مبانی انسانشناسی / ناصر فکوهی / تهران/ چاپ دوازدهم / نشر نی/ ۱۴۰۲
فرهنگ و طبیعت
در رویکرد انسانشناسی کلاسیک از نیمه قرن نوزده تا اواخر قرن بیستم، یکی از اصول موضوعه مورد پذیرش آن بود که مفهوم «انسان» را باید در یک رابطه گسستی با طبیعت درک کرد. به عبارت دیگر این باور وجود داشت که انسان به دلیل دستیابیاش به دو ابزار اساسی مادی (فناوری ساخت ابزارها) و غیرمادی (مهارت در زبان و گسترش اندیشهاش از این راه) به طور کامل از طبیعت جدا شده است و این جدایی از ابتدا تا امروز به صورت پیوسته ادامه داشته است.
هرچند، نظریهپردازان انسانشناسی تا نیمه قرن بیستم، تقریباً به طور گستردهای زیر نفوذ ایدئولوژی تطور گرایی(evolutionnism) بودند. از این زمان رویکرد اکثریت تغییر کرد و نگاه آنها به جوامع انسانی از یک وضعیت کاملاً کلیشهای بیرون آمد و توانستند انعطاف بیشتری در رابطه با شناخت و درک جوامع غیراروپایی از خود نشان بدهند. با این وصف، چه در دیدگاه تطوری کلاسیک و چه در دیدگاههای جدیدتر تا اواخر قرن بیستم تفکر اصلی و اساسی، تطورگرایی بود بدین معنا که همه میپذیرفتند که جوامع موسوم به «ابتدایی» جوامع «سادهتر»ی از جوامع اروپایی هستند که نیاز به «رشد» و «توسعه» زیادی برای رسیدن به آنها دارند. باز هم این یک فکر تقریباً کاملاً جاافتاده بود که جوامع مزبور به «طبیعت» نزدیکترند در حالی که جوامع مدرن، فرهنگ نزدیکی دارند.
بنابراین یک تقابل کاملاً «بدیهی» شکل گرفت که رابطه جوامع بدوی در برابر جوامع مدرن را به رابطه طبیعت/فرهنگ مقایسه میکرد. در این تقابل از این اصل اساسی حرکت میشد که رابطه مزبور یک رابطه گسستی است به عبارت دیگر جدا شدن قطعی انسان از طبیعت بوده است که از او «انسان» ساخته است. در این حال مطالعات مردمنگاری بر جوامع «ابتدایی» در طول قرن بیستم و مطالعات رفتارشناسی جانوری به ویژه در اواخر این دوره نشان دادند که در واقعیت امر ما نه با یک گسست بلکه با یک پیوستار روبرو بودهایم که جانوران را به انسانها پیوند میدهد. افزون بر این مشخص شد که هرچند این پیوستار در بسیاری موارد اشکال سادهتر را به اشکال پیچیدهتر تبدیل کرده است، اما در اینجا هیچ نوع فرایند خودکار و تعمیمیافتهای وجود نداشته است. برخی از نظامهای «ابتدایی» که به غایت ساده و حتی بدون یک ساختار درونی تصور میشدند برای مثال نظام خویشاوندی استرالیا، تنها در اواخر قرن بیستم پیچیدگی خارقالعاده خود را نشان دادند و انسانها تنها به کمک ابزارهای پیشرفتهای چون رایانهها توانستند آن نظامها را درک کنند. این در حالی بود که رفتارشناسان جانوری با آزمایشهای خود اثبات کردند که پدیدههایی که کاملاً «فرهنگی» و انسانی تلقی میشدهاند مثل ابزارسازی، زبان، مبادله، ممنوعیت نزدیکی با محارم در جوامع جانوری به ویژه در پستانداران پیشرفته نیز وجود دارد. این کشفیات دادههای انسانشناختی و نگاه آن را نسبت به موقعیت خویش کاملاً زیر و رو کرد.
سرانجام باید به این نکته نیز اشاره کرد که به دلیل تحقیر آمیز بودن واژه «ابتدایی» و غیر قابل دفاع بودن آن از لحاظ نظری، بسیاری از انسانشناسان کنونی از واژگان دیگری استفاده میکنند مثلا «جوامع تا نوشتاری» یا بدون نظام مدون خط برای ثبت وقایع و اندیشهها، در برابر «جوامع نوشتاری» دارای این نظام و یا از «جوامع سرد» یعنی دارای پویایی و تغییرات کمتر در نظامها و سازوکارهایشان در برابر «جوامع گرم» به معنی جوامع پویاتر و متغیرتر.