم، شنیده بودم آدم مهمی است. الیاده از اسطوره گفت. در پایان سخنرانی فهمیدم که از حرفهای این مرد سر در نیاوردهام اما یک چیز را خوب فهمیدم، حرفهای او بسیار مهم بودند»، ستاری جوان و جویا، این رشته را رها نمیکند و اهمیت سخنان میرچا الیاده را هیچ از نظر دور نمیدارد. امروزه نزدیکی تعریف الیاده از اسطوره و نگاه یونگ به اسطوره بر کسی پوشیده نیست. ستاری در بازگشت به ایران همین مسیر را به مخاطبانش پیشنهاد میکند، نخست به تالیف و ترجمهی دو کتاب در مورد روانشناسی و آموزش کودکان میپردازد که آشکارا تحت تاثیر رشتهی دانشگاهی او و آموزههای ژان پیاژه است. اما در ادامه به مرور به سوی اسطوره جهت میگیرد و از دهه شصت برای اولین بار کتابها و مقالات میرچا الیاده را به زبان فارسی برمیگرداند و به این طریق دریچهای نوین در حوزهی اسطورهشناسی برای فارسزبانها میگشاید. یکی از پُرکاربردترین تعاریفی که در مورد اسطوره به زبان فارسی نقل میشود تعریف میرچا الیاده است؛ «اسطوره نقلکننده سرگذشت قدسی و مینوی است، راوی واقعهای است که در زمان نخستین، زمان شگرف بدایت همه چیز رخ داده است. به بیان دیگر: اسطوره حکایت میکند که چگونه به برکت کارهای نمایان و برجسته موجودات فراطبیعی، واقعیتی، چه کل واقعیت، یا تنها جزیی از آن پا به عرصه وجود نهاده است. بنابراین، اسطوره همیشه متضمن روایت یک خلقت است، یعنی میگوید چگونه چیزی پدید آمده و هستی خود را آغاز کرده است. اسطوره فقط از چیزی که براستی روی داده و به تمامی پدیدار گشته، سخن میگوید. شخصیتهای اسطوره موجودات فراطبیعیاند و تنها بدلیل کارهایی که در زمان سرآغاز همه چیز انجام دادهاند، شهرت دارند. اساطیر کار خلاق آنان را باز مینمایانند و قداست یا فراطبیعی بودن اعمالشان را عیان میسازند.» (الیاده ۱۳۶۲: ۱۴) امروزه با اندک جستجویی در مورد اسطوره به زبان فارسی بلافاصله این تعریف به چشم میآید، کمتر پژهشی در باب اسطوره به زبان فارسی میتوان یافت که از این ترجمه و این تعریف دور مانده باشد. اگر این دامنه را وسیعتر ببینیم به سختی میتوان مقالهای به فارسی دربارهی اسطوره پیدا کرد که از ترجمه یا تالیف این دانشمند استفاده نکرده باشد. به الیاده برگردیم، ستاری پیش از آن سه کتاب از یونگ را به فارسی برگرداند و از این حیث مقدمات مطالعه و مداقه در نگاه الیاده را ممکن ساخت. از برکت سختکوشی این اندیشمند و مترجم بزرگ کتابهای «جهاننگری»، «یوگا» و همچنین «اسطورهای نو» از کارل گوستاو یونگ امروزه در دسترس است تا از این طریق معرفت لازم و زمینهای مساعد برای درک مفهوم اسطوره از منظر الیاده و همچنین یونگ فرآهم آید.
