نشانه شناسی ادبی، رولان بارت ترجمه ناصر فکوهی / تهران/ نشر جاوید/ چاپ دوم / ۱۳۹۶
نشانهشناسیای که من از آن سخن میگویم در آن واحد هم منفی است و هم فعال. کسی [چون من] که در تمام طول زندگی، شاهد جنگی با لحظات تلخ و شیرین از شیطانی به نام زبان درون خود بوده است، نمیتواند شیفته تمام اشکال چنین زبانی چه در خلاء آن، که درست خلاف گودال آن است، نشود. بنابراین نشانهشناسیای که در این جا عرضه میکنم، منفی است – و یا بهتر بگویم، هرچند واژهای که به کار میبرم قدری سنگین است، یک نشانهشناسی منفی (apophiatique) است :نه از آن رو که نشانه را نفی کند، بلکه از آن رو که منکر میشود که نمیتوان به نشانه، مشخصاتی مثبت، ثابت، غیرتاریخی، غیرکالبدی و در یک کلام: علمی، داد. این نفیگرایی دستکم دو پیآمد دارد که مستقیما با تدریس نشانهشناسی مربوط هستند.
نخست آن که، نشانهشناسی به رغم آن که در منشاء خود از همه قابلیتها برخوردار است، زیرا گفتاری است درباره گفتارها، در نهایت نمیتواند چیزی باشد جز یک فراگفتار و دقیقا در اندیشه بر نشانه است که نشانهشناسی کشف میکند هرگونه رابطه بیرونیت یک گفتار با گفتاری دیگر، در «دراز مدت»، غیرقابل تحمل است: زمان، قدرت فاصله را از من سلب میکند، آن را به زیر شکنجه میگیرد، از این فاصله استخوانهایی پوک و شکننده برجای میگذارد: من نمیتوانم در سراسر زندگی «خارج» از گفتار باقی بمانم و آن را هدف خود بدانم، اما نمیتوانم درون گفتار نیز بمانم و آن را سلاحی برای خود در نظر بگیرم. اگر این یک واقعیت است که سوژه علم، همان سوژهای است که خود را به ما نشان نمیدهد، و در نهایت همین پرهیز از نمایش است که ما «فراگفتار” مینامیم، در این صورت، آن چه من را وا میدارد از نشانهها به زبان نشانهها سخن بگویم، همان نمایشی است که به چنین تلاقیای عجیب، به این کژبینی غریب دامن میزند که مرا شبیه به بازیگران سایهها [ی دست] در چین میکند: هنرمندانی که در آن واحد هم انگشتان خود را به نمایش میگذارند و هم سایه خرگوشها، مرغابیها، روباههایی که سایه آنها را با انگشتان خود ساختهاند، و اگر کسانی از این موقعیت استفاده کنند که هرگونه رابطهای میان نشانهشناسی فعال، آن نشانهشناسی که مینویسد، مرا با علم نفی کنند؛ باید به آنها چنین گفت که ما با یک نیرنگ هستیشناسانه روبروئیم که دقیقا در حال تخریب و از هم پاشی ما است، [ و از این طریق] میتوانیم فراگفتار را از علم تشخیص دهیم، گویی یکی از آن دو، شرط اصلی دیگری است، در حالی که یکی تنها نشانهای تاریخی و بنابراین قابل نفی شدن است؛ شاید زمان آن رسیده باشد که فرازبانشناسی را که علامتی هم چون هر علامت دیگر است، از فرا-علمی بودن که مولفههای آن در جایی دیگر هستند (شاید بد نباشد این را هم بگوییم که چیزی دقیقا علمی است که علم پیش از خود را تخریب کند) تمیز دهیم.
