همسازی و تعارض در هویت و قومیت / ناصر فکوهی / نشر گلآذین/ ۱۳۸۹
طرح مسئله حقوقبشر در دوره جدیدی که میتوان شروع آن را در نیمه دهه ۱۹۸۰ و یا ابتدای دهه۱۹۹۰ قرار داد، در یک چارچوب سیاسی انجام گرفته است که مهمترین عامل تعیینکننده در آن،سقوط و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی پیشین،حرکت جهانی به سوی تکقطبی شدن و سیاست نظامیگرایی یکجانبهگرای ایالات متحده امریکا و مقاومت در برابر این حرکت از سوی قطبهای سنتی قدرت مرکزی، یعنی اروپای غربی و همچنین قطب جدید قدرت روسیه و چین بوده است(Vasak & Alston 1982; Burdon 1999). عامل مهم دیگر در این چارچوب جنگ قدرت برای به دست گرفتن خاور میانه و کنترل منابع انرژی فسیلی بوده است که در چشماندازی ۲۰ ساله به معنای کنترل کل جهان صنعتی و فراصنعتی خواهد بود(Williams & Alhajji 2003). دوران بیست سالهای که شروع آن با فروپاشی شوروی و پایان موقت آن با بحران عراق رقم خورده است، شاهد بزرگترین تحولات ژئوپلیتیک در جهان پس از یالتا بوده است که نقشه جهان را در پهنههای بزرگی از آن به ویژه در شرق اروپا و منطقه قفقاز به کلی دگرگون کرد(T.Roberts & Hite 2000). این تحولات در عین حال با تدوام حرکت عمومی موسوم به جهانی شدن زیر هدایت رهنمودهای نولیبرالی نهادهای بینالمللی و در راس آنها بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول به انجام رسیده است که همچنان تلاش میکنند این فرایند را به مثابه تنها راهحل پیش روی انسانیت برای بیرون آمدن از بحرانها و مشکلات کنونی بنمایانند(Levitt 1983; Stiglitz 2003:80).
در این حال، حرکت جهانی شدن در برابر خود موجی از مقاومتها را نیز برانگیخته است که در طیفی گسترده قرار میگیرند(تاملینسون ۱۳۸۱، Matterlat 1999). طیفی که در آن میتوان انگیزهها و دلایل بیشماری را برای مخالفت با این حرکت یافت که برخی از مهمترین این گرایشها را میتوان در موارد زیر یافت:
- بنیادگراییها دینی که دغدغه از دست رفتن هویتهای ارزشی و اخلاقی سنتی را دارند و این خطر را احساس میکنند که جهانی شدن جایی را برای تداوم باورهای عمیق ارزشی باقی نگذارد و سکولار شدن جهان به معنای از دست رفتن کامل و قطعی و بدون بازگشت دین و سنتهای پیوسته با آن باشد؛ این گرایش تاکنون خود را به صورتهای مختلف از جمله در چارچوب نوزاییهای دینی ، حرکتهای تندروانه مذهبی در قالب جنبشها و تظاهرات پُرتنش و حتی در قالب حرکتهای مخرب و تروریسم بینالمللی نشان داده است. البته این نکته را نیز نباید نادیده انگاشت که چه در این مورد و چه در سایر موارد چنین حرکتهایی در بسیار موارد قربانی دستکاریهای بیرونی نیز بودهاند . برای نمونه روشن است که تروریسم بینالمللی که امروز در قالب نوعی بنیادگرایی دینی اسلامی (القاعده) تعریف میشود، خود حاصل دستکاریهای سیاسی ایالات متحده امریکا در سالهای ۱۹۸۰ در عربستان سعودی، پاکستان و افغانستان بر گرایشهای بنیادگرایان سنی و متعصب نظیر وهابیون بوده است(Jameson & Miyoshi 1998; Latouche 1991).
- گروههای ملیگرا که تصور میکنند جهانی شدن به معنای پایان گرفتن دولت ملی و از دست رفتن کنترل امور کشورها از مسئولان و مردم خود آنها باشد و به وجود آمدن سلطههای جدید نواستعماری بیگانه بر امور درونی این پهنهها را به وجود آورد و در نتیجه «ملت» نیز مفهوم خود را از دست داده و راه بر مهاجرتهای بیپایان از همه فرهنگها و ادیان و زبانها به درون فرهنگ ملی باز شده و به تدریج این فرهنگ را رو به «فساد» و «تباهی» کشانده و «اصالت» آن را از میان ببرد؛ اینگونه از مخالفت واکنشی کاملا بیگانهترس(Xenophobia) است که اشکال نطفهای آن حتی پیش از شروع دوره جدید گسترش جهانی شدن، یعنی پیش از سالهای ۱۹۸۰ در بسیاری از کشورهای توسعهیافته نظیر فرانسه و آلمان علیه مهاجران با ریشه غیراروپایی آغاز شده بود، نمونههای دیگری از این گرایشها را به صورت گسترده در جنگهای شرق اروپا و جنوب روسیه در دهه ۱۹۹۰ شاهد بودیم و سرانجام نوعی مزمن از این گرایش سالهاست در شرق آسیا ( کامبوج، ویتنام، فیلیپین، اندونزی) جنوب آسیا(هند، پاکستان، سریلانکا) و افریقا( جیبوتی، سودان، لیبریا، رواندا، … ) در جریان است. دلیل اصلی این گرایشها در کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه کاملا متفاوت است. در گروه نخست دلیل عمده را باید بحرانهای اقتصادی ساختاری دانست که پایههای دولت رفاه را ( پس از دورهای سیساله) به خطر انداخته و در گروهی از احزاب این تمایل را به وجود آورده که برای به دست آوردن آرای مردم به سراغ استفاده از ابزارهای کهنه بیگانهترسی و نفرت از خارجیها بروند که سادهترین راه برای توجیه موقعیت نابسامان اقتصادی هستند(Eteimbal 1986; memmi 1999). اما در کشورهای در حال توسعه دلیل اصلی، شکل نگرفتن و یا شکل گرفتن ناقص ساختارهای دولت ملی است که عموما نه به مثابه نیاز و امری درونجوش بلکه به مثابه عاملی بیرونی و برای حفظ منافع کشورهای توسعهیافته در آنها به وجود آمد، است(Smith 1999احمدی ۱۳۷۸؛ برتون ۱۳۸۰؛ مقصودی ۱۳۸۰). تقریبا تمام این کشورها از یک بحران مزمن تعارض میان سنت و مدرنیته رنج میبرند زیرا ساختارهای سنتی که نقش سیستمهای مصونیت طبیعی و انسجامدهندگی و سازمانیافتگی اجتماعی را برای آنها ایفا میکردهاند به سرعت نابود شده و یا به ضعف بسیار زیاد کشانده شدهاند، در حالی که سیستمهای جدید مدرن نیز نتوانستهاند بر پاشوند و یا در ترکیبهایی که با ساختارهای سنتی به وجود آوردهاند، موقعیتهایی بسیار نامطلوبتر از گذشته ایجاد کردهاند(فکوهی ۱۳۷۹ الف). در نتیجه هویت ملی در این کشورها شکل نگرفته یا به شکل ناقص و بیمارگونهای شکل گرفته(شیخاوندی ۱۳۸۰؛ فکوهی ۱۳۸۱، ۱۳۸۳ ب، ۱۳۸۳ ج، میرمحمدی ۱۳۸۳ ) و در عین حال آنها همگی با فرایندهای پیچیده جهانی شدن نیز درگیر شدهاند که به این مسئله باز خواهیم گشت. در نتیجه با اشکال واکنشی روبرو هستیم که به صورتی خودانگیخته و غیرعقلانی علیه دشمنان موهوم به راه میافتند و کار را در اکثر موارد به خشونتهای غیرقابل کنترل و بسیار زیان بخش میکشانند.
- گرایشهای دفاع از محیطزیست که بر آن است که جهانی شدن روندی به شدت سودجویانه است که حرکت عمومی انسانیت را در بهرهکشی از طبیعت به اوج خود رسانده و فرایند تخریب کره زمین را تشدید کرده و در نتیجه پیآمدهای هرچه فاجعهبارتری را به وجود خواهد آورد(Bourgelin 1999).این گرایشها در طول بیست سال گذشته، محور اصلی حملات خود را بر فرایند عمومی کالایی شدن و نظریه تاکید بر رشد مصرف و رفاه به عنوان موتور رونق اقتصادی گذاشتهاند و از این تز دفاع میکنند که تنها با محدود کردن این رشد و توزیع مناسب آن بر سطح کره زمین و تغییر دیدگاهها و ذهنیت نسبت به آنچه ما «رفاه» تعریف میکنیم میتوان از تخریب بیشتر کره زمین جلوگیری کرد. وقایع متفاوتی که عموما به صورت فجایع طبیعی در جهان کنونی رخ میدهد. از جمله آخرین آنها یعنی دریالرزه(سونامی) در آسیای جنوبی در ژانویه ۲۰۰۵، که بیش از ۳۰۰ هزار نفر کشته و ۵ میلیون نفر بیخانمان و صدها میلیارد دلار خسارت به جا گذاشت ، در این تحلیل نه فجایعی «طبیعی» بلکه حاصل شیوه خاصی از زندگی ( برای مثال ایجاد تراکمهای بزرگ و کنترل نشده در حاشیه دریاها و پهنههای آبی) تلقی میشود. بنابراین افزایش روند جهانی شدن اگر به معنی افزایش امکانات بالابردن بیرویه رفاه و مصرف باشد بیشک باید با آن مقابله کرد.
- گرایش عدالتجویی اجتماعی که عموما بیرون آمده از تمایلات چپ و سوسیالیستی پیشین است و بعضا نیز با احزاب و گرایشهای چپ کنونی پیوند و انطباق دارد(Chomsky 2003; Nair 2003; Ramonet 2002; Wallerstein 1976). در این گرایش محور اصلی حمله به جهانی شدن به مثابه یک فرایند اقتصادی نولیبرالی است که تمایل به آن دارد که تمام پدیدههای جهان را به سوی کالایی شدن پیش برده و جهان را به یک بازار بزرگ اقتصادی بدل کند که در آن صرفا روابط مبادله اقتصادی بر همه چیزهای دیگر حاکم باشند. و طبعا سودجویی اصل اساسی و تنها اصل مورد استناد در چنین جهانی خواهد بود و ارزش همه چیز از جمله فرهنگهای انسانی صرفا بر اساس قابلیت آنها به تبدیل شدن به کالا سنجیده میشود. این گرایش به همراه گرایش پیشین فعالترین مبارزات را با فرایند جهانی شدن در سالهای اخیر داشتهاند و اغلب این مبارزات را به سوی نهادهای اقتصادی جهانی شدن و به طور مشخص بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول هدف گرفتهاند(Global exchange 2004; www.50years.org.2005).