پاره‌ای از یک کتاب(۵۸): هویت و بی‌هویتی شهری

 هویت و بی‌هویتی شهری، ناصر فکوهی، تهران، نشر انتشارات مرکز مطالعات و برنامه‌ریزی شهر تهران،۱۳۹۹

 

…بنابراین لازم است که در واژه فرهنگ از یک‌سو آن را از کاربرد عمومی و رایجش که بیش‌تر برداشتی عام و سطحی از واقعیتی بسیار عمیق است، دور کنیم و از سوی دیگر به این نکته توجه داشته باشیم که این مفهوم، همچون همه مفاهیم دیگر بسیار موردبحث در علوم اجتماعی و انسانی نظیر «جامعه»، «طبقه»، «کارکرد»، «ساختار»، «الگو» و… سرچشمه و عامل بی‌پایانی برای مناقشه‌های فکری پربار بوده و هست و هیچ نگاهی به فرهنگ و به‌خصوص هیچ نظریه‌ای را در باب آن نمی‌توان جز یک نگاه در میان هزاران نگاه دیگر به شمار آورد که باید در دستگاه‌های فکری–مفهومی–نظریه‌ای ویژه خود مؤلف و تحلیل‌گر واردشده و به استدلال‌ها و نتیجه‌گیری‌هایی دامن بزند که لزوماً با یک تحلیل‌گر و نظریه‌پرداز دیگر یکسان نیستند؛ اما این تفاوت اگر بتوان آن را به‌خوبی مدیریت کرد، خود قادر است سرمنشأ ارتقاء اندیشه و گشودن درهای بسیاری برای حل معضلات و مشکلات در همه زمینه‌های زندگی اجتماعی شود. آنچه رویکرد ما را نسبت به مسئله فرهنگ می‌سازد، پیش و بیش از هرکجا در معنای انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی و تاریخی آن به‌گونه‌ای است که از تایلر و دورکیم تا وبر، گیرتز، لوفبور، برودل، هاروی، بوردیو… فرموله شده است. در این دیدگاه‌ها به‌رغم فاصله‌های بسیار زیادی که گاه در فرایند مفهوم‌سازی دارند، همگی اصولی چند را می‌پذیرند: نخست آن‌که فرهنگ امری ترکیبی و مرکب از اجزایی مادی و غیرمادی است که به‌صورت تفکیک‌ناپذیری با یکدیگر ترکیب‌شده‌اند؛ سپس آن‌که فرهنگ هر جامعه‌ای اصل و اساسی انسجام‌یافته است که از خلال گروهی از عناصر پایه‌ای به‌ویژه عناصر مادی نهادینه همچون نظام‌های معیشتی و سیاسی و اقتصادی و غیرمادی همچون نظام‌های اعتقادی و باوری و حافظه‌های تاریخی، امکان جامعه بودگی را فراهم می‌کند؛ بنابراین بدون فرهنگ نمی‌توان اصولاً به جامعه رسید و اگر یک شرط اساسی امکان‌پذیر شدن جامعه، وجود سازمان‌دهی جمعی برای حیات جمعی گروه‌های بزرگ انسانی و سازگاری نسبی آن‌ها با محیط است؛ شرط دیگر وجود چنین نظام‌هایی فرهنگی است که بتوانند همچون ‌خونی در رگ‌ها و نفسی در سینه این فرایندهای ارتباط اجتماعی گردش داشته و به آن‌ها حیات ببخشند. هم ازاین‌رو است که به باور ما درک هیچ پدیده اجتماعی بدون درک فرهنگ آن جامعه و رابطه آن فرهنگ بافرهنگ‌های دیگر همان جامعه و بافرهنگ‌های پیرامونی آن در جوامع دیگر میسر نیست؛ و باز به همین دلیل است که روی آوردن به مفهوم فرهنگ با رشد شهرنشینی و جهانی‌شدن هر چه بیش‌تر به پدیده‌ای گسترده، پایدار و عمیق تبدیل می‌شود که البته باید به دلیل گسترش بی‌نهایت آن پیش از رسیدن به امر تلفیق، لزوماً به آن نگاهی خرد داشت. از همین‌جا به مفهوم شهر می‌رسیم. شهر چنان «بدیهی» می‌نماید که گاه ممکن است به نظر برسد همگان آن را می‌شناسند و مسئله صرفاً بر سر چگونه تجربه زیستن در شهر است و مشکلاتی که این زیستن فراهم می‌آورد و راه‌های از میان برداشتن این مشکلات. هرچند نمی‌توان منکر اهمیت این رویکرد که کاملاً کاربردی است، شد و ما خود نیز عملاً چه به‌مثابه انسان‌شناس و چه به‌عنوان جامعه‌شناس دائماً در همکاری با مسئولان شهری درگیر آن هستیم، اما باید توجه داشت که شهر، مفهومی عمیق‌تر نیز هست. شهر ساختاری هزاران ساله است که عمر تمدن را تعریف کرده و می‌سازد. با این وصف، انقلاب صنعتی و انقلاب اطلاعاتی که یکی در قرن نوزده و دیگری در اواخر قرن بیستم رخ دادند، هر یک این مفهومی را به صورتی ریشه‌ای هم پیچیده‌تر و هم عمیق‌تر کردند و روابط جدیدی را به وجود آوردند که نه‌فقط به سازمان‌دهی‌های فناورانه، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی متفاوت جدید مربوط می‌شود، بلکه همچنین، تمام کنشگران شهری را در قالب‌های فردی و جمعی و روابط آن‌ها را در حوزه روابط واقعی فیزیکی و کالبدی، روابط مجازی و الکترونیک و رایانه‌های و شبکه‌ای و حتی روابط ذهنی در برمی‌گیرد.