نشانهشناسی دارای رابطهای با علم هست، اما یک رشته علمی به شمار نمیآید (و این دومین پیآمد نفیگرایی آن است). چه رابطهای این جا مطرح است؟ یک رابطه خدمتکارانه (ancillaire): رابطهای که میتواند به برخی از علوم کمک کند، در دورهای زمانی با آنها همراه شود، یک راهنمای عملیاتی به آنها پیشنهاد کند که از خلال آن هر علمی باید کالبد خاص و متفاوت خویش را مشخص نماید. بدین ترتیب بخشی از نشانهشناسی که بهتر از هر بخش دیگری رشد کرده است، یعنی تحلیل روایی، میتواند به علومی چون تاریخ، مردمشناسی، نقد، متون، تفسیر، تمثالشناسی(iconologie) (بدین معنی که هر تصویری به نوعی یک روایت است) کمک کند. به عبارت دیگر نشانهشناسی یک ابزار مستقیم کار که امکان دهد مستقیما امر واقعی را درک کنیم نیست و برای این هدف بتواند امر واقعی را وادار کند از شفافیتی عمومی تبعیت کند که آن را قابل درک نماید؛ برعکس، نشانهشناسی در پی آن است که این جا و آن جا، و گاه و بیگاه، امر واقعی را از سر راه خود بردارد، و برای آن است که این اثرات برجستگی امر واقعی بدون آنکه ضوابطی وجود داشته باشند، امکان دارد: و دقیقا زمانی که نشانهشناسی میخواهد خود را به مجموعهای از ضوابط تبدیل کند است که دیگر هیچ چیز را برجسته نمیکند. بدین دلیل است که نشانهشناسی در نقش یک جایگزین برای هیچ رشتهای قرار نمیگیرد: من تمایلی بدان ندارم که نشانهشناسی در این جا، جایگاه هیچ یک از دیگر پژوهشها را بگیرد و برعکس مایلم که بتواند به همه آنها کمک کند، که کرسی نشانهشناسی، نوعی کُرسی متحرک باشد، یک «جوکر» در بازی ورقِ علمی امروز، همانگونه که نشانه خود در هر گفتمانی هست.
این نشانهشناسی منفی، یک نشانهشناسی فعال هم هست: زیرا خود را برون از مرگ قرار میدهد. منظورم آن است که خود را بر یک طبیعت – نشانهبودگی (sémiophysis) استوار نمیکند، بر نوعی طبیعتبودگی نامتحرکِ نشانه و از سوی دیگر یک نشانهشکنی (sémioclastie)، یعنی تخریب نشانه نیز نیست. برای آن که پارادایم یونانی را دنبال کنیم باید بگوییم، نشانهشناسی منفی یک چرخه – نشانه ای (sémiotropie) است: یعنی چیزی که روی به سوی نشانه میآورد، در آن اسیر میشود و دریافتش میکند؛ آن را پردازش میکند و در صورت نیاز محدودش میکند، هم چون یک نمایش خیالین. نشانهشناسی در مجموع یک هنرمند است ( این واژه در این جا نه جذبه افتخارآمیز دارد و نه تحقیرکننده، بلکه صرفا نوعی گونهشناسی است) نشانهشناسی با نشانهها هم چون فریبی آگاهانه بازی میکند، که از آن لذت میبرد و تمایل دارد لذت خود و درک افسون آنها را به دیگران نیز منتقل کند. نشانه – یا دستکم نشانه، به گونهای که نشانهشناسی میبیندش – همواره پدیدهای بلافصل است که با نوعی بدیهی بودن بسیار آشکار تنظیم میشود؛ با نوعی تلنگر در خیال – و به همین دلیل است که نشانهشناسی (و شاید باز هم لازم باشد تکرار کنم، نشانهشناسی کسی که در حال سخن گفتن با شما است) نوعی تاویل هرمنوتیک به شمار نمیآید: این نشانهشناسی بیشتر از آن که کاوش کند، ترسیم میکند، بیشتر از طریق کندن(via di porre) است تا از طریق افزودن(via di levare)[ دو اصطلاح عمدتا در روانکاوی، با اشاره به هنر، «کندن» اشاره به هنری دارد که با کاستن ایجاد میشود، مثل مجسمهسازی که شکل را با تراشیدن از درون سنگ در میآورد و «افزودن» به هنری همچون نقاشی که با افزودن رنگ به بوم خالی هنر را میآفریند، فروید معتقد بود همین دو روند را نیز میتوان در روانکاوی پیاده کرد – ت. م.]. بهترین موضوعها برای آن، متون خیالین هستند: روایتها، تصاویر، چهرهنگاریها، بیانها، لحنهای شخصی(idiolectes)، شورها، ساختارهایی که در آن واحد ظاهری باورنکردنی دارند و تردیدی نسبت به حقیقی بودنشان وجود دارد. بنابراین، من میتوانم به راحتی «نشانهشناسی» را جریان کُنشهایی بنامم که از خلال آنها میتوان – یا فرض بر آن است که بتوان – با نشانه هم چون پردهای رنگین یا یک تخیل، بازی کرد.