پاره‌ای از یک کتاب (۶۳): همراه با باد

همراه با باد،  ناصر فکوهی ،  انتشارات انسان‌شناسی ، ۱۳۹۸

طرقه: محمد‌حسن دامن‌زن / اندوه‌بار چون دوتار

«از میان دشتهای سرسبز، خودت را برسان که دردهایم انبوه شده است

گله را پشت چادر ما بخوابان شاید با دیدنت دردهایم التیام یابد»

چهار زن، در روستا‌های شمال خراسان، از دردهایشان می‌گویند:از همسرانی که پاسخ فداکاری‌های آن‌ها را با ازدواج‌های مجدد و تحقیرشان دادند؛ مردانی که در یک نظام مرد‌سالارانه و زن‌ستیز، هرگز نتوانستند درد آن‌ها را به‌مثابۀ زن، درک کنند و حتی نتوانستند نیاز طبیعی و انسانی‌شان را به موسیقی و به ساز نواختن و به آواز‌خواندن بفهمند؛ از دردهایشان در تأمین زندگی خود، با دست‌فروشی و با رفتن از این مجلس به آن مجلس، با خدمتکاری و کارگری؛ زنانی ساده و بی‌آلایش، زنانی که نه ادعای هنرمند‌بودن دارند و نه ادعای موسیقی‌دانی و با این وصف زمانی که پای صحبت آن‌ها می‌نشینی، غم دنیا را در نگاه‌ها و حرف‌هایشان می‌یابی؛ زنانی به وسعت جهان و به قدرت زمان و در همین حال افسرده و دردمند و اسیر زندگانی‌هایی که هرگز در آن‌ها لذت برایشان معنایی نداشت؛ هرگز جز آنگاه‌ که دوتاری به دست می‌گرفتند (و گیرند) در ابتدا با وحشت و هراس از اینکه همسران و پدرانشان آن‌ها را هنگام موسیقی نوازی و آوازخوانی ببینند و امروز با وحشت از آنکه سازهایشان را توقیف کنند و بشکنند؛ اما زنانی که با تمام این وحشت‌ها و دردمندی‌ها، باز هم چاره‌ای جز آن نمی‌بینند که غصه‌های خود را با آوازهایشان التیام دهند و این موسیقی و آواز را به تنها دل‌خوشی زندگی خویش بدل کرده‌اند.

طرقه، داستان غریبی است؛ داستان زنانی عاشق هنر؛ زنانی با صداهایی حیرت‌انگیز و نواهایی از موسیقی و اشعاری چنان شفاف و پاکیزه که هنر را برای ما دیگربار تعریف می‌کند. طرقِه؛ اما، تنها داستان هنر نیست؛ بلکه داستانی اجتماعی از دردهای جامعه ما است: داستان زنانی که خود را فدای همسرانشان کرده‌اند، جرم آن‌ها را به گردن گرفته‌اند، به‌جای آن‌ها به زندان رفته‌اند و تمام امیدشان آن بوده است که خانه‌ای کوچک و سرپناهی را بر سر فرزندانشان سامان دهند؛ اما در عوض و در بازگشت جز حسرت و یاس و ناامیدی و زنان دیگر و جوان‌تری را که بر جای آن‌ها نشسته‌اند؛ نیافته‌اند و با این وصف زنانی با روحی چنان بزرگ که تمام درد‌ها و حسرت‌هایشان، تمام نفرت‌ها و بیزاری‌هایشان را در آوای زیبا و اندوه‌بار دوتاری فرومی‌نشانند تا آن‌ها را به عشق و زیبایی تبدیل کنند.

فیلمی زیبا و ساده و شفاف که در آن جز پای صحبت «گل نبات»‌ها و «زیبا صنم»‌ها و «یلدا»‌ها و … نمی‌نشینیم، جز آوای اندوهگین و ساز‌های غم‌انگیز آن‌ها چیزی به گوشمان نمی‌خورد و با این وصف دنیایی از اندیشه و شناخت اجتماعی از واقعیت زندگی مردمان این مرز‌و‌بوم را می‌بینیم؛ بدون آنکه کارگردان خواسته باشد دست به  دراماتیزه‌‌کردن صحنه‌ها و صحبت‌ها بزند؛ بدون آنکه خواسته باشد زندگی‌ها را بیشتر ازآنچه هستند، غم‌انگیز نشان دهد و البته بدون آنکه زیبایی‌ها را چه در طبیعت، چه در سیمای این زنان، در آوا و در سازهای ایشان پنهان کند و خوشبختی و سعادت آن‌ها رازمانی که از موسیقی سخن می‌گویند، ساز می‌زنند و آواز می‌خوانند را پشت پرده نگاه دارد.

در یک‌ کلام، طرقه داستان هنر، زیبایی، موسیقی و داستان «زن»، در ژرف‌ترین و اندیشمندانه‌ترین لایه‌های زندگی است: داستان اندوه‌بار دوتاری که شعری سحر‌انگیز، شعر زندگی آن‌ها و شاید شعر خودمان را برایمان روایت می‌کند

«به کوهستان پناه بردم، کوه‌ها سرد و افسرده شدند

به میان ایلم بازگشتم، ایل کوچیده بود

غریبی جانم را به تنگ آورد، غم غربت نیمه‌جانم کرد

به کوهستان پناه آورده‌ام، مرا در اینجا تنها رها نکنید

عمر من در اینجا به سر می‌آید

از بیداد بیدادگر می‌نالم

فغان برمی‌دارم و فریاد برمی‌کشم

به کوهستان پناه آورده‌ام، مرا در اینجا تنها رها نکنید

عمر من در اینجا به سر میاید»

 چهار دی۱۳۸۷