شهر امروز به مفهومی چنان پیچیده تبدیل‌شده است که دیگر سخن گفتن از جامعه‌شناسی یا انسان‌شناسی شهری جز مطرح کردن پهنه‌هایی وسیع معنایی در برندارد. در هر یک از پهنه‌ها، امروز صدها و بلکه هزاران موضوع تحقیق، شناخت، مفهوم‌سازی و تحلیل وجود دارند؛ اما شهر واقعیتی است که یک‌سویش در ژرف‌ترین نقاط گذشته‌های ذهنی و مادی ما جای دارد و سوی دیگرش در زندگی امروزی ما: این‌که ایران یکی از نخستین آغازگران تمدن و شهرنشینی در جهان بوده است و میلیون‌ها اثر باستانی که امروز در موزه‌های سراسر جهان وجود دارند گواهی روشن بر این واقعیت هستند، واقعیتی که با گنجینه‌ای پربار در ادبیات شفاهی و مکتوب، شعر و اسطوره و داستان و زبانزدهای مردمی تکمیل می‌شود؛ اما سوی دیگر واقعیت نیز در لحظه کنونی زندگی ما قرار دارد و آن ایران به‌مثابه کشوری است به‌شدت شهری که بدون تردید باید آن را شهری‌ترین کشور خاورمیانه به شمار آورد. نرخ شهرنشینی نزدیک به هشتاد درصدی ایران که خود نرخی بسیار بالا است، بازهم نمی‌تواند واقعیت را به‌گونه‌ای که ما با آن روبروییم نشان دهد: حتی روستاهای ما امروز به‌نوعی «روستا-شهر» هستند زیرابه تقریباً تمام شبکه‌ها و خدمات شهری دسترسی دارند.

شکی نیست که شهرنشینی معاصر در ایران روندی شتاب‌زده بوده است که با سرازیر شدن درآمدهای نفتی در طول نیم‌قرن گذشته در این کشور به وجود آمده و به همین دلیل نیز ابعاد تأسف‌آور و منفی زیادی در خود داشته است: آسیب‌های اجتماعی، کژ کارکردها، مشکلات شهری، آلودگی‌های زیست‌محیطی، … برخی از این ابعاد نامناسب هستند؛ اما این امر نباید سبب شود که ما نیمه پر لیوان را نبینیم و آن به وجود آمدن زیرساختارهای شهری به صورتی گسترده و شکل گرفتن یک جامعه مدنی (به معنی شهری) در گسترده‌ترین و عمیق‌ترین شکل آن در این کشور است که به نظر ما ضامن اساسی برای رشد و اعتلای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی ما است. میلیون‌ها جوانی که امروز در دانشگاه‌های کشور تحصیل می‌کنند یا از آن‌ها فارغ‌التحصیل شده‌اند، میلیون‌ها شهرنشینی که تلاش می‌کنند هر چه زودتر خود را با پدیده بسیار پیچیده‌ای به نام شهر و به‌خصوص شهر بزرگ با تمام سازمان‌دهی و نظم سخت آن سازش داده و زندگی جمعی را بیاموزند، راهی سخت و دشوار و گاه آسیب‌زاست، اما راهی است که تنها امکان برای رشد فرهنگ و بالندگی ما به‌حساب می‌آید. این امر البته نه‌فقط به معنی کم پنداشتن اهمیت و ارزش اشکال زیست غیرشهری (روستایی، عشایری) نیست، بلکه گویای آن است که این اشکال می‌توانند به‌صورت جدیدی بازتعریف شده و در نظام کاملاً جدیدی از ترکیب عوامل فرهنگی مادی و غیرمادی قرار بگیرند که بتواند از این منابع درونی بیش‌ترین استفاده را برای ساختن آینده خود بکند. کاری که ما هنوز چندان در آن‌همت نکرده‌ایم.