مدرنیته شهری و آسیب هایش/ ناصر فکوهی/ تهران/ انتشارات همشهری/ ۱۴۰۰
شهر و ایدئولوژی
حال، زمانی که با رویکردی ایدئولوژیک بخواهیم به سراغ شهر و فضا برویم بدون شک به آسیبهای بیشماری از لحاظ نظری دامن خواهیم زد. آسیبهایی که صرفا در حوزه نظری باقی نمانده و به واقعیت تبدیل خواهند شد. امروز در جهان و وقایعی که پیش روی ما هستند میبینیم که چگونه سوءاستفاده ایدئولوژیک از باورها میتواند به فاجعه منجر شود. وقایعی که همین روزها در جریان هستند بمبگزاری در هواپیمای روسی، انفجارهای بیروت و کشتار پاریس که کمتر از هفت ماه پس از کشتار گسترده دانشجویان در کنیا و کشتارهای دیگر در جنگهای قبیلهای در این قاره انجام میگیرد، همگی نشاندهنده آن هستند که چگونه ایدئولوژی میتواند با گذار از نظریه به عمل فاجعه بیافریند.
اما پیش از آنکه وارد بحث خود درباره رابطه ایدئولوژی و فضا بشویم. باید شهر را نیز در رویکرد خود مشخصتر تعریف کنیم. در این نوشتار مراد ما از نظامهای شهری، نظامهای باستانی شهری نیستند و به موقعیتهای معاصرنظر داریم. نظام شهری با تلفیقی که از نظامهای خویشاوندی، اقتصادی، سیاسی و دینی انجام میدهد، پیشینه هفت هزار ساله دارد و نخستین دولت – شهرهای باستانی را میتوان هم در مدل بینالنهرینی آن (بابل، آشور و…) و چه در الگوی یونانیاش (آتن ، اسپارت …) مشاهده کرد که در آنها نیز نظامهای عقیدتی نقش بسیار مهم داشتهاند؛ اما در اینجا ما به امر معاصر میپردازیم، یعنی شهرهای جدیدی که پس از انقلاب فرانسه و سایر انقلابهای دموکراتیک و صنعتی اروپایی بر پا میشوند و به عنوان یک الگوی زیستگاهی فراگیر از خلال استعمار به سراسر جهان تعمیم مییابند. نکته مهم درباره این شهرها آن است که هرچند حاصل انقلابهای موسوم به دموکراتیک هستند اما تا دورانی متاخر و تنها در برخی از آنها (دولتهای رفاه) دموکراتیزاسیونی واقعی را برای مردم به همراه نداشتهاند. شهرهای قرن بیستمی پس از فقرزدگی روستاها زیر فشار مالکان ارضی و فرایند موسوم به «حصارکشی»(enclosure) (یعنی محروم شدن روستائیان از زمینهای عمومی به نفع مالکان) میتوانند جمعیتهای بزرگ را برای کار در کارخانهها به خود جذب کنند. روستائیان ورشکسته روانه شهرها میشوند و فقر شهری در این دوران همانگونه که انگلس در کتاب «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» به خوبی بیان کرده است، بیداد میکند. وضعیت مردم شهرها در این زمان بسیار بدتر از وضعیتی است که در روستاها داشتند. شهرهایهای استعماری نیز که از قرن هفده شروع به ظاهرشدن میکنند وضعیتی حتی بدتر از این دارند. تنها شهرهایی که در این دوران تقریبا سیساله از ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ در اروپا و آمریکا ظاهر میشوند و در آنها شعارهای انقلاب فرانسه (برابری، برادری و آزادی) تا حدی تحقق یافته است به دولت رفاه تعلق دارند که از دهه ۱۹۹۰ با ساختاری شدن بحرانهای اقتصادی رو به زوال میروند.
در طول تاریخ شهرنشینی ایدئولوژیهای سیاسی تقریبا همواره شهرهای خود را ساختند: شهرهای اروپای غربی بر اساس نیازهای تجاری و روابط جهانیشدن در حوزه اقتصاد شکل گرفتند و در آنها از همان ابتدا طبقهبندی و سلسلهمراتب اجتماعی درون فضاهای شهری جای گرفت. همین امر را با ایدئولوژی استعماری و شهرهایی که به وسیله استعمارگران ساخته شدند و امروز بدل به جهنمی برای ساکنانشان شدهاند میبینیم. ایدئولوژی استعماری کاملا خود را به فضای این شهرها انتقال داده است. برای مثال بزرگ شدن شهرهای استعماری، حاصل تراکم جمعیتی است که ایدئولوژی استعماری برای ساختن بازارهای خود به آن نیاز داشت و با از میان بردن ساختارهای کشاورزی معیشتی سنتی، هرچه بیشتر مردم کشورهای جهان سومی را به مصرفکنندگان محصولات خود و تولیدکنندگان موادخام و عموما تکمحصولی تبدیل میکرد که در شهرهای آلوده زندگی کنند.