ستاری در جستجوی مفهوم اسطوره و شناخت اساطیر در واقع به نوعی در جستجوی «انسان» بود، او از این طریق میخواست پنجرهای به ظلمات تاریک درون انسان بگشاید و به معرفتی انسانشناسانه دست یابد، برای او اسطوره تنها یک روایت عجیب و رمزی نیست که در اثر حیرت، زیبایی منتزع خود را تحمیل کند و شیفتگی یا سرسپردگی ایجاد کند و در بیان روایات اساطیری همچون یک گزارشگر داستان را تعریف میکند، در واقع حوزهای که از او دل ربوده بود، شناخت اساطیر به مثابهی زبان نمادین مکنونات انسان بود. او دنبال راهی میگشت تا از طریق این شناخت، گرههای کور زندگی انسان معاصر را بگشاید و به هیچ وجه همچون یک گردشگر که به تماشای یک اثر باستانی ایستاده است، به روایات قهرمانان خارقالعاده خیره نبود. ستاری در مقدمه خود بر مجموعه جهان اسطورهشناسی مینویسد؛ «پارهای از این داستانهای پر رمز و راز هنوز زندهاند و گاه بیآنکه خود بدانیم سلوکمان ناهشیارانه تحت تاثیر و نفوذ آنهاست. بنابراین اسطورهشناسی برای شناخت عناصر فناناپذیر فرهنگ و نیز باطل ساختن سحر هایی که پنهان و ناشناخته ماندهاند و به سراب فریب میمانند، نیز ضرورت دارد، اما علاوه بر آن رگههایی که رگهای حیاتی فرهنگ محسوب میشوند نیز باید همت پژوهندگان از زیر خاک و خاشاک بدر آیند و به دست هنرمندان، جامه نو به تن کنند و به اقتضای زمانه تفسیر و از نو آفریده شوند…» او انکار اسطوره را «شوم پی» میدانست و از این دست ندانستن زبان رمزی و عدم شناخت اساطیر را نوعی سرسپردگی و گرفتاری در دامی میدانست که عقلِ معلل انسان گسترده است. او معتقد بود شناخت اساطیر مبنای ساختن فرهنگ امروز میتوانست باشد. گرچه افشای رمزگشایی از زبان نمادین اسطوره منجر به رسوایی و زوال اسطوره خواهد شد اما در رویای بیفرجامِ زوال اساطیر نبود و بیش از دیگر پژوهشگران به این حقیقت باور داشت که اسطوره مدام رخت عوض میکند و خود را با جامهای نو به انسان تحمیل میکند و گاه رسوایی یک اسطوره، مانند بذری برای تولد اسطورهای دیگر عمل میکند و باور داشت ذهن اسطورهپرداز همزاد انسان است.
ستاری برخورد انسان با اسطوره را در سه سطح دستهبندی میکرد، اولین آن همان بود که از پیش نگاهتان گذشت، یعنی اسطورهشناسی به مثابهی دریچهای که به لایههای تاریک درون انسان باز میشود و به درکی از انگیزه و اراده انسان در مواجهه با خود و دنیای بیرون منتهی میشود. ستاری دومین ساحت مواجهه انسان با اسطوره را «اسطورهباوری» نام میگذارد و سومین آن را به تعبیری «اسطورهدانی» میداند.
اسطورهباوری
«اسطورهباور» از منظر ستاری کسی است که بدون درک و آگاهی عمیق از ماهیت اسطوره، فرماندهی اساطیر بر ذهن و زیست خود را پذیرفته باشد. این دسته از افراد رنج و ملال زیستن در تاریخ و مرگ آگاهی را بواسطهی شرکت در آیینها و از طریق اتصال به «زمان و مکان مقدس۵» به فراموشی میسپارند و هیچگاه در یافتن پاسخی در چرایی آیینها و اسطورهها نمیکوشند. این افراد نوعی باورمندی «مُعلل» دارند و از برخورد «مدلل» با آیین و اسطوره پرهیز میکنند. «اسطورهباوری» در نزد ستاری امری نکوهیده است. به نظر او کسانی که اسطوره باور هستند، نمیتوانند به «فردیت» دست یابند و چشمشان به ژرفنای هستی، انسان و زندگی بسته است. این افراد براحتی به دستههای بزرگ تبدیل میشوند و با استحاله در ضوابط دسته، عنان زندگی را به آیینها و اسطورهها میسپارند. درک مدلل از اعمال آیینی و روایتهای اساطیری این فرصت را در اختیار انسان قرار میدهد که با فردیتیابی و آگاهی، راهی برای زندگی بهتر بیابد و خود را از خطر استیلای اساطیر برهاند، تا شاید تجربهی حزب نازی و فریاد اساطیر کهن آلمانی که از آتشبار سلاحهای ارتش هیتلر شنیده شد دیگر فرصت تکرار نیابد. گرچه این زخم کهنه هر از چند گاهی از جایی نو در زمین سر باز میکند. او مانند یک پزشک که در پی کشف یک ویروس و کارویژهی آن ویروس در بدن انسانها است به اسطوره نگاه میکرد و نه تنها مفتون اساطیر نبود بلکه سعی میکرد راههای پرهیز از ابتلا به اساطیر و اپیدمی اساطیر که اغلب به فاجعه ختم میشود را نشان دهد.